رباني فتوي تكفير هزاره را صادر كرد اما خودش بعنوان يك جنايت كار جنگي تحت تعقيب سازمان هاي حقوق بشر قرار دارد.
در غائله كوچي گري ديديم كه چنان رستاخيز انساني در ميان نسل مهاجر هزاره خلق شد كه كوچي گري در بهسود نتيجه اش همبستگي جهاني هزاره بود.
چرا چنين شد؟
حال پرسش اين است كه چرا چنين شد؟ در پاسخ مي توان گفت كه بخشي از اين مسئله مرهون تغيير زمان است وبخشي ديگر برمي گردند به خود آگاهي نسل مهاجر هزاره،نسل مهاجري كه امروزه در جهان مهاجر شده اند مثل نسل ديروز هويت گريز نيستند بلكه نسلي اند آگاه به زمان خويش وطالب شناخت هويت نسل ديروز خود وحفظ هويت خويش در يك دايره بزرگتر با عقلانيت موجود.
همانطور كه در بخش قبلي عرض شد ،غائله كوچي گري در بهسود بدل به رستاخيز همبستگي هزاره ها در جهان شد وديديم كه نسل مهاجر هزاره مثل نسل مهاجر ديروز، سردرلاك خويش فرو نبردند ونگفتند :به ما چه كه در بهسود چه مي گذرد؟
برعكس ،چنان رستاخيز همدلي وهمگاميي را خلق كردند كه غائله آفرينان كوچي گري هم ،غافل گيرشدند وباورنداشتند كه نسل امروز هزاره وآن هم نسل مهاجر هزاره در كشور هاي امريكايي واروپايي چنين همبستگي جهاني با قربانيان بهسود، از خود نشان دهند.
چراچنين رستاخيز انساني خلق شد؟
حال سؤال اساسي اين است كه چه عامل ويا عواملي باعث شد كه چنين رستاخيز انساني خلق شود؟
در پاسخ اين سؤال دو مسئله را بايد درنظر گرفت:1 – تغيير جهان 2 – خود آگاهي نسل مهاجر هزاره
تغيير جهان
دررابطه با تغيير جهان در بخش (جهاني شدن ) سخني به تفصيل خواهيم داشت ودر اينجا از زاويه ي ديگر به اين مسئله مي پردازيم.
زماني كه نسل گذشته هزاره مهاجر مي شد ،با زماني كه اكنون نسل هزاره مهاجر مي شود از جهاتي گوناگون تفاوت دارد ازجمله:
هويت هاي قومي در ضمن هويت انساني به رسميت شناخته مي شود
جهان امروز جهان هويت گريز نيست بلكه هويت پذيري در دايره كلان انساني مطرح است.
امروزه هويت انساني دربعد كلان آن مطره است وهويت هاي قومي در ضمن اين هويت دامن گستر به رسميت شناخته مي شود.
سامؤئل هانتينگتون نظريه پرداز (جنگ تمدنها) به بخشي از اين خصيصه ي جهان امروز اشاره كرده است وهويت هاي قومي را با هويت كلان تمدن غالب غرب در تضاد وجنگ مي داند.
اين نظريه ي اين نظريه پرداز نظامي وكارمند وزارت جنگ امريكا ازمنظر او منتهي مي شودبه جنگ تمدنها چون تمدن غالب غرب سعي بر آن دارد كه ديگر تمدنهاي بشري را كه در قاره ها وقطعه هاي جغرافيا پراكنده اند،زير پرخود بگيرد وتمدنهاي ديگر هم براي بقاءخود سعي بر ايستادن ومقاومت دارند ودرنتيجه جنگ تمدنها خلق مي شود.
از آنجاي كه سامؤئل هانتينگتون يك كارمند وزارت جنگ است تا يك فردي نظريه پرداز فرهنگي،همه چيز را با قانون جنگ مي سنجد واين نظريه او هم متأثر از همان روحيه نظامي گري وكارمند وزارت جنگ بودن ايشان است.
اما از نظر ديگر صاحب نظران جهان وفيلسوفان خردگرايي انسان گرا ،جهان رو به سمت تعامل تمدنها پيش مي رود ودر ابتدا اين تعامل از گفت وگوي طرفيني آغاز مي شود ودر نتيجه اين گفت وگوي عادلانه (نه گفت وگوي تحكم آميز) تعامل تمدنها به وجود مي آيد چون كه در اثر گفت وگوي عادلانه وحق جويانه، تغاير تمدنها پيراسته مي گردد وناخالصي هاي تمدني از بين مي رود وعناصر انساني تمدنها بروز وظهور مي يابد ووحدت نظر تمدني خلق مي گردد.
پس برخلاف نظريه ي جنگ تمدنها ي سامؤئل هانتينگتون كارمند پينتاگون، عصر ما عصر جنگ تمدنها ومحو هويت هاي كوچك انساني نيست، بلكه عصر تعامل هويت هاي قومي در پرتو هويت كلان انساني است وهر قومي ميتواند هويت قومي خود را در پرتو هويت انساني حفظ كند وبه هويت قومي خود جامه انساني بپوشاند ودر عين رنگ به رنگ بودن هويت ها وحدت داشته باشد همچون پيكره طبيعت كه در عين متنوع بودن وحدت دارد.
در اين باره در بخش جهاني شدن بحث بيشتر خواهيم داشت.
2 – جهان ما،جهانِ جهان آگاهي است
جهان نسل ديروز هزاره ،جهان منطقه وقطب محور بود. اما جهان نسل مهاجرهزاره ي امروز،جهان جهان محوراست ويا به تعبير رايج آن، جهان امروز يك دهكده جهاني است نه جهاني از دهكده ها.
نسل ديروز هزاره در جهاني مهاجر مي شدندكه هرمنطقه مرز جغرافيايي اش، همان جهانِ جهان وطني بود وخارج از مرز هاي جغرافيايي خودجهان جهان وطنيي را به رسميت نمي شناخت .لذا وقتي نسل مهاجر هزاره ي ديروز،باهزارن بدبختي خود را از افغانستان به آن سرزمين مي رساند،تازه بدبختي ديگري آغاز مي شد وآن عبارت بود از انكار هويت خود واثبات هويت جديد .
اما امروز ه مسئله جهان وطني به نسل مهاجر هزاره اين امكان رامي دهد كه درعين مهاجربودن، هويت خود را داشته باشد وباهمان هويت انساني وقومي يك مهاجر باشد واز تمام حقوق شهروندي وانساني در قلمرو آن حكومت برخوردار باشدوآن حكومت در قلمرو حكومتي خود، اين مهاجر تازه وارد را بعنوان يك شهروندي جديد بپذيرد وتمام نيازمندي هاي او را تأمين كند واو را بعنوان يك فردبيگانه از خود نراند وبين او و شهروندان بومي هيجگونه تبعيضي قائل نشود.
علاوه بر اين ها،جهان امروز جهانِ جهان آگاه است ولي جهان ديروز جهان بي خبري وجهالت فرامنطقه يي بود.
امروزه بر اثر وسايل ارتباط جمعي ،مرز هاي خبري شكسته شده است وجهان در حكم يك واحد آپارتماني مي باشد.بگونه ي كه اگر زن ومردي در گوشه ي از اين كره خاكي با هم ماجرايي پيداكنند همه ي جهانيان از آن باخبر مي شوند.درحالي كه ديروز اين گونه نبود .ديروز بزرگترين فاجعه ها رخ مي داد وطوفنده ترين حوادث به وقوع مي پيوست وهزاران انسان جان خود را ازدست مي داد ولي چند صد كيلومتر آن طرفتر از اين وقايع،ازاين وقايع هول آور وطوفان هاي سهمگين بي خبر مي ماند ونه تنها همسايه هاي از اين رخداد ها بي خبرمي ماند بلكه تاريخ هم از اين گونه وقايع بي خبر ماند ويا اگر چيزي هم به آيندگان بياد گار مي سپرد همان چيز هاي بود كه استبداد گران از استبداد خود گلچين مي كردند وبا عناوين انساني آن را به تاريخ سفارش مي داد وقلب وقايع بود نه گزارش صادق وقايع.
اما امروزه اين انحصار خبري وجهالت جهان وقايع، ديگر وجود خارجي ندارد.چنان كه در غائله ي كوچي گري ديديم كه وقايع بهسود روز بروز گزارش مي شد وگزارش گرانش از طيف هاي مختلف بود.
پس به جرئت مي توان گفت كه يكي از علل بوجود آمدن آن رستاخيز انساني همين مطلب بود واگر ما در چنين هنگامه هاي زندگي نمي كرديم چه بساكه ما هم مثل ديروزي ها سر درلاك خود فرو مي برديم وفاجعه ي را كه قرار بود واقع شودو نشد ،بنظاره مي نشستيم چنان كه روز گاري نه چندان دور، در غرب كابل اين داستان تكرار شد وپيشواي شهيدان مزاري در هنگامه هاي حماسه وعزت تنها ماند وروحانيون ما در حزب وحدت وشوراي عالي نظارت وشوراي مركزي حزب وحدت ،به آن اسطوره مقاوت وغيرت وتنديس خداوندگاران غرور وغيرت وصداقت شهيد مزاري،پشت كردند واو را تنها گذاشتند واي كاش كه شهيد مزاري را با فرزندان حماسه وجهاد غرب كابل تنها مي گذاشتند وعليه مزاري ژاژگويي وياوه پراكني نمي كردند.
حتي بزرگان حزب وحدت وشوراي عالي نظارت حزب وحدت ،از غرب كابل به قم شتافتند وبه پيشگاه مراجع تقليد سربرزمين نهادند واز مزاري شكايت ها كردند واشك عمرو عاصي باريدند وگفتند ما از دست مزاري مجبور به مهاجرت شديم.
شيخ قربانعلي عرفاني،آيت الله صادق پرواني،شيخ يوسف واعظي،شيخ فياض ،....به قم رحل اقامت افكندند ونقشه بركناري مزاري را در سر مي پروراند وپيش مراجع تقليد مي رفتند وفتوي تكفير مزاري را تدوين مي كردندوكريم خليلي كه حكم دست راست شهيد مزاري راداشت با طالبان همدست شد وشب حادثه از پاكستان سر بدرآورد ومزاري را در چنگ طالبان رها كرد ومزورانه اشك معاويه اي بر چهره جاري ساخت.
وجمعي ديگربه رهبري شيخ محمد اكبري،آيت الله سيد ابوالحسن فاضل،آيت الله عالمي،حجت الاسلام سيد عالمي ،حجت الاسلام سيد رحمت الله مرتضوي،سيد مصطفي كاظمي،شيخ علي جان زاهدي و... در قالب حزب وحدت به دامان رباني ومسعود پناه بردند وجاده صاف كن مسعود سگتاريسم ورباني فاشيست شدند وديديم كه چه ها شد كه نبايد مي شد.
3 – عصر ما عصر نهاد هاي حقوق بشر است
در اين عصر كه نسل هزاره مهاجر مي شود ،عصر نهاد هاي حقوق بشر وجهان مركب از اين نهاد هاي حمايت كننده وپاسدار حقوق بشر است واين نهاد هاي حقوق بشري از بشر بماهو بشر دفاع حقوقي مي كنند وكمتر حكومتي پيدا مي شود كه بتواند مستبدانه به نقض حقوق بشر بپردازد ونهاد هاي حقوق بشر او را درانظار جهان رسوانسازند وافكار عمومي جهان را عليه او به مبارزه فرانخوانند.
اما عصر نسل ديروز هزاره چنين نبود وهرحكومتي مي توانست به دلخواه خود با اين مهاجران تازه وارد رفتار كند وهيج كس ونهادي موجود نبود كه به دفاع ازاين انسان هاي تحت ستم برخيزد.
همين تفاوت ها است كه نسل مهاجرهزاره ي امروز ،مي تواند در عين مهاجر بودن وشهروند بودن كشور مبدأ با هموطنان سرزمين اجدادي خود همنوايي كند واز حقوق وحيثيت انساني وكرامت شهروندي آنان دفاع كند.چنان كه در قضيه كوچي گري در بهسود ديديم كه نسل مهاجر هزاره از هزاره هاي وطن اجدادي خود دفاع كردند وصداي مظلوميت وفرياد عدالت خواهانه ايشان را به گوش جهانيان رساندند وافكار عمومي جهان راعليه فاشيست پشتونيزم واستبداد قومي وانحصار ديني وغارتگري ملي ،برانگيخت.
حتي دفاع مهاجران هزاره از مظلومين بهسود ،در نسبت به سياستمداران هزاره ودولت مردان هزاره كه در دولت حضور دارند ويا در مجلسين تشريف برده اند ،به مراتب پررنگ تر وشايسته تر وانساني تر وشرافت مندانه تر بود.
اگر رستاخيز انساني مهاجران هزاره در گوشه گوشه جهان نبود واگرحضور طوفان گونه مردم عزيز وشريف كابل در تظاهرات حمايت از مظلومين بهسود نبود، يقينا چوكي داران وكلاداران وكيل وشيكپوشان ساناتور هزاره ككش هم نمي گزيد ونه تنها با مردم همگام (هرچند روبا صفت) نمي شدند بلكه با غائله گران كوچي گري همگام مي شدند.
اما حضور طوفان گونه مردم قهرمان كابل وفرياد هاي ستم سوز نسل مهاجر ،چوكي داران ولميدگان بر كرسي وكالت وخماران نشئه در سينا را واداشت كه علي رغم ميل باطني با مردم همزبان گردند وعليه استبداد علم مبارزه برافرازند.
خود اگاهي نسل مهاجر هزاره
عامل ديگر خود آگاهي نسل مهاجر هزاره است.نسل مهاجر هزاره ي امروز به يك خود آگاهي رسيده اند واز شخص محوري فردگرايانه عبوركرده اند و به قوم محوري واجتماعي بودن دست يازيده اند.
البته ياد مان باشد كه مسئله خود آگاهي با باسواد بودن ومدرك داشتن فرق دارد.
خود آگاهي از مقوله وجدان جمعي است وبا سوادي از مقوله شخصيت پروري وشيوه ي تأمين معاش برتر.
اما خود آگاهي همان وجدان جمعي يك كتله قومي وديني است كه با خودآگاهي به هويت جمعي دست مي يابند وبراي حفظ هويت جمعي خود گروهي تصميم مي گيرند واز علايق وصليقه فردي مي گذرند وبه منافع جمع فكر مي كنند واز فردگرايي صرف نظر نموده جمع گرايي را پيشه خويش مي سازند.
اكنون نسل مهاجر هزاره ،به اين خود آگاهي رسيده اند ودر غائله كوچي گري نمود اين خود آگاهي شفاف وروشن برجهانيان عرضه شد وپيام روشن آن به مستبدان وانحصارگرايان ودگم انديشان اين بود كه ،نسل هزاره از فرديت انديشي ومن محوري عبور كرده اند وبه جمع وجمعيت گرايي مي انديشند وعزت واقتدار خود را در جمع مي داند ودر بازي هاي كلان سياسي وتصميم گيري هاي اجتماعي نخبه گرايي وشايسته سالاري را سيره خود مي سازد.
خود آگاهي نسل مهاجر هزاره ،خود آگاهي وجداني است واز قيد وبند وانحصار انديشي خدايان زمين كه درجامه پيغمبران وسخنگويان خدا وموجوداد مافوق بشري ظاهر مي شوند،رهايي يافته اند وخود آگاهي را در پرتو لباس وپيشاني پرپينه ونسل وخون تطهير شده وممتاز نژاد گرايانه ،نمي داند .
البته خود آگاهي نسل مهاجر هزاره ،هنوز در آغاز راه است وآفت هاي اين خود آگاهي را تهديد مي كنند كه من به دو عامل تهديد كننده اين خود آگاهي اشاره مي كنم واميد وارم كه فرهنگيان قوم وانديشه مندان نو انديش اسلامي واصلاح گران جامعه،اين دو عامل تهديد كننده خود آگاهي نسل مهاجر هزاره را تبيين وتفسير شايسته وبايسته كنند .
آن دو عامل عبارت است از:
1 - آخوند محوري وسيد پرستي
2 – روحاني گريزي وسيد ستيزي
آخوند محوري وسيد پرستي
اما آخوند محوري وسيد پرستي عبارت است از اين كه :نسل مهاجر هزاره ،آبشخور انديشه شان را به گروهي كه درلباس مقدس روحانيت وسيادت ، خودشان را خدايان زمين مي پندارند ونسل برتر وشايسته سيادت وپيشواي برمي شمارند،وانهند واز خود انديشي به آقا انديشي وآقاچنين فرمود تنزول كنند.
آخوند محوري وسيد پرستي نوع ناهنجاريي اجتماعي است كه از دير زمان در جامعه ما ريشه دوانده اند ودر طول قرون واعصار شاخه وبرگ وبار داده وجامعه را زير پرداشته اند و امروزه نيز اين درخت كهن سال شاخه هايش را بر سرجامعه گسترانده اند.
اكنون چند صباحي هستند كه اين گروه به لطايف الحيل چنگ در دامان نسل مهاجر افكنده اند وبه عنوان مبلغان دين راهي اين سرزمين ها مي شوند .
شما به اين گروه اگر نگاه كنيد نوعا از آخوند ها وسيد هاي هستند كه از اسلام وهزاره هيج چيزي نمي دانند ولي در حفظ كردند سخنراني هاي سخنرانان مشهور بسيار مهارت دارند ودر واقع اين جماعت حكم سي دي ها ونوار هاي كاسيت را دارند كه از قبل پرشده اند ودر موقع آن محتوا را پس مي دهند.
منتها در يك چيز خوب تخصص دارند وآن اين است كه مي دانند نسل مهاجر هزاره شهيد مزاري را بعنوان ناجي خود وپيغمبر دوران برگزيده اند وهر كسي از مزاري سخن نگويند وراه مزاري را درست ندانند او از اقبال خوبي برخور دار نمي باشند.
لذا اين گروه در اين امر تخصص پيداكرده اند كه در ميان نسل مهاجر هزاره ،از شهيد مزاري به عظمت ياد كنند وراه او را راه نجات ورهاي بخوانند ،اما در عمل نه به مزاري معتقد است ونه راه مزاري را مي پيمايند وگامي درراه شهيد مزاري مي نهند.
بنا بر اين ،نسل مهاجر هزاره بسيار هشيار باشند وروحانيون وساداتي كه به عنوان مبلغان دين راهي اقامت گاه نسل مهاجر هزاره مي شوند بايد داراي چند ويژه گي باشند ازجمله:
1 – اسلام را در متن زمان تبيين كنند وموضع اسلام را با چالش هاي اجتماعي ومعرفتي كه نسل مهاجر هزاره در كشور هاي خود با آن رو برو هستند،تبيين كنند ونه اين كه سخنراني هاي مرحوم راشد وشهيد مطهري را طوطي وار حفظ كنند ودر دهه محرم وماه رمضان با ترفند ها ونيرنگ به خوردي نسل مهاجر هزاره بدهند كه هيج گونه تناسب با مكان زيست آنان ونياز هاي روحي ورواني آنان نداشته باشند.
شهيد مطهري از شخصيت هاي درجه اول جهان اسلام است واو در عصر خود از بزرگترين اسلام شناسان بود. اما شهيد مطهري هم در نسبت به جهان غرب ونياز هاي فرهنگي مسلماناني كه در غرب زندگي مي كردند نا آگاه بود واطلاعات شهيد مطهري از جهان غرب ونياز هاي مسلمانان غرب نشين اطلاعات گزارشي بود نه عيني ووجداني. در عين حالي كه انديشه هاي شهيد مطهري ناب ترين انديشه هاي اسلامي است،نمي تواند پاسخ گوي نياز هاي امروزي نسل مهاجر هزاره باشد.
لذا روحاني امروز بايد نياز عيني نسل مهاجر را با آموزه هاي اسلامي تطبيق كنند .
اين را بايد بدانند كه قرائت دين در امريكا،اروپا با قرائت دين در ايران ،افغانستان وعربستان ومصر فرق دارد ونمي تواند يكسان باشد چرا كه اين كشور ها كشور هاي اسلامي است وتمام شهروندان اين كشور ها مسلمان اند .
اما مسلماناني كه درامريكاوكشورهاي اروپازندگي مي كنند به قرائت خاصي ازاسلام نيازدارند، قرائتي كه با حقوق شهروندي آنان در تضاد نباشند چون قانون مدني آن كشورها براي تمام شهروندان آن كشورها تنظيم شده است وشهروندان مسلمان موظف به رعايت آن قانون هستند.
پس اين مسلمانان قرائتي از اسلام را نياز دارند كه اين قرائت از اسلام،مسلمانان را درتنگنا قرار ندهد .
خلاصه ي كلام اين كه اين مسلمانان به قرائتي از اسلام نياز دارند كه بتوانند در پرتو اين قرائت ازاسلام ،هم مسلمان خوب باشند وهم شهروند خوب براي آن كشور.
پس اولين شرط روحانيوني كه بعنوان مبلغ ديني راهي كشور هاي امريكا واروپا مي شوند ودر جمع نسل مهاجرهزاره به تبليغ مي پردازند اين است كه اسلام را با توجه به آن چالش هاي پيش روي مسلمانان تفسر كنند وخود عملا داراي اين ويژگي باشند.
دومين ويژگي اين روحانيون ومبلغان اين است كه از هزاره بودن خود ننگ نداشته باشند وحتي اگر سيد هم باشند بايد خود را سيد هزاره بدانند ونه يك نسل پاك و مطهر از جانب خدا.
اين سيد ها بدانند كه سيد افغانستان سيد هزاره هستند چنان كه در ايران سيد ترك وكرد وعجم داريم ودر عرب هم سيد عرب وترك وكرد داريم در افغانستان هم سيد بايد سيد هزاره باشد.
سومين ويژگي اين روحانيون ومبلغان دين اين است كه شهيد مزاري را در عمل قبول داشته باشند نه اين كه وقتي اروپا مي روند ودر جمع نسل مهاجر هزاره ازمزاري سخن بگويند ولي وقتي در ايران آمدند مزاري را يك نژاد پرست وضد سيد عنوان كنندودر ميان خودي ها از مزاري باژشت ترين تعبيرات ياد كنند .
پس بنا بر اين نسل مهاجرهزاره، روحانيوني راكه بعنوان مبلغ (چه سيد باشد ياهزاره)دين در جمع آنان حضور مي يابند سابقه آنان را درايران وافغانستان بدانند وموضع گيري هاي آنان را در ايران وافغانستان درباره شهيد مزاري وهزاره ها بدانند كه آيا آنان در عمل به شهيد مزاري وراه شهيد مزاري كه راه حسين وراه عزت انساني ورهاي ملي ازقيد وبند استبداد هستند،معتقد مي باشند يانه واز هزاره بودن خود ننگ دارند يانه وهزاره دوستي وهزاره گرايي را مغاير با دين اسلام مي دانند ويانه؟ .
روحاني گريزي وسيد ستيزي
اما آفت روحاني گريزي وسيد ستيزي،عبارت است از اين كه:
نسل مهاجر هزاره ،خود را ازروحاني بي نياز احساس كند وبخشي از بهترين شخصيت هاي علمي وفرهنگي جامعه را با انگ زدند سيد وسيد پرستي از جامعه ترد كند واز انديشه هاي والاي اين بخشي از جامعه فرهنگي ما بي بهره ماند.
چنان كه در بالا از خطر روحاني محوري وسيد پرستي سخن گفتم در اينجا از بيماري مزمن روحاني گريزي وسيد ستيزي سخن مي گويم واميد وارم كه اين بحث با انديشه انديشه ورزان ومصلحان دل سوز وفرهنگيان آگاه به زمان سامان يابند وتبيين بيشتر وتفسير برتر شود.
نسل مهاجر هزاره به همان اندازه كه بايد از روحاني نما ها وسيد وسادات پرستي بيپرهيزند وفريب ظاهر اين گروه شياد را نخورند ؛به همان اندازه بلكه صدبرابر آن به راهنمايي هاي عالمان آگاه ومتعهد وسادات وسيد هاي وارسته از بند خود نگري وخود برتر بيني ومتعهد به سنت هاي رسول خدا وسيره عملي ائمه طاهرين،نياز دارند ونبايد از اين گروه هاي هدايت گر ودل سوز فاصله بگيرند.
عالمان آگاه به زمان همان پيغمبران دوران ومفسران راستين دين محمد وقرآن هستند ودر پرتو انديشه هاي تابان اين جماعت دانا ومؤمن ومتعهد ،عزت اسلامي وزندگي برين انساني را مي توان تجربه كرد وراه سعادت را پيمود وبه رستگاري ديني ورفاه اجنماعي دست يافت.
بزرگ ترين آفت اين است كه ما خود را از اين گروه هدايت گر بي نياز بدانيم وبه بهانه آزاد انديشي وروشنفكري از اين مفسران راستين فاصله بگيريم وبه آنان انگ تحجر وواپسگرايي بزنيم وآنان را آفت وانگل جامعه بناميم.
آفت خانمان سوز ديگر آفت سيد ستيزي است كه ما بخشي از بهترين عالمان ودانايان خود را به بهانه سيد وسادات بودن از خود برانيم واز آنان كناره بگيريم.
جماعت سيد مثل ديگر جماعت اجتماعي مركب از انسان هاي بد وخوب است .سيد بد ،بداست وسيد خوب،خوب است. چنان كه هزاره خوب ،خوب است وهزاره بد،بد.
بنا بر اين ما نبايد سيد ستيزي را در پيش بگيريم بلكه ما سيد شناسي را در پيش بگيريم وسيد خوب را كه در راه جدش گام برمي دارند،تكريم كنيم وبعنوان يادگاران رسول خدا آنان را احترام داشته باشيم.
اما از سيد هاي كه سيادت خود را دام تزوير مي كنند وبنام سيد مي خواهند سيادت وسروري پيشه سازند وخود را نژاد برتر وپاك وطاهر از جانب خدا بدانند وهزاره را بعنوان وسيله در راه تأمين هدف خود بدانند وهزاره را موظف به نوكري خود پندارند وخود را سرور وآقابالا سربخوانند ؛ از چنين سيد هاي بايد دوري كرد واين نوع سيد را همان يهود هاي اين امت ناميد ويهود اين امت دوشمن محمد وآل محمد است ولو اين كه به ظاهر لباس وعمامه محمد برتن وسر داشته باشد وقرآن را به چهارده روايت از بر بخواند.
معيار سيد بودن پيروي صادقانه كردن ازدين وسيره ائمه معصومين است نه خود را نژاد برتر دانستن وفرعون وار بر شيعه سروري وآقاي كردند وخمس را بنا حق خوردن.
سيد در فرهنگ اسلامي وشيعي از جايگاه بسيار والايي برخور دار است چون نسب به رسول خدا مي برد.
واما اين جايگاه وحرمت نهادن، داير مدار پيروي كردن از دستورات احكام اسلامي وخدمت به شيعيان ومسلمانان است. نه اين كه اين سيادت براي به بند كشيدن شيعيان ومسلمانان باشد واحكام اسلامي راگردن ننهند وخود را مثل يهود نژاد برگزيده خدا بدانند .
در غائله كوچي گري ديديم كه چنان رستاخيز انساني در ميان نسل مهاجر هزاره خلق شد كه كوچي گري در بهسود نتيجه اش همبستگي جهاني هزاره بود.
چرا چنين شد؟
حال پرسش اين است كه چرا چنين شد؟ در پاسخ مي توان گفت كه بخشي از اين مسئله مرهون تغيير زمان است وبخشي ديگر برمي گردند به خود آگاهي نسل مهاجر هزاره،نسل مهاجري كه امروزه در جهان مهاجر شده اند مثل نسل ديروز هويت گريز نيستند بلكه نسلي اند آگاه به زمان خويش وطالب شناخت هويت نسل ديروز خود وحفظ هويت خويش در يك دايره بزرگتر با عقلانيت موجود.
همانطور كه در بخش قبلي عرض شد ،غائله كوچي گري در بهسود بدل به رستاخيز همبستگي هزاره ها در جهان شد وديديم كه نسل مهاجر هزاره مثل نسل مهاجر ديروز، سردرلاك خويش فرو نبردند ونگفتند :به ما چه كه در بهسود چه مي گذرد؟
برعكس ،چنان رستاخيز همدلي وهمگاميي را خلق كردند كه غائله آفرينان كوچي گري هم ،غافل گيرشدند وباورنداشتند كه نسل امروز هزاره وآن هم نسل مهاجر هزاره در كشور هاي امريكايي واروپايي چنين همبستگي جهاني با قربانيان بهسود، از خود نشان دهند.
چراچنين رستاخيز انساني خلق شد؟
حال سؤال اساسي اين است كه چه عامل ويا عواملي باعث شد كه چنين رستاخيز انساني خلق شود؟
در پاسخ اين سؤال دو مسئله را بايد درنظر گرفت:1 – تغيير جهان 2 – خود آگاهي نسل مهاجر هزاره
تغيير جهان
دررابطه با تغيير جهان در بخش (جهاني شدن ) سخني به تفصيل خواهيم داشت ودر اينجا از زاويه ي ديگر به اين مسئله مي پردازيم.
زماني كه نسل گذشته هزاره مهاجر مي شد ،با زماني كه اكنون نسل هزاره مهاجر مي شود از جهاتي گوناگون تفاوت دارد ازجمله:
هويت هاي قومي در ضمن هويت انساني به رسميت شناخته مي شود
جهان امروز جهان هويت گريز نيست بلكه هويت پذيري در دايره كلان انساني مطرح است.
امروزه هويت انساني دربعد كلان آن مطره است وهويت هاي قومي در ضمن اين هويت دامن گستر به رسميت شناخته مي شود.
سامؤئل هانتينگتون نظريه پرداز (جنگ تمدنها) به بخشي از اين خصيصه ي جهان امروز اشاره كرده است وهويت هاي قومي را با هويت كلان تمدن غالب غرب در تضاد وجنگ مي داند.
اين نظريه ي اين نظريه پرداز نظامي وكارمند وزارت جنگ امريكا ازمنظر او منتهي مي شودبه جنگ تمدنها چون تمدن غالب غرب سعي بر آن دارد كه ديگر تمدنهاي بشري را كه در قاره ها وقطعه هاي جغرافيا پراكنده اند،زير پرخود بگيرد وتمدنهاي ديگر هم براي بقاءخود سعي بر ايستادن ومقاومت دارند ودرنتيجه جنگ تمدنها خلق مي شود.
از آنجاي كه سامؤئل هانتينگتون يك كارمند وزارت جنگ است تا يك فردي نظريه پرداز فرهنگي،همه چيز را با قانون جنگ مي سنجد واين نظريه او هم متأثر از همان روحيه نظامي گري وكارمند وزارت جنگ بودن ايشان است.
اما از نظر ديگر صاحب نظران جهان وفيلسوفان خردگرايي انسان گرا ،جهان رو به سمت تعامل تمدنها پيش مي رود ودر ابتدا اين تعامل از گفت وگوي طرفيني آغاز مي شود ودر نتيجه اين گفت وگوي عادلانه (نه گفت وگوي تحكم آميز) تعامل تمدنها به وجود مي آيد چون كه در اثر گفت وگوي عادلانه وحق جويانه، تغاير تمدنها پيراسته مي گردد وناخالصي هاي تمدني از بين مي رود وعناصر انساني تمدنها بروز وظهور مي يابد ووحدت نظر تمدني خلق مي گردد.
پس برخلاف نظريه ي جنگ تمدنها ي سامؤئل هانتينگتون كارمند پينتاگون، عصر ما عصر جنگ تمدنها ومحو هويت هاي كوچك انساني نيست، بلكه عصر تعامل هويت هاي قومي در پرتو هويت كلان انساني است وهر قومي ميتواند هويت قومي خود را در پرتو هويت انساني حفظ كند وبه هويت قومي خود جامه انساني بپوشاند ودر عين رنگ به رنگ بودن هويت ها وحدت داشته باشد همچون پيكره طبيعت كه در عين متنوع بودن وحدت دارد.
در اين باره در بخش جهاني شدن بحث بيشتر خواهيم داشت.
2 – جهان ما،جهانِ جهان آگاهي است
جهان نسل ديروز هزاره ،جهان منطقه وقطب محور بود. اما جهان نسل مهاجرهزاره ي امروز،جهان جهان محوراست ويا به تعبير رايج آن، جهان امروز يك دهكده جهاني است نه جهاني از دهكده ها.
نسل ديروز هزاره در جهاني مهاجر مي شدندكه هرمنطقه مرز جغرافيايي اش، همان جهانِ جهان وطني بود وخارج از مرز هاي جغرافيايي خودجهان جهان وطنيي را به رسميت نمي شناخت .لذا وقتي نسل مهاجر هزاره ي ديروز،باهزارن بدبختي خود را از افغانستان به آن سرزمين مي رساند،تازه بدبختي ديگري آغاز مي شد وآن عبارت بود از انكار هويت خود واثبات هويت جديد .
اما امروز ه مسئله جهان وطني به نسل مهاجر هزاره اين امكان رامي دهد كه درعين مهاجربودن، هويت خود را داشته باشد وباهمان هويت انساني وقومي يك مهاجر باشد واز تمام حقوق شهروندي وانساني در قلمرو آن حكومت برخوردار باشدوآن حكومت در قلمرو حكومتي خود، اين مهاجر تازه وارد را بعنوان يك شهروندي جديد بپذيرد وتمام نيازمندي هاي او را تأمين كند واو را بعنوان يك فردبيگانه از خود نراند وبين او و شهروندان بومي هيجگونه تبعيضي قائل نشود.
علاوه بر اين ها،جهان امروز جهانِ جهان آگاه است ولي جهان ديروز جهان بي خبري وجهالت فرامنطقه يي بود.
امروزه بر اثر وسايل ارتباط جمعي ،مرز هاي خبري شكسته شده است وجهان در حكم يك واحد آپارتماني مي باشد.بگونه ي كه اگر زن ومردي در گوشه ي از اين كره خاكي با هم ماجرايي پيداكنند همه ي جهانيان از آن باخبر مي شوند.درحالي كه ديروز اين گونه نبود .ديروز بزرگترين فاجعه ها رخ مي داد وطوفنده ترين حوادث به وقوع مي پيوست وهزاران انسان جان خود را ازدست مي داد ولي چند صد كيلومتر آن طرفتر از اين وقايع،ازاين وقايع هول آور وطوفان هاي سهمگين بي خبر مي ماند ونه تنها همسايه هاي از اين رخداد ها بي خبرمي ماند بلكه تاريخ هم از اين گونه وقايع بي خبر ماند ويا اگر چيزي هم به آيندگان بياد گار مي سپرد همان چيز هاي بود كه استبداد گران از استبداد خود گلچين مي كردند وبا عناوين انساني آن را به تاريخ سفارش مي داد وقلب وقايع بود نه گزارش صادق وقايع.
اما امروزه اين انحصار خبري وجهالت جهان وقايع، ديگر وجود خارجي ندارد.چنان كه در غائله ي كوچي گري ديديم كه وقايع بهسود روز بروز گزارش مي شد وگزارش گرانش از طيف هاي مختلف بود.
پس به جرئت مي توان گفت كه يكي از علل بوجود آمدن آن رستاخيز انساني همين مطلب بود واگر ما در چنين هنگامه هاي زندگي نمي كرديم چه بساكه ما هم مثل ديروزي ها سر درلاك خود فرو مي برديم وفاجعه ي را كه قرار بود واقع شودو نشد ،بنظاره مي نشستيم چنان كه روز گاري نه چندان دور، در غرب كابل اين داستان تكرار شد وپيشواي شهيدان مزاري در هنگامه هاي حماسه وعزت تنها ماند وروحانيون ما در حزب وحدت وشوراي عالي نظارت وشوراي مركزي حزب وحدت ،به آن اسطوره مقاوت وغيرت وتنديس خداوندگاران غرور وغيرت وصداقت شهيد مزاري،پشت كردند واو را تنها گذاشتند واي كاش كه شهيد مزاري را با فرزندان حماسه وجهاد غرب كابل تنها مي گذاشتند وعليه مزاري ژاژگويي وياوه پراكني نمي كردند.
حتي بزرگان حزب وحدت وشوراي عالي نظارت حزب وحدت ،از غرب كابل به قم شتافتند وبه پيشگاه مراجع تقليد سربرزمين نهادند واز مزاري شكايت ها كردند واشك عمرو عاصي باريدند وگفتند ما از دست مزاري مجبور به مهاجرت شديم.
شيخ قربانعلي عرفاني،آيت الله صادق پرواني،شيخ يوسف واعظي،شيخ فياض ،....به قم رحل اقامت افكندند ونقشه بركناري مزاري را در سر مي پروراند وپيش مراجع تقليد مي رفتند وفتوي تكفير مزاري را تدوين مي كردندوكريم خليلي كه حكم دست راست شهيد مزاري راداشت با طالبان همدست شد وشب حادثه از پاكستان سر بدرآورد ومزاري را در چنگ طالبان رها كرد ومزورانه اشك معاويه اي بر چهره جاري ساخت.
وجمعي ديگربه رهبري شيخ محمد اكبري،آيت الله سيد ابوالحسن فاضل،آيت الله عالمي،حجت الاسلام سيد عالمي ،حجت الاسلام سيد رحمت الله مرتضوي،سيد مصطفي كاظمي،شيخ علي جان زاهدي و... در قالب حزب وحدت به دامان رباني ومسعود پناه بردند وجاده صاف كن مسعود سگتاريسم ورباني فاشيست شدند وديديم كه چه ها شد كه نبايد مي شد.
3 – عصر ما عصر نهاد هاي حقوق بشر است
در اين عصر كه نسل هزاره مهاجر مي شود ،عصر نهاد هاي حقوق بشر وجهان مركب از اين نهاد هاي حمايت كننده وپاسدار حقوق بشر است واين نهاد هاي حقوق بشري از بشر بماهو بشر دفاع حقوقي مي كنند وكمتر حكومتي پيدا مي شود كه بتواند مستبدانه به نقض حقوق بشر بپردازد ونهاد هاي حقوق بشر او را درانظار جهان رسوانسازند وافكار عمومي جهان را عليه او به مبارزه فرانخوانند.
اما عصر نسل ديروز هزاره چنين نبود وهرحكومتي مي توانست به دلخواه خود با اين مهاجران تازه وارد رفتار كند وهيج كس ونهادي موجود نبود كه به دفاع ازاين انسان هاي تحت ستم برخيزد.
همين تفاوت ها است كه نسل مهاجرهزاره ي امروز ،مي تواند در عين مهاجر بودن وشهروند بودن كشور مبدأ با هموطنان سرزمين اجدادي خود همنوايي كند واز حقوق وحيثيت انساني وكرامت شهروندي آنان دفاع كند.چنان كه در قضيه كوچي گري در بهسود ديديم كه نسل مهاجر هزاره از هزاره هاي وطن اجدادي خود دفاع كردند وصداي مظلوميت وفرياد عدالت خواهانه ايشان را به گوش جهانيان رساندند وافكار عمومي جهان راعليه فاشيست پشتونيزم واستبداد قومي وانحصار ديني وغارتگري ملي ،برانگيخت.
حتي دفاع مهاجران هزاره از مظلومين بهسود ،در نسبت به سياستمداران هزاره ودولت مردان هزاره كه در دولت حضور دارند ويا در مجلسين تشريف برده اند ،به مراتب پررنگ تر وشايسته تر وانساني تر وشرافت مندانه تر بود.
اگر رستاخيز انساني مهاجران هزاره در گوشه گوشه جهان نبود واگرحضور طوفان گونه مردم عزيز وشريف كابل در تظاهرات حمايت از مظلومين بهسود نبود، يقينا چوكي داران وكلاداران وكيل وشيكپوشان ساناتور هزاره ككش هم نمي گزيد ونه تنها با مردم همگام (هرچند روبا صفت) نمي شدند بلكه با غائله گران كوچي گري همگام مي شدند.
اما حضور طوفان گونه مردم قهرمان كابل وفرياد هاي ستم سوز نسل مهاجر ،چوكي داران ولميدگان بر كرسي وكالت وخماران نشئه در سينا را واداشت كه علي رغم ميل باطني با مردم همزبان گردند وعليه استبداد علم مبارزه برافرازند.
خود اگاهي نسل مهاجر هزاره
عامل ديگر خود آگاهي نسل مهاجر هزاره است.نسل مهاجر هزاره ي امروز به يك خود آگاهي رسيده اند واز شخص محوري فردگرايانه عبوركرده اند و به قوم محوري واجتماعي بودن دست يازيده اند.
البته ياد مان باشد كه مسئله خود آگاهي با باسواد بودن ومدرك داشتن فرق دارد.
خود آگاهي از مقوله وجدان جمعي است وبا سوادي از مقوله شخصيت پروري وشيوه ي تأمين معاش برتر.
اما خود آگاهي همان وجدان جمعي يك كتله قومي وديني است كه با خودآگاهي به هويت جمعي دست مي يابند وبراي حفظ هويت جمعي خود گروهي تصميم مي گيرند واز علايق وصليقه فردي مي گذرند وبه منافع جمع فكر مي كنند واز فردگرايي صرف نظر نموده جمع گرايي را پيشه خويش مي سازند.
اكنون نسل مهاجر هزاره ،به اين خود آگاهي رسيده اند ودر غائله كوچي گري نمود اين خود آگاهي شفاف وروشن برجهانيان عرضه شد وپيام روشن آن به مستبدان وانحصارگرايان ودگم انديشان اين بود كه ،نسل هزاره از فرديت انديشي ومن محوري عبور كرده اند وبه جمع وجمعيت گرايي مي انديشند وعزت واقتدار خود را در جمع مي داند ودر بازي هاي كلان سياسي وتصميم گيري هاي اجتماعي نخبه گرايي وشايسته سالاري را سيره خود مي سازد.
خود آگاهي نسل مهاجر هزاره ،خود آگاهي وجداني است واز قيد وبند وانحصار انديشي خدايان زمين كه درجامه پيغمبران وسخنگويان خدا وموجوداد مافوق بشري ظاهر مي شوند،رهايي يافته اند وخود آگاهي را در پرتو لباس وپيشاني پرپينه ونسل وخون تطهير شده وممتاز نژاد گرايانه ،نمي داند .
البته خود آگاهي نسل مهاجر هزاره ،هنوز در آغاز راه است وآفت هاي اين خود آگاهي را تهديد مي كنند كه من به دو عامل تهديد كننده اين خود آگاهي اشاره مي كنم واميد وارم كه فرهنگيان قوم وانديشه مندان نو انديش اسلامي واصلاح گران جامعه،اين دو عامل تهديد كننده خود آگاهي نسل مهاجر هزاره را تبيين وتفسير شايسته وبايسته كنند .
آن دو عامل عبارت است از:
1 - آخوند محوري وسيد پرستي
2 – روحاني گريزي وسيد ستيزي
آخوند محوري وسيد پرستي
اما آخوند محوري وسيد پرستي عبارت است از اين كه :نسل مهاجر هزاره ،آبشخور انديشه شان را به گروهي كه درلباس مقدس روحانيت وسيادت ، خودشان را خدايان زمين مي پندارند ونسل برتر وشايسته سيادت وپيشواي برمي شمارند،وانهند واز خود انديشي به آقا انديشي وآقاچنين فرمود تنزول كنند.
آخوند محوري وسيد پرستي نوع ناهنجاريي اجتماعي است كه از دير زمان در جامعه ما ريشه دوانده اند ودر طول قرون واعصار شاخه وبرگ وبار داده وجامعه را زير پرداشته اند و امروزه نيز اين درخت كهن سال شاخه هايش را بر سرجامعه گسترانده اند.
اكنون چند صباحي هستند كه اين گروه به لطايف الحيل چنگ در دامان نسل مهاجر افكنده اند وبه عنوان مبلغان دين راهي اين سرزمين ها مي شوند .
شما به اين گروه اگر نگاه كنيد نوعا از آخوند ها وسيد هاي هستند كه از اسلام وهزاره هيج چيزي نمي دانند ولي در حفظ كردند سخنراني هاي سخنرانان مشهور بسيار مهارت دارند ودر واقع اين جماعت حكم سي دي ها ونوار هاي كاسيت را دارند كه از قبل پرشده اند ودر موقع آن محتوا را پس مي دهند.
منتها در يك چيز خوب تخصص دارند وآن اين است كه مي دانند نسل مهاجر هزاره شهيد مزاري را بعنوان ناجي خود وپيغمبر دوران برگزيده اند وهر كسي از مزاري سخن نگويند وراه مزاري را درست ندانند او از اقبال خوبي برخور دار نمي باشند.
لذا اين گروه در اين امر تخصص پيداكرده اند كه در ميان نسل مهاجر هزاره ،از شهيد مزاري به عظمت ياد كنند وراه او را راه نجات ورهاي بخوانند ،اما در عمل نه به مزاري معتقد است ونه راه مزاري را مي پيمايند وگامي درراه شهيد مزاري مي نهند.
بنا بر اين ،نسل مهاجر هزاره بسيار هشيار باشند وروحانيون وساداتي كه به عنوان مبلغان دين راهي اقامت گاه نسل مهاجر هزاره مي شوند بايد داراي چند ويژه گي باشند ازجمله:
1 – اسلام را در متن زمان تبيين كنند وموضع اسلام را با چالش هاي اجتماعي ومعرفتي كه نسل مهاجر هزاره در كشور هاي خود با آن رو برو هستند،تبيين كنند ونه اين كه سخنراني هاي مرحوم راشد وشهيد مطهري را طوطي وار حفظ كنند ودر دهه محرم وماه رمضان با ترفند ها ونيرنگ به خوردي نسل مهاجر هزاره بدهند كه هيج گونه تناسب با مكان زيست آنان ونياز هاي روحي ورواني آنان نداشته باشند.
شهيد مطهري از شخصيت هاي درجه اول جهان اسلام است واو در عصر خود از بزرگترين اسلام شناسان بود. اما شهيد مطهري هم در نسبت به جهان غرب ونياز هاي فرهنگي مسلماناني كه در غرب زندگي مي كردند نا آگاه بود واطلاعات شهيد مطهري از جهان غرب ونياز هاي مسلمانان غرب نشين اطلاعات گزارشي بود نه عيني ووجداني. در عين حالي كه انديشه هاي شهيد مطهري ناب ترين انديشه هاي اسلامي است،نمي تواند پاسخ گوي نياز هاي امروزي نسل مهاجر هزاره باشد.
لذا روحاني امروز بايد نياز عيني نسل مهاجر را با آموزه هاي اسلامي تطبيق كنند .
اين را بايد بدانند كه قرائت دين در امريكا،اروپا با قرائت دين در ايران ،افغانستان وعربستان ومصر فرق دارد ونمي تواند يكسان باشد چرا كه اين كشور ها كشور هاي اسلامي است وتمام شهروندان اين كشور ها مسلمان اند .
اما مسلماناني كه درامريكاوكشورهاي اروپازندگي مي كنند به قرائت خاصي ازاسلام نيازدارند، قرائتي كه با حقوق شهروندي آنان در تضاد نباشند چون قانون مدني آن كشورها براي تمام شهروندان آن كشورها تنظيم شده است وشهروندان مسلمان موظف به رعايت آن قانون هستند.
پس اين مسلمانان قرائتي از اسلام را نياز دارند كه اين قرائت از اسلام،مسلمانان را درتنگنا قرار ندهد .
خلاصه ي كلام اين كه اين مسلمانان به قرائتي از اسلام نياز دارند كه بتوانند در پرتو اين قرائت ازاسلام ،هم مسلمان خوب باشند وهم شهروند خوب براي آن كشور.
پس اولين شرط روحانيوني كه بعنوان مبلغ ديني راهي كشور هاي امريكا واروپا مي شوند ودر جمع نسل مهاجرهزاره به تبليغ مي پردازند اين است كه اسلام را با توجه به آن چالش هاي پيش روي مسلمانان تفسر كنند وخود عملا داراي اين ويژگي باشند.
دومين ويژگي اين روحانيون ومبلغان اين است كه از هزاره بودن خود ننگ نداشته باشند وحتي اگر سيد هم باشند بايد خود را سيد هزاره بدانند ونه يك نسل پاك و مطهر از جانب خدا.
اين سيد ها بدانند كه سيد افغانستان سيد هزاره هستند چنان كه در ايران سيد ترك وكرد وعجم داريم ودر عرب هم سيد عرب وترك وكرد داريم در افغانستان هم سيد بايد سيد هزاره باشد.
سومين ويژگي اين روحانيون ومبلغان دين اين است كه شهيد مزاري را در عمل قبول داشته باشند نه اين كه وقتي اروپا مي روند ودر جمع نسل مهاجر هزاره ازمزاري سخن بگويند ولي وقتي در ايران آمدند مزاري را يك نژاد پرست وضد سيد عنوان كنندودر ميان خودي ها از مزاري باژشت ترين تعبيرات ياد كنند .
پس بنا بر اين نسل مهاجرهزاره، روحانيوني راكه بعنوان مبلغ (چه سيد باشد ياهزاره)دين در جمع آنان حضور مي يابند سابقه آنان را درايران وافغانستان بدانند وموضع گيري هاي آنان را در ايران وافغانستان درباره شهيد مزاري وهزاره ها بدانند كه آيا آنان در عمل به شهيد مزاري وراه شهيد مزاري كه راه حسين وراه عزت انساني ورهاي ملي ازقيد وبند استبداد هستند،معتقد مي باشند يانه واز هزاره بودن خود ننگ دارند يانه وهزاره دوستي وهزاره گرايي را مغاير با دين اسلام مي دانند ويانه؟ .
روحاني گريزي وسيد ستيزي
اما آفت روحاني گريزي وسيد ستيزي،عبارت است از اين كه:
نسل مهاجر هزاره ،خود را ازروحاني بي نياز احساس كند وبخشي از بهترين شخصيت هاي علمي وفرهنگي جامعه را با انگ زدند سيد وسيد پرستي از جامعه ترد كند واز انديشه هاي والاي اين بخشي از جامعه فرهنگي ما بي بهره ماند.
چنان كه در بالا از خطر روحاني محوري وسيد پرستي سخن گفتم در اينجا از بيماري مزمن روحاني گريزي وسيد ستيزي سخن مي گويم واميد وارم كه اين بحث با انديشه انديشه ورزان ومصلحان دل سوز وفرهنگيان آگاه به زمان سامان يابند وتبيين بيشتر وتفسير برتر شود.
نسل مهاجر هزاره به همان اندازه كه بايد از روحاني نما ها وسيد وسادات پرستي بيپرهيزند وفريب ظاهر اين گروه شياد را نخورند ؛به همان اندازه بلكه صدبرابر آن به راهنمايي هاي عالمان آگاه ومتعهد وسادات وسيد هاي وارسته از بند خود نگري وخود برتر بيني ومتعهد به سنت هاي رسول خدا وسيره عملي ائمه طاهرين،نياز دارند ونبايد از اين گروه هاي هدايت گر ودل سوز فاصله بگيرند.
عالمان آگاه به زمان همان پيغمبران دوران ومفسران راستين دين محمد وقرآن هستند ودر پرتو انديشه هاي تابان اين جماعت دانا ومؤمن ومتعهد ،عزت اسلامي وزندگي برين انساني را مي توان تجربه كرد وراه سعادت را پيمود وبه رستگاري ديني ورفاه اجنماعي دست يافت.
بزرگ ترين آفت اين است كه ما خود را از اين گروه هدايت گر بي نياز بدانيم وبه بهانه آزاد انديشي وروشنفكري از اين مفسران راستين فاصله بگيريم وبه آنان انگ تحجر وواپسگرايي بزنيم وآنان را آفت وانگل جامعه بناميم.
آفت خانمان سوز ديگر آفت سيد ستيزي است كه ما بخشي از بهترين عالمان ودانايان خود را به بهانه سيد وسادات بودن از خود برانيم واز آنان كناره بگيريم.
جماعت سيد مثل ديگر جماعت اجتماعي مركب از انسان هاي بد وخوب است .سيد بد ،بداست وسيد خوب،خوب است. چنان كه هزاره خوب ،خوب است وهزاره بد،بد.
بنا بر اين ما نبايد سيد ستيزي را در پيش بگيريم بلكه ما سيد شناسي را در پيش بگيريم وسيد خوب را كه در راه جدش گام برمي دارند،تكريم كنيم وبعنوان يادگاران رسول خدا آنان را احترام داشته باشيم.
اما از سيد هاي كه سيادت خود را دام تزوير مي كنند وبنام سيد مي خواهند سيادت وسروري پيشه سازند وخود را نژاد برتر وپاك وطاهر از جانب خدا بدانند وهزاره را بعنوان وسيله در راه تأمين هدف خود بدانند وهزاره را موظف به نوكري خود پندارند وخود را سرور وآقابالا سربخوانند ؛ از چنين سيد هاي بايد دوري كرد واين نوع سيد را همان يهود هاي اين امت ناميد ويهود اين امت دوشمن محمد وآل محمد است ولو اين كه به ظاهر لباس وعمامه محمد برتن وسر داشته باشد وقرآن را به چهارده روايت از بر بخواند.
معيار سيد بودن پيروي صادقانه كردن ازدين وسيره ائمه معصومين است نه خود را نژاد برتر دانستن وفرعون وار بر شيعه سروري وآقاي كردند وخمس را بنا حق خوردن.
سيد در فرهنگ اسلامي وشيعي از جايگاه بسيار والايي برخور دار است چون نسب به رسول خدا مي برد.
واما اين جايگاه وحرمت نهادن، داير مدار پيروي كردن از دستورات احكام اسلامي وخدمت به شيعيان ومسلمانان است. نه اين كه اين سيادت براي به بند كشيدن شيعيان ومسلمانان باشد واحكام اسلامي راگردن ننهند وخود را مثل يهود نژاد برگزيده خدا بدانند .
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر