۱۳۸۷ دی ۸, یکشنبه

بحثي در هجرت-هويت نسل مهاجر هزاره

رباني فتوي تكفير هزاره را صادر كرد اما خودش بعنوان يك جنايت كار جنگي تحت تعقيب سازمان هاي حقوق بشر قرار دارد.
در غائله كوچي گري ديديم كه چنان رستاخيز انساني در ميان نسل مهاجر هزاره خلق شد كه كوچي گري در بهسود نتيجه اش همبستگي جهاني هزاره بود.
چرا چنين شد؟
حال پرسش اين است كه چرا چنين شد؟ در پاسخ مي توان گفت كه بخشي از اين مسئله مرهون تغيير زمان است وبخشي ديگر برمي گردند به خود آگاهي نسل مهاجر هزاره،نسل مهاجري كه امروزه در جهان مهاجر شده اند مثل نسل ديروز هويت گريز نيستند بلكه نسلي اند آگاه به زمان خويش وطالب شناخت هويت نسل ديروز خود وحفظ هويت خويش در يك دايره بزرگتر با عقلانيت موجود.
همانطور كه در بخش قبلي عرض شد ،غائله كوچي گري در بهسود بدل به رستاخيز همبستگي هزاره ها در جهان شد وديديم كه نسل مهاجر هزاره مثل نسل مهاجر ديروز، سردرلاك خويش فرو نبردند ونگفتند :به ما چه كه در بهسود چه مي گذرد؟
برعكس ،چنان رستاخيز همدلي وهمگاميي را خلق كردند كه غائله آفرينان كوچي گري هم ،غافل گيرشدند وباورنداشتند كه نسل امروز هزاره وآن هم نسل مهاجر هزاره در كشور هاي امريكايي واروپايي چنين همبستگي جهاني با قربانيان بهسود، از خود نشان دهند.
چراچنين رستاخيز انساني خلق شد؟
حال سؤال اساسي اين است كه چه عامل ويا عواملي باعث شد كه چنين رستاخيز انساني خلق شود؟
در پاسخ اين سؤال دو مسئله را بايد درنظر گرفت:1 – تغيير جهان 2 – خود آگاهي نسل مهاجر هزاره
تغيير جهان
دررابطه با تغيير جهان در بخش (جهاني شدن ) سخني به تفصيل خواهيم داشت ودر اينجا از زاويه ي ديگر به اين مسئله مي پردازيم.
زماني كه نسل گذشته هزاره مهاجر مي شد ،با زماني كه اكنون نسل هزاره مهاجر مي شود از جهاتي گوناگون تفاوت دارد ازجمله:
هويت هاي قومي در ضمن هويت انساني به رسميت شناخته مي شود
جهان امروز جهان هويت گريز نيست بلكه هويت پذيري در دايره كلان انساني مطرح است.
امروزه هويت انساني دربعد كلان آن مطره است وهويت هاي قومي در ضمن اين هويت دامن گستر به رسميت شناخته مي شود.
سامؤئل هانتينگتون نظريه پرداز (جنگ تمدنها) به بخشي از اين خصيصه ي جهان امروز اشاره كرده است وهويت هاي قومي را با هويت كلان تمدن غالب غرب در تضاد وجنگ مي داند.
اين نظريه ي اين نظريه پرداز نظامي وكارمند وزارت جنگ امريكا ازمنظر او منتهي مي شودبه جنگ تمدنها چون تمدن غالب غرب سعي بر آن دارد كه ديگر تمدنهاي بشري را كه در قاره ها وقطعه هاي جغرافيا پراكنده اند،زير پرخود بگيرد وتمدنهاي ديگر هم براي بقاءخود سعي بر ايستادن ومقاومت دارند ودرنتيجه جنگ تمدنها خلق مي شود.
از آنجاي كه سامؤئل هانتينگتون يك كارمند وزارت جنگ است تا يك فردي نظريه پرداز فرهنگي،همه چيز را با قانون جنگ مي سنجد واين نظريه او هم متأثر از همان روحيه نظامي گري وكارمند وزارت جنگ بودن ايشان است.
اما از نظر ديگر صاحب نظران جهان وفيلسوفان خردگرايي انسان گرا ،جهان رو به سمت تعامل تمدنها پيش مي رود ودر ابتدا اين تعامل از گفت وگوي طرفيني آغاز مي شود ودر نتيجه اين گفت وگوي عادلانه (نه گفت وگوي تحكم آميز) تعامل تمدنها به وجود مي آيد چون كه در اثر گفت وگوي عادلانه وحق جويانه، تغاير تمدنها پيراسته مي گردد وناخالصي هاي تمدني از بين مي رود وعناصر انساني تمدنها بروز وظهور مي يابد ووحدت نظر تمدني خلق مي گردد.
پس برخلاف نظريه ي جنگ تمدنها ي سامؤئل هانتينگتون كارمند پينتاگون، عصر ما عصر جنگ تمدنها ومحو هويت هاي كوچك انساني نيست، بلكه عصر تعامل هويت هاي قومي در پرتو هويت كلان انساني است وهر قومي ميتواند هويت قومي خود را در پرتو هويت انساني حفظ كند وبه هويت قومي خود جامه انساني بپوشاند ودر عين رنگ به رنگ بودن هويت ها وحدت داشته باشد همچون پيكره طبيعت كه در عين متنوع بودن وحدت دارد.
در اين باره در بخش جهاني شدن بحث بيشتر خواهيم داشت.
2 – جهان ما،جهانِ جهان آگاهي است
جهان نسل ديروز هزاره ،جهان منطقه وقطب محور بود. اما جهان نسل مهاجرهزاره ي امروز،جهان جهان محوراست ويا به تعبير رايج آن، جهان امروز يك دهكده جهاني است نه جهاني از دهكده ها.
نسل ديروز هزاره در جهاني مهاجر مي شدندكه هرمنطقه مرز جغرافيايي اش، همان جهانِ جهان وطني بود وخارج از مرز هاي جغرافيايي خودجهان جهان وطنيي را به رسميت نمي شناخت .لذا وقتي نسل مهاجر هزاره ي ديروز،باهزارن بدبختي خود را از افغانستان به آن سرزمين مي رساند،تازه بدبختي ديگري آغاز مي شد وآن عبارت بود از انكار هويت خود واثبات هويت جديد .
اما امروز ه مسئله جهان وطني به نسل مهاجر هزاره اين امكان رامي دهد كه درعين مهاجربودن، هويت خود را داشته باشد وباهمان هويت انساني وقومي يك مهاجر باشد واز تمام حقوق شهروندي وانساني در قلمرو آن حكومت برخوردار باشدوآن حكومت در قلمرو حكومتي خود، اين مهاجر تازه وارد را بعنوان يك شهروندي جديد بپذيرد وتمام نيازمندي هاي او را تأمين كند واو را بعنوان يك فردبيگانه از خود نراند وبين او و شهروندان بومي هيجگونه تبعيضي قائل نشود.
علاوه بر اين ها،جهان امروز جهانِ جهان آگاه است ولي جهان ديروز جهان بي خبري وجهالت فرامنطقه يي بود.
امروزه بر اثر وسايل ارتباط جمعي ،مرز هاي خبري شكسته شده است وجهان در حكم يك واحد آپارتماني مي باشد.بگونه ي كه اگر زن ومردي در گوشه ي از اين كره خاكي با هم ماجرايي پيداكنند همه ي جهانيان از آن باخبر مي شوند.درحالي كه ديروز اين گونه نبود .ديروز بزرگترين فاجعه ها رخ مي داد وطوفنده ترين حوادث به وقوع مي پيوست وهزاران انسان جان خود را ازدست مي داد ولي چند صد كيلومتر آن طرفتر از اين وقايع،ازاين وقايع هول آور وطوفان هاي سهمگين بي خبر مي ماند ونه تنها همسايه هاي از اين رخداد ها بي خبرمي ماند بلكه تاريخ هم از اين گونه وقايع بي خبر ماند ويا اگر چيزي هم به آيندگان بياد گار مي سپرد همان چيز هاي بود كه استبداد گران از استبداد خود گلچين مي كردند وبا عناوين انساني آن را به تاريخ سفارش مي داد وقلب وقايع بود نه گزارش صادق وقايع.
اما امروزه اين انحصار خبري وجهالت جهان وقايع، ديگر وجود خارجي ندارد.چنان كه در غائله ي كوچي گري ديديم كه وقايع بهسود روز بروز گزارش مي شد وگزارش گرانش از طيف هاي مختلف بود.
پس به جرئت مي توان گفت كه يكي از علل بوجود آمدن آن رستاخيز انساني همين مطلب بود واگر ما در چنين هنگامه هاي زندگي نمي كرديم چه بساكه ما هم مثل ديروزي ها سر درلاك خود فرو مي برديم وفاجعه ي را كه قرار بود واقع شودو نشد ،بنظاره مي نشستيم چنان كه روز گاري نه چندان دور، در غرب كابل اين داستان تكرار شد وپيشواي شهيدان مزاري در هنگامه هاي حماسه وعزت تنها ماند وروحانيون ما در حزب وحدت وشوراي عالي نظارت وشوراي مركزي حزب وحدت ،به آن اسطوره مقاوت وغيرت وتنديس خداوندگاران غرور وغيرت وصداقت شهيد مزاري،پشت كردند واو را تنها گذاشتند واي كاش كه شهيد مزاري را با فرزندان حماسه وجهاد غرب كابل تنها مي گذاشتند وعليه مزاري ژاژگويي وياوه پراكني نمي كردند.
حتي بزرگان حزب وحدت وشوراي عالي نظارت حزب وحدت ،از غرب كابل به قم شتافتند وبه پيشگاه مراجع تقليد سربرزمين نهادند واز مزاري شكايت ها كردند واشك عمرو عاصي باريدند وگفتند ما از دست مزاري مجبور به مهاجرت شديم.
شيخ قربانعلي عرفاني،آيت الله صادق پرواني،شيخ يوسف واعظي،شيخ فياض ،....به قم رحل اقامت افكندند ونقشه بركناري مزاري را در سر مي پروراند وپيش مراجع تقليد مي رفتند وفتوي تكفير مزاري را تدوين مي كردندوكريم خليلي كه حكم دست راست شهيد مزاري راداشت با طالبان همدست شد وشب حادثه از پاكستان سر بدرآورد ومزاري را در چنگ طالبان رها كرد ومزورانه اشك معاويه اي بر چهره جاري ساخت.
وجمعي ديگربه رهبري شيخ محمد اكبري،آيت الله سيد ابوالحسن فاضل،آيت الله عالمي،حجت الاسلام سيد عالمي ،حجت الاسلام سيد رحمت الله مرتضوي،سيد مصطفي كاظمي،شيخ علي جان زاهدي و... در قالب حزب وحدت به دامان رباني ومسعود پناه بردند وجاده صاف كن مسعود سگتاريسم ورباني فاشيست شدند وديديم كه چه ها شد كه نبايد مي شد.
3 – عصر ما عصر نهاد هاي حقوق بشر است
در اين عصر كه نسل هزاره مهاجر مي شود ،عصر نهاد هاي حقوق بشر وجهان مركب از اين نهاد هاي حمايت كننده وپاسدار حقوق بشر است واين نهاد هاي حقوق بشري از بشر بماهو بشر دفاع حقوقي مي كنند وكمتر حكومتي پيدا مي شود كه بتواند مستبدانه به نقض حقوق بشر بپردازد ونهاد هاي حقوق بشر او را درانظار جهان رسوانسازند وافكار عمومي جهان را عليه او به مبارزه فرانخوانند.
اما عصر نسل ديروز هزاره چنين نبود وهرحكومتي مي توانست به دلخواه خود با اين مهاجران تازه وارد رفتار كند وهيج كس ونهادي موجود نبود كه به دفاع ازاين انسان هاي تحت ستم برخيزد.
همين تفاوت ها است كه نسل مهاجرهزاره ي امروز ،مي تواند در عين مهاجر بودن وشهروند بودن كشور مبدأ با هموطنان سرزمين اجدادي خود همنوايي كند واز حقوق وحيثيت انساني وكرامت شهروندي آنان دفاع كند.چنان كه در قضيه كوچي گري در بهسود ديديم كه نسل مهاجر هزاره از هزاره هاي وطن اجدادي خود دفاع كردند وصداي مظلوميت وفرياد عدالت خواهانه ايشان را به گوش جهانيان رساندند وافكار عمومي جهان راعليه فاشيست پشتونيزم واستبداد قومي وانحصار ديني وغارتگري ملي ،برانگيخت.
حتي دفاع مهاجران هزاره از مظلومين بهسود ،در نسبت به سياستمداران هزاره ودولت مردان هزاره كه در دولت حضور دارند ويا در مجلسين تشريف برده اند ،به مراتب پررنگ تر وشايسته تر وانساني تر وشرافت مندانه تر بود.
اگر رستاخيز انساني مهاجران هزاره در گوشه گوشه جهان نبود واگرحضور طوفان گونه مردم عزيز وشريف كابل در تظاهرات حمايت از مظلومين بهسود نبود، يقينا چوكي داران وكلاداران وكيل وشيكپوشان ساناتور هزاره ككش هم نمي گزيد ونه تنها با مردم همگام (هرچند روبا صفت) نمي شدند بلكه با غائله گران كوچي گري همگام مي شدند.
اما حضور طوفان گونه مردم قهرمان كابل وفرياد هاي ستم سوز نسل مهاجر ،چوكي داران ولميدگان بر كرسي وكالت وخماران نشئه در سينا را واداشت كه علي رغم ميل باطني با مردم همزبان گردند وعليه استبداد علم مبارزه برافرازند.
خود اگاهي نسل مهاجر هزاره
عامل ديگر خود آگاهي نسل مهاجر هزاره است.نسل مهاجر هزاره ي امروز به يك خود آگاهي رسيده اند واز شخص محوري فردگرايانه عبوركرده اند و به قوم محوري واجتماعي بودن دست يازيده اند.
البته ياد مان باشد كه مسئله خود آگاهي با باسواد بودن ومدرك داشتن فرق دارد.
خود آگاهي از مقوله وجدان جمعي است وبا سوادي از مقوله شخصيت پروري وشيوه ي تأمين معاش برتر.
اما خود آگاهي همان وجدان جمعي يك كتله قومي وديني است كه با خودآگاهي به هويت جمعي دست مي يابند وبراي حفظ هويت جمعي خود گروهي تصميم مي گيرند واز علايق وصليقه فردي مي گذرند وبه منافع جمع فكر مي كنند واز فردگرايي صرف نظر نموده جمع گرايي را پيشه خويش مي سازند.
اكنون نسل مهاجر هزاره ،به اين خود آگاهي رسيده اند ودر غائله كوچي گري نمود اين خود آگاهي شفاف وروشن برجهانيان عرضه شد وپيام روشن آن به مستبدان وانحصارگرايان ودگم انديشان اين بود كه ،نسل هزاره از فرديت انديشي ومن محوري عبور كرده اند وبه جمع وجمعيت گرايي مي انديشند وعزت واقتدار خود را در جمع مي داند ودر بازي هاي كلان سياسي وتصميم گيري هاي اجتماعي نخبه گرايي وشايسته سالاري را سيره خود مي سازد.
خود آگاهي نسل مهاجر هزاره ،خود آگاهي وجداني است واز قيد وبند وانحصار انديشي خدايان زمين كه درجامه پيغمبران وسخنگويان خدا وموجوداد مافوق بشري ظاهر مي شوند،رهايي يافته اند وخود آگاهي را در پرتو لباس وپيشاني پرپينه ونسل وخون تطهير شده وممتاز نژاد گرايانه ،نمي داند .
البته خود آگاهي نسل مهاجر هزاره ،هنوز در آغاز راه است وآفت هاي اين خود آگاهي را تهديد مي كنند كه من به دو عامل تهديد كننده اين خود آگاهي اشاره مي كنم واميد وارم كه فرهنگيان قوم وانديشه مندان نو انديش اسلامي واصلاح گران جامعه،اين دو عامل تهديد كننده خود آگاهي نسل مهاجر هزاره را تبيين وتفسير شايسته وبايسته كنند .
آن دو عامل عبارت است از:
1 - آخوند محوري وسيد پرستي
2 – روحاني گريزي وسيد ستيزي
آخوند محوري وسيد پرستي
اما آخوند محوري وسيد پرستي عبارت است از اين كه :نسل مهاجر هزاره ،آبشخور انديشه شان را به گروهي كه درلباس مقدس روحانيت وسيادت ، خودشان را خدايان زمين مي پندارند ونسل برتر وشايسته سيادت وپيشواي برمي شمارند،وانهند واز خود انديشي به آقا انديشي وآقاچنين فرمود تنزول كنند.
آخوند محوري وسيد پرستي نوع ناهنجاريي اجتماعي است كه از دير زمان در جامعه ما ريشه دوانده اند ودر طول قرون واعصار شاخه وبرگ وبار داده وجامعه را زير پرداشته اند و امروزه نيز اين درخت كهن سال شاخه هايش را بر سرجامعه گسترانده اند.
اكنون چند صباحي هستند كه اين گروه به لطايف الحيل چنگ در دامان نسل مهاجر افكنده اند وبه عنوان مبلغان دين راهي اين سرزمين ها مي شوند .
شما به اين گروه اگر نگاه كنيد نوعا از آخوند ها وسيد هاي هستند كه از اسلام وهزاره هيج چيزي نمي دانند ولي در حفظ كردند سخنراني هاي سخنرانان مشهور بسيار مهارت دارند ودر واقع اين جماعت حكم سي دي ها ونوار هاي كاسيت را دارند كه از قبل پرشده اند ودر موقع آن محتوا را پس مي دهند.
منتها در يك چيز خوب تخصص دارند وآن اين است كه مي دانند نسل مهاجر هزاره شهيد مزاري را بعنوان ناجي خود وپيغمبر دوران برگزيده اند وهر كسي از مزاري سخن نگويند وراه مزاري را درست ندانند او از اقبال خوبي برخور دار نمي باشند.
لذا اين گروه در اين امر تخصص پيداكرده اند كه در ميان نسل مهاجر هزاره ،از شهيد مزاري به عظمت ياد كنند وراه او را راه نجات ورهاي بخوانند ،اما در عمل نه به مزاري معتقد است ونه راه مزاري را مي پيمايند وگامي درراه شهيد مزاري مي نهند.
بنا بر اين ،نسل مهاجر هزاره بسيار هشيار باشند وروحانيون وساداتي كه به عنوان مبلغان دين راهي اقامت گاه نسل مهاجر هزاره مي شوند بايد داراي چند ويژه گي باشند ازجمله:
1 – اسلام را در متن زمان تبيين كنند وموضع اسلام را با چالش هاي اجتماعي ومعرفتي كه نسل مهاجر هزاره در كشور هاي خود با آن رو برو هستند،تبيين كنند ونه اين كه سخنراني هاي مرحوم راشد وشهيد مطهري را طوطي وار حفظ كنند ودر دهه محرم وماه رمضان با ترفند ها ونيرنگ به خوردي نسل مهاجر هزاره بدهند كه هيج گونه تناسب با مكان زيست آنان ونياز هاي روحي ورواني آنان نداشته باشند.
شهيد مطهري از شخصيت هاي درجه اول جهان اسلام است واو در عصر خود از بزرگترين اسلام شناسان بود. اما شهيد مطهري هم در نسبت به جهان غرب ونياز هاي فرهنگي مسلماناني كه در غرب زندگي مي كردند نا آگاه بود واطلاعات شهيد مطهري از جهان غرب ونياز هاي مسلمانان غرب نشين اطلاعات گزارشي بود نه عيني ووجداني. در عين حالي كه انديشه هاي شهيد مطهري ناب ترين انديشه هاي اسلامي است،نمي تواند پاسخ گوي نياز هاي امروزي نسل مهاجر هزاره باشد.
لذا روحاني امروز بايد نياز عيني نسل مهاجر را با آموزه هاي اسلامي تطبيق كنند .
اين را بايد بدانند كه قرائت دين در امريكا،اروپا با قرائت دين در ايران ،افغانستان وعربستان ومصر فرق دارد ونمي تواند يكسان باشد چرا كه اين كشور ها كشور هاي اسلامي است وتمام شهروندان اين كشور ها مسلمان اند .
اما مسلماناني كه درامريكاوكشورهاي اروپازندگي مي كنند به قرائت خاصي ازاسلام نيازدارند، قرائتي كه با حقوق شهروندي آنان در تضاد نباشند چون قانون مدني آن كشورها براي تمام شهروندان آن كشورها تنظيم شده است وشهروندان مسلمان موظف به رعايت آن قانون هستند.
پس اين مسلمانان قرائتي از اسلام را نياز دارند كه اين قرائت از اسلام،مسلمانان را درتنگنا قرار ندهد .
خلاصه ي كلام اين كه اين مسلمانان به قرائتي از اسلام نياز دارند كه بتوانند در پرتو اين قرائت ازاسلام ،هم مسلمان خوب باشند وهم شهروند خوب براي آن كشور.
پس اولين شرط روحانيوني كه بعنوان مبلغ ديني راهي كشور هاي امريكا واروپا مي شوند ودر جمع نسل مهاجرهزاره به تبليغ مي پردازند اين است كه اسلام را با توجه به آن چالش هاي پيش روي مسلمانان تفسر كنند وخود عملا داراي اين ويژگي باشند.
دومين ويژگي اين روحانيون ومبلغان اين است كه از هزاره بودن خود ننگ نداشته باشند وحتي اگر سيد هم باشند بايد خود را سيد هزاره بدانند ونه يك نسل پاك و مطهر از جانب خدا.
اين سيد ها بدانند كه سيد افغانستان سيد هزاره هستند چنان كه در ايران سيد ترك وكرد وعجم داريم ودر عرب هم سيد عرب وترك وكرد داريم در افغانستان هم سيد بايد سيد هزاره باشد.
سومين ويژگي اين روحانيون ومبلغان دين اين است كه شهيد مزاري را در عمل قبول داشته باشند نه اين كه وقتي اروپا مي روند ودر جمع نسل مهاجر هزاره ازمزاري سخن بگويند ولي وقتي در ايران آمدند مزاري را يك نژاد پرست وضد سيد عنوان كنندودر ميان خودي ها از مزاري باژشت ترين تعبيرات ياد كنند .
پس بنا بر اين نسل مهاجرهزاره، روحانيوني راكه بعنوان مبلغ (چه سيد باشد ياهزاره)دين در جمع آنان حضور مي يابند سابقه آنان را درايران وافغانستان بدانند وموضع گيري هاي آنان را در ايران وافغانستان درباره شهيد مزاري وهزاره ها بدانند كه آيا آنان در عمل به شهيد مزاري وراه شهيد مزاري كه راه حسين وراه عزت انساني ورهاي ملي ازقيد وبند استبداد هستند،معتقد مي باشند يانه واز هزاره بودن خود ننگ دارند يانه وهزاره دوستي وهزاره گرايي را مغاير با دين اسلام مي دانند ويانه؟ .
روحاني گريزي وسيد ستيزي
اما آفت روحاني گريزي وسيد ستيزي،عبارت است از اين كه:
نسل مهاجر هزاره ،خود را ازروحاني بي نياز احساس كند وبخشي از بهترين شخصيت هاي علمي وفرهنگي جامعه را با انگ زدند سيد وسيد پرستي از جامعه ترد كند واز انديشه هاي والاي اين بخشي از جامعه فرهنگي ما بي بهره ماند.
چنان كه در بالا از خطر روحاني محوري وسيد پرستي سخن گفتم در اينجا از بيماري مزمن روحاني گريزي وسيد ستيزي سخن مي گويم واميد وارم كه اين بحث با انديشه انديشه ورزان ومصلحان دل سوز وفرهنگيان آگاه به زمان سامان يابند وتبيين بيشتر وتفسير برتر شود.
نسل مهاجر هزاره به همان اندازه كه بايد از روحاني نما ها وسيد وسادات پرستي بيپرهيزند وفريب ظاهر اين گروه شياد را نخورند ؛به همان اندازه بلكه صدبرابر آن به راهنمايي هاي عالمان آگاه ومتعهد وسادات وسيد هاي وارسته از بند خود نگري وخود برتر بيني ومتعهد به سنت هاي رسول خدا وسيره عملي ائمه طاهرين،نياز دارند ونبايد از اين گروه هاي هدايت گر ودل سوز فاصله بگيرند.
عالمان آگاه به زمان همان پيغمبران دوران ومفسران راستين دين محمد وقرآن هستند ودر پرتو انديشه هاي تابان اين جماعت دانا ومؤمن ومتعهد ،عزت اسلامي وزندگي برين انساني را مي توان تجربه كرد وراه سعادت را پيمود وبه رستگاري ديني ورفاه اجنماعي دست يافت.
بزرگ ترين آفت اين است كه ما خود را از اين گروه هدايت گر بي نياز بدانيم وبه بهانه آزاد انديشي وروشنفكري از اين مفسران راستين فاصله بگيريم وبه آنان انگ تحجر وواپسگرايي بزنيم وآنان را آفت وانگل جامعه بناميم.
آفت خانمان سوز ديگر آفت سيد ستيزي است كه ما بخشي از بهترين عالمان ودانايان خود را به بهانه سيد وسادات بودن از خود برانيم واز آنان كناره بگيريم.
جماعت سيد مثل ديگر جماعت اجتماعي مركب از انسان هاي بد وخوب است .سيد بد ،بداست وسيد خوب،خوب است. چنان كه هزاره خوب ،خوب است وهزاره بد،بد.
بنا بر اين ما نبايد سيد ستيزي را در پيش بگيريم بلكه ما سيد شناسي را در پيش بگيريم وسيد خوب را كه در راه جدش گام برمي دارند،تكريم كنيم وبعنوان يادگاران رسول خدا آنان را احترام داشته باشيم.
اما از سيد هاي كه سيادت خود را دام تزوير مي كنند وبنام سيد مي خواهند سيادت وسروري پيشه سازند وخود را نژاد برتر وپاك وطاهر از جانب خدا بدانند وهزاره را بعنوان وسيله در راه تأمين هدف خود بدانند وهزاره را موظف به نوكري خود پندارند وخود را سرور وآقابالا سربخوانند ؛ از چنين سيد هاي بايد دوري كرد واين نوع سيد را همان يهود هاي اين امت ناميد ويهود اين امت دوشمن محمد وآل محمد است ولو اين كه به ظاهر لباس وعمامه محمد برتن وسر داشته باشد وقرآن را به چهارده روايت از بر بخواند.
معيار سيد بودن پيروي صادقانه كردن ازدين وسيره ائمه معصومين است نه خود را نژاد برتر دانستن وفرعون وار بر شيعه سروري وآقاي كردند وخمس را بنا حق خوردن.
سيد در فرهنگ اسلامي وشيعي از جايگاه بسيار والايي برخور دار است چون نسب به رسول خدا مي برد.
واما اين جايگاه وحرمت نهادن، داير مدار پيروي كردن از دستورات احكام اسلامي وخدمت به شيعيان ومسلمانان است. نه اين كه اين سيادت براي به بند كشيدن شيعيان ومسلمانان باشد واحكام اسلامي راگردن ننهند وخود را مثل يهود نژاد برگزيده خدا بدانند .

مهمان نوازی همسایه گان با مهاجرین افغان

مهمان نوازی همسایه گان با مهاجرین افغان

با اشغال افغانستان توسط قوای شوروی و افزایش جنگ ها، مردم افغانستان در ابتدا از شهر ها و به ادامه ان از نقاط دور دست ، راه مهاجرت را در پیش گرفتند که در مدت پنج سال در حدود پنج ملیون افغان وطن را ترک گفته و مهاجر گردیدند .

افغانها ابتدا به دوکشورهای همسایه و مسلمان که پشتیبان مجاهدین افغان بودند پناه میبردند و شمار کم انها که از توان مالی خوبی برخوردار بودند بطور قاچاق و یا کسانیکه سابقه کاری با نهاد های دولتی و غیر دولتی کشور های غربی را داشتند بیشتر از طریق پاکستان به ان کشورها پناهنده میشدند که شمار این نوع افراد شاید کمتراز یک در صد کل مهاجرین مقیم کشور های ایران و پاکستان را در برمیگرفت .

مهاجرت افغانها در کشور های ایران و پاکستان بیشتر براساس زبان و مذهب صورت گرفت که دراین صورت مهاجرین اقوام پشتون ، تاجک ، ازبک و دیگر اقوام سنی مذهب بیشتر به پاکستان پناهنده شدند و در شهر های مرزی پشاور و کویته و همچنین در کمپ های که ازسوی دولت پاکستان برای احزاب داده شده بود جایگزین گردیدند و به زندگی خود ادامه دادند . مهاجرین ساکن در کمپ ها با وصف دریافت کمک های اقتصادی ماهوار از سوی نمایندگی های سازمان ملل متحد ، کشورهای اروپایی و اداراه کمشنری رسیدگی به امور مهاجرین دولت پاکستان آزادانه در شهر های نزدیک به کمپ ها به کار و تجارت می پرداختند و حتی به کارهای بزرگ و سرمایه گذاری در شهر های مهم و تجارتی همانند اسلام آباد کراچی لاهور و کویته دست می زدند .

مهاجرین هزاره و شیعه بیشتر شان به ایران پناهنده شده و در شهر های مختلف ایران درجاهای که کار برای شان میسر بود سکونت اختیار نمودند. اما شمار کمی از مهاجرین هزاره درشهر کویته پاکستان به علتی که دران شهر هزاره های پاکستانی سکونت داشتند ، اقامت گزیدند .

مهاجرین که خود را به کشور های امریکایی و اروپایی رسانیدند به زندگی ، تحصیل و کارهای پر درآمدی دست یافتندو در همان کشورها برای شان تابعیت داده شد و خود و اولاد های شان دارای آینده مادی و معنوی درخشانی گردیدند .

مهاجرینی که در کشور پاکستان سکونت اختیار نمودند از نعمت آزادی بهره مند بودند و میتوانستند در هرگوشه و کنار این کشور برای بدست اوردن یک زنده گی مطمئن و آرام اقامت نمایند وبا پول وسرمایه شان در هر راستا سرمایه گذاری ازاد نمایند. بدینگونه فرزندان شان که امید اینده افغانها بودند آزادانه در مدارس پاکستانی ویا افغانی که از جانب موسسات کمک کننده خارجی ویا احزاب جهادی تاسیس شده بود به تحصیلات خود ادامه دادند و از ان گذشته شمار زیاد از دانشجویانیکه در افغانستان از تحصیل بی بهره شده بودند وارد دانشگاه های پاکستانی شدند ویا برای ادامه تحصیل به کشورهای غربی فرستاده شدند.

البته که ان عده ئیکه در اثرتقاضای خانواده های شان به مدارس دینی رو اورده بودند ، بیشتر شان درنیمه دوم دهه نود میلادی با نیروی طالبان تحت رهبری ملا عمر در افغانستان پیوستند و تا کنون به یک نیروی خطر ناک ترورست تبدیل شده اند که عامل اصلی تربیه گاه را باید دانست ، چون فضای مدارس دینی در پاکستان بیشتر روحیه جهاد و مجاهدت را در خود گرفته بود و هرفردیکه وارد ان محیط افراطی میشد خود جذب محیط شده و تحت تاثیر قرار میگرفت .

در موضع سیاسی ، هرکشور همسایه و حتی کشور های دور دست و دخیل در قضیه افغانستان به اندازه سهم شان دخالت ها و دست درازی های را برای حفظ منافع شان در افغانستان انجام دادند که در این نوشته ما روی مسائل سیاسی کشور ها نپرداخته و فقط در بخش حقوقی و انسانی ان صحبت میکنیم .

درپاکستان مهاجرین افغان درحالیکه بزرگترین رقم مهاجرین جهان را دراین کشور تشکیل میداد به هرنوع کار و سرمایه گذاری ازاد دست زدند و از دکانداری شروع تا هوتل و بزرگترین تجارت خانه هارا در اختیار خود داشتند .

مردم پاکستان ازمهاجرین افغان با اغوش باز استقبال نمودند و گاهی یک پاکستانی ، افغانی را بنام مهاجر ویا افغان و افغانی تحقیر و اذیت نکرد، بلکه شمار زیاد از افغانها زندگی بهتر تر از پاکستانی ها را داشت و در مناطق مرفع تر و در خانه های مجلل تر زندگی میکردند ، وسایل نقلیه مجهزو مدل سال خریداری میکردند. اما مردم پاکستان اعم از پنجابی ، سندی ، پشتون ، بلوچ ، سرائیکی و غیره گاهی در مقابل افغانهای مهاجر حسادت نشان ندادند و همیشه افغانها را مانند پشتون های پاکستان به لقب محترمانه " خان صاحب " خطاب میکردند . اما نیروهای امنیتی پاکستان که عبارت از دستگاه پولیس ان کشور باشد برای بهره برداری شخصی آنهم بیشتر در ایالت سرحد و مرکز اسلام اباد دست به ظلم و چپاول میزدند و افغانهای داغدیده را به حد حصول مقدار رشوه اذیت میکردند . که این عادت فطری پولیس پاکستان است و اگر دستشان برسد شاید از پدر خود هم رشوه بگیرند .

جمهوری اسلامی ایران در ابتدای تشکیل حکومت اسلامی شعار بلند ، گوش کرگننده و مسلمان فریب دهندیی اسلام مرز ندارد را سردادند ، بنأ مردم هزاره و شیعه افغانستان بنا بر پیوند مذهبی که با ایرانی ها داشتند و از دور ایران را جنت روی زمین می پنداشتند به این کشور که تازه نام جمهوری اسلامی را رویش گذاشته بودند، بحیث پناه جو رو آوردند.

مردم ایران برعکس مردم مهمان نواز پاکستان نه تنها اینکه از مهاجرین افغان استقبال نکردند بلکه افغانها را بلائی دانستند که گویا خداوند بر رزق و روزی انان مسلط کرده باشد . درحالیکه بر مبنای اسلام و مذهب شمار زیادی از جوانان هزاره افغانستانی راهی جبهات جنگ ایران علیه عراق گردیدند و شمار زیادی از این افراد جان های شیرین شان را قربانی نموده و بنام اسلام جام های گرم شهادت را نوشیدند که تاکنون موجودیت مزار های انان در قبرستان های ایران شاهد بر حقیقت این بان است . اما مردم ایران از چوکات خود خواهی و برتری جویی نژادی خود که یکی از نمونه های جهل بشر است بیرون نیامده و مهاجرین افغان را با زخم زبان ها و فحش های رکیک استقبال میکردند . ازاین گذشته سیاست دولت ایران در قبال مهاجرین بزودی تغیر نموده و برعکس شعار اسلام مرز ندارد ، سرتاسر مرز ایران با پاکستان و افغانستان ( راه های مناسب برای تردد مهاجرین ) را با سیم خاردار بستند . به ادامه ان تمام کارهای ازاد را از دست مهاجرین گرفته و دولت وقت که ریاست انرا هاشمی رفسنجانی به عهده داشت اعلام نمود که افغانها بدون کارهای شاقه و طاقت فرسا که عبارت از کارگری در کوره های خشت زنی ، کوره های گچ پزی ، کارهای ساختمانی ، و کار در کارخانه های تولیدی ( غیر مواد غذایی) به دیگر کار ها اشتغال ورزیده نمیتوانند . پس از این اقدام دولت گشت و گذار مهاجرین را در داخل ایران ممنوع قرار داده و کارت های از طرف وزارت کشور ایران برای مهاجرین توزیع گردید و هدایت شد که بدون اخذ اجازه از شورای افاغنه وزارت کشور( داخله ) در مرکز و ولایت ها هیچ مهاجری حق گشت و گذار از یک شهر به شهر دیگر را ندارند. حاکمیت ایران با ایجاد دو کمپ مهاجرین تحت اداره نیروی های انتظامی ایران، در ولایت های سیستان بلوچستان و خراسان ان کشور، در حقیقت دوزندان بزرگی را برای اذیت و ازار مهاجرین افغان بنا نمودند که این اردوگاه های بدنام تاریخ به نام های تل سیاه واقع در نزدیکی شهر زاهدان و سنگ سفید واقع در نزدیکی شهر مشهد لکه سیاهی بر روی نظام باصطلاح جمهوری اسلامی ایران و مردم این سرزمین میباشد .

افغانها در این دو اردوگاه از اثر شکنجه بسیجی ها و نیروهای انتظامی ایران ، ازفشار گرسنگی و تشنگی و همچنین نبود وسایل طبی و مریضی های شدید، به ستوه می امدند که درنتیجه شمار زیاد از جوانان افغان دراین اردوگاه ها جام شهادت نوشیدند و شماردیگر از اثر شکنجه و لت وکوب نیروی ظالم سپاه ایران اعصاب خودرا از دست داده و در کوچه و بازار های شهر های کویته پاکستان ، هرات و جاهای دیگر کشور بی سرنوشت با یک آینده تاریک به دیوانگی مبتلا گردیدند .

نیروهای انتظامی ایران در شهر مشهد با رها اقامت گاه ها و منازل مهاجرین را مورد تجاوز قرار داده و با بی رحمی مردها را دستگیر و از کشور رد مرز می نمودند که دردوران جهاد تحویل رژیم کمونستی میداد و بعد ها درعصر حکومت طالبان انها را بدست طالبان میداد ند.

سانحه اردوگاه سنگ سفید فریمان مشهد در سال ۱۳۷۳ که باعث شهادت بیش از دوهزار اسیر مهاجر افغان گردید لکه ننگی بر صورت سیاه زمامداران و مردم ایران خواهد بود که در تاریخ نسل های بعد افغانها این واقعه را فراموش نخواهند کرد .

یکی از افرادیکه از جمله اسرای اردوگاه سنگ سفید بوده و خودش در صحنه حضور داشته اما خوشبختانه از این کشتار جان سالم بدر برده بود قضیه را چنین حکایت کرده است : ( اردوگاه سنگ سفید در پنجاه کلومتری شهر فریمان خراسان موقعیت داشت که دراین اردوگاه حدود بیش از سه هزار مهاجر بی گناه افغان که ازشهر های مختلف ایران به جرم نداشتن اسناد دستگیر شده ویا اشخاصی که جدیدأ وارد ایران شده بودند بسر میبردند . حصار اردوگاه را سیم خارتار که حدود چهار متر ارتفاع داشت و دراین سیم ها برق وصل شده بود تشکیل میداد . در گوشه های اردوگاه برج های بلند دیده بانی نظامیان ساخته شده بود و در نزدیکی دروازه ورودی اردوگاه ، ساختمانی وجود داشت که دران فرماندهی و مرکزیت نیروهای نظامی و مسئولین اردوگاه بود. اقامت گاه مهاجرین را خیمه های شش نفره و ده نفره تشکیل میداد و به شکل قطار های عسکری این خیمه ها برپا شده بود . اب اشامیدنی صحی برای مهاجرین میسر نبود و غذای خیلی بی کیفیت برای مهاجرین که مقدار ان خیلی ناچیز بود توزیع میگردید . دربین این مهاجرین گاهی ده ها و گاهی صد ها فامیل نیز منتظر سرنوشت شان بودند . مهاجرن زندانی در این اردوگاه از هر کجاکه دستگیرشده بودند ، سه الی چهار ماه نگهداری (زندانی با اعمال شاقه) میشد . در گرمای طاقت فرسای آن منطقه وقتیکه بیداد گری به اوج رسید ومهاجرین اسیر از ظلم مسئولین اردوگاه به تنگ آمده بودند و بقول خود شان: مرگ از زنده گی بهتر بود. و بسیاری از آنها مریض شده و مردند. در آخرین اقدام شبانه دست به فرار زدند وبه سمت مرزهای شرقی متواری شدند تا بتوانند دوباره به افغانستان برگردند. دژخیمان نیروی انتظامی رژیم ایران از هوا وزمین همانند مقابله با یک حمله نظامی بر این مهاجرین فراری دور از وطن یورش برده و جمع کثیری حدود دوهزار نفررا بکام مرگ فرستادند. همه این مها جرین آرمان باز گشت بوطن و دست بوسی مادران زجر کشیده و نوازش اطفال معصوم شانرا بزیر خاک بردند. بقول حکایت کننده ، مزدوران رژیم جنازه های هموطنان ما را در گورهای دسته جمعی انداخته وروی خاکشان را هم لنگر برده اند و بعد از آن سرک آسفالت درست نموده اند. و زمانی که سازمان ملل برای باز دید آمدند از گورها و جنازه ها اثری نیافتند و حتا گزارش به مجامع جهانی هم داده نشد و این داغی بود بردل تفتیده ما مردم.. )

این عمل سربازان ایرانی واکنش شدید را علیه رژیم در جهان به بار اورد و هزاره های مقیم پاکستان و دیگر کشور های اروپایی دست به تظاهرات زدند . اما موضوع توسط سازمان ملل تعقیب قانونی نشد و به فراموشی سپرده شد. لیکن این واقعه تاریخی را از اوراق تاریخ و از قلب خونین فرزندان مهاجر افغان گاهی هم نمیتوان از بین برد .

خوردن حق مهاجر حق مسلم یک ایرانی محسوب میشود و برخلاف قوانین حقوق بشر که ایرانی ها از ان اصلا اگاهی نداشتند و نه دارند درادارات دولتی و حتی داده گاه ها که در راس ان یک اخندی قرار دارد و خود را وارث دین نبی الله میداند. افغانی اگر برحق هم باشد مجرم شناخته شده و رد مرز میگردد اما ایرانی اگر ناحق هم باشد ، برحق دانسته میشود.

پس از استقرار نیروهای بین المللی به سرکردگی امریکا در افغانستان ، حکومت ایران همچون مار زخم دیده بر خود میپیچد و تمام دردش را بر سر مهاجرین افغان مقیم دراین کشور خالی میکند .

سالانه در فصل زمستان بدون توجه به تقاضای دولت افغانستان ، هزاران خانواده از مهاجرین افغان را با زور به افغانستان عودت میدهد و در ایران باصطلاح اسلامی تمام حق زنده ماندن را از یک افغانی گرفته است .

سال روان میلادی رئیس جمهور کنونی ایران که زمانی رهبری دسته ترورستی را در بین دانشجویان ایرانی به عهده داشت ، بی شرمانه به جواب یک خبر نگار افغان در امریکا ، یاوه گویی نموده و می افزاید که ایرانی ها با افغانها برادرانه رفتار نموده و اما مهاجرین افغان درایران خلاف قوانین بشری رفتار میکنند.

اگر از این اقای تریاکی که در صورت نرسیدن تریاک برایش ، همیشه یاوه گویی میکند ، پرسیده شود که در سال گذشته یک محله مهاجری نشین در شهر شیراز به کدام جرمی توسط نیروهای انتظامی ایران بلدوز شد و مهاجرین ان دسته جمعی به افغانستان برگشتانده شدند درحالیکه بیشتر انان را خانواده های تشکیل میدادند که درایران قانونی اقامت داشتند و باصطلاح دارای کارت سبز بودند .

ازان گذشته در هفته گذشته رژیم بشر ستیز احمقی نژاد ، دروازه امتحان کانکور را برروی تمامی مهاجرین در ایران که بیشتر انها افغانی و یا عراقی هستند مسدود ساخت . درحالیکه این دو کشور بزرگترین ضربه را از رژیم ایران متحمل شده اند و از نتیجه دست اندازی های رژیم ایران افغانستان و عراق به ویرانه مبدل شده است .

شمار از بچه بسیجی های ایرانی که پیروان و هم سفره های احمقی نژاد رئیس جمهور شان هستند ، و از تاریخ اصلا اگاهی ندارند ، افغانستان را کشور نو پا و کم زور مینویسند و فراموش کرده اند که زمانی مردان همین افغانستان کنونی یا خراسان بزرگ قدیمی بر بیشتر از نیمی از ایران کنونی حکومت میراند .

اگر این بچه تریاکی ها تاریخ دیروز مطالعه کنند میدانند که حکمروایی غزنوی ها و هوتکی ها تا کجای ایران وسعت داشته است .

اگر این بچه تریاکی ها چند ورق گذشته از تاریخ را ببینند خواهند دانست که غوری ها و مغل ها چند دهه بر انها حکومت کرده است .

جنایات رژیم ترورستی جمهوری اسلامی علیه مهاجرین مظلوم افغانی هرگز فراموش نخواهد شد و تاریخ فردای ما شاهد جنایات پیروان و داعیان باصطلاح ولایت فقیه و ولی فقیه شان خواهند بود .

نفرین مهاجرین افغان همین اکنون بر ایرانی ها اثر گذاشته است و اکنون نیمی از مردم ایران به شمول رئیس جمهور شان معتاد تریاک هستند و بدون استعمال این پدیده که محصول دست دهقانان افغان است ارامش احساس نمیکنند.

نوشته هایم را با ضرب المثل قدیمی افغانی خاتمه میدهم که :

فصل زمستان میگذرد و شادابی بهار می اید اما سیاهی برچهره ذغال تا ابد ماندگاراست.

منابع :

افغانستان پس از طلوع جمهوریت اثرچاپ نشدهء نویسنده

یاد داشتی از گفتگو با یکی از اسیران اردوگاه سنگ سفید در دفتر اتحادیه محصلین هزاره در کویته پاکستان درسال 1373

سایت خبری فارسی بی بی سی .

صفدر توكلي



همان گونه كه اشاره شد از اساتيد و مفاخر موسيقي هزارگي صفدر توكلي بود صفدر سالهاست که با صدای گرم و دل انگيزش با نواختن دمبوره , گوش های هموطنان ما را نوازش داده است . به همين سبب, صفدر در ميان مردم ما از محبوبيت خاصی برخوردار می باشد. شايد خانه ای نباشد که در آن تيپ باشد اما فته ( کست ) صفدر در آن يافت نشود. صفدر توكلي كه از ذوق سرشاري برخوردار است غالب دوبيتي هاي مشهور هزاره را خود شخصا سروده او كه سروده هايي با لهجه دري كابل نيز خوانده است بشدت در بين اقوام كابل محبوبيت داشت. طوري كه همسر دومش از تاجيكان كابلي بود كه عاشق صفدر گشته بود و مراسم ازدواجشان به جنجالي مبدل گشته بود كه با وساطت دولت به انجام رسيد، صفدر جهت اين مراسم يك كاست جداگانه ثبت و نشر نموده بود اما به راستي صفدر كيست؟


صفدر توکلی فرزند فضل احمد در سال 1320 هجری شمسی در والسوالی يکاولنگ ولايت باميان و در يک خانواده روشنفکر چشم به جهان گشود. در سنين نوجوانی به هنر موسيقی گرايش يافته و به آواز خوانی شروع کرده است. او هميشه آرزو داشت تا مانند ديگر هنر مندان نامدار کشور يکی از آواز خوانان راديو تلويزيون باشد. اين بود که آواز خوانی را با استفاده از دمبوره و اشتراک در مجالس خوشی و سرور آغاز نمود و بزودی در ميان مردم به شهرت رسيد.


صفدر برای دنبال کردن هدف والايش , باميان را ترک گفته و عازم کابل ميگردد و اگرچه ايشان در ماههای اول مهاجرت اش به کابل با مشکلاتهای زيادی روبرو گرديد اما با مشکلات مبارزه کرد . وی همزمان که نان آور فاميل اش از طريق دکان کوچک کست فروشی واقع در باغبان کوچه کابل بود , دمبوره و شاعری را نيز با انگيزه خاصی پيش می برد


بالاخره , پشتکار و خلاقيت هنری اش موجب شد که وی به آرزوهای نوجوانی اش که همان آواز خوانی در راديو و تلويزيون بود , دست يابد. وی بارها در راديو و تلويزيون افغانستان برنامه اجرا کرده است. وی مدال های افتخار زيادی گرفته است. يکی از مدال هايش مدال " صداقت " می باشد


وی تا کنون مسافرتهای هنری زيادی به کشورهای مغولستان , آذربايجان , ترکمنستان ، قرقيزستان , تاجکستان , ازبکستان , پاکستان و ايران داشته است که از اين مسافرتهايش ديپلومه های هنری زيادی را برای افغانستان به آرمغان آورده است.


از سال 1364 تا سال 1375 وی سرپرستی گروه هنری وزارت فرهنگ و کلتور را بعهده داشته است. او از جمله معدود خوانندگان افغاني است كه هيچ گاه تا زمان تصرف كابل به دست طالبان در طول سالهاي قبل از آن كه كشور گرفتار جنگ بود كابل را ترك نكرد و حاصل آن كشته شدن پسر و همسرش بود.


صفدر در زمان حكومت مجاهدين با سرايش و خواندن اشعار حماسي نقش مهمي در تثبيت موقعيت هزاره ها در غرب كابل داشت هر چند از صفدر اشعاري در مدح سران جهاد از جمله عبدالعلي مزاري (در جريان كاستي كه در مدح مزاري و حزب وحدت داشت جوايز فراواني از مزاري كسب نمود) و دوستم (پارسال 1386 در جريان اولين دوره دنبوره نوازان كشور) موجود است اما اينها هرگز نميتوانند آن طور كه مخالفانش ميگويند ذره اي از خدمات اين شخص به موسيقي هزاره ها را كم نمايد. در دوران طالبان نيز با آهنگهايي كه بوي وحدت اقوام و نژادها را ميداد به كار خود ادامه داد.


در ذيل يکی از ترانه های ملی ايشان را ميخوانيم :


اگر از بامـــيان و قــــندهاريم


همگی پگ بيراريم


و يا از کابل و بلـــخ و تخاريم


همگی پگ بيراريم


اگر از لوگر و غزنی وغورات


و يا هلمند و هرات


گرشک و پکتيا وننــــگرهاريم


همگی پگ بيراريم


اگر از وردک و نيمروزارزگان


قلات و همکناران


اگر از کاپيــــسا و چاريــکاريم


همگی پگ بيراريم


اگر از کندوز و بغــــلان ولغمان


فراه وپکتيکايم


هميشه در پناه کرديگاريم


همگی پگ بيراريم


اگر از بادغيس و فرياب جوزجان


بدخشان وسمنگان


چنان در يک خط و در يکقطاريم


همگی پکبراريم

سرور سرخوش


سرور سرخوش مرد پيشگام در عرصه موسيقي مقاومت است كه همزمان با ورود شوروي به افغانستان راه و روش خود را تغيير داده و با سرودن و اجراي قطعات حاوي مضامين سياسي شور خاصي به جامعه ملتهب آن زمان بخشيد سرور برادر كلان داوود سرخوش بوده و در ولسوالي دايكندي ولايت ارزگان بدنيا آمده بود و نهايت در سال ۱۳۶۲ بدست يك روحاني متعصب هزاره به قتل رسيد.
اين واقعه همراه شد با قتل عام خانوادگي طوري كه از اطرافيان و نزديكان و مالي (حيوانات) كه در خانه شان بود هيچ يك زنده نماندند و تنها داوود سرخوش كه كوچك بود با پنهان شدن در تنور خانه جان به سلامت برد.
البته شايعاتي در خصوص مرگ دسته جمعي اينان بر سر زبانها افتاد كه صحت و سقم آن تا بحال معلوم نگرديده و آن اين گونه است.
روزي سرور سرخوش با دوستان مشغول دمبوره نوازي بوده كه دوستان يك طلبه مخالف را آورده و به جمع داخل مينمايند و سرور سرخوش در حالي كه اين فرد را بروي زانو نشانده بوده و دستانش به زمين تكيه داشته بر پشت اين شخص نشسته و مشغول دمبوره نواختن ميگردد در انتها دست خود را به ماتحت آخوند ماليده ميگويد
"چوكي مو خوب چوكي يه بده كي كونشي سوراخه"
پس از آن قضيه آخوند به ايران آمده و با دريافت اسلحه از ايران تحت تنظيمات حزب نصر به افغانستان مراجعت مي نمايد و در بدو ورود با دوستان و همراهان خود اين اقدام فجيع را انجام ميدهد.
(صحت و سقم اين قظيه براي نويسنده معلوم نمي باشد و اگر دوستان اطلاع دقيقتري دارند خواهشمند است در روشن شدن ماجرا همكاري نمايند)
به هر صورت آغاز گر موسیقی مقاومت در افغانستان اگر نگوئييم لا اقل در بين هزاره ها غلام سرور سرخوش برادر بزرگ داود سرخوش بود او درد اجتماعی، سیاسی و تاریخی ملتش را نخستین بار با زبان وبیان موسیقی بازتاب داد. متاسفانه این بزرگ سیاسی سرا فرصت دیر ماندن برای رشد موسیقی افغانستان را نداشت و قربانی جهل و کوری حاکم بر مرز وبوم کشور گردید، جای بسیار تاسف است که سرور سرخوش شايد بدون کدام دلیلی، تنها به خاطر فریاد درد مردمش توسط کوران فرهنگ کش ملتش به شهادت می رسد و قربانی بی شعوری ، نافهمی و کج اندیشی یک تعداد بی خردان پست که یاد از درد مردم را گناه کبیره شمرده وخنجر به روی فرهنگیان و ناجیان واقعی ملت می کشیدند. گرديد وجود احمقان، درد همیشۀ تاریخ هر ملت است. این احمقانی که با طرح قتل شهید سرور سرخوش خودرا اسوده احساس کردند. در واقع جامه ملایی را نجس کردند. این موضوع زخم ژرفی بر دلی موسیقی ما بوده این ژرف زخم التیام نخواهد یافت یعنی جای سرخوش شهید در موسیقی مقاومت باوجود حضور هنر مند برومند داود سرخوش همچنان خالی است.
*صفدر علي مالستاني
صفدر علي زاده قريه نوده مالستان است و در دوران جواني با دمبوره آشنا شده و با همقطاران خود به تمرين آهنگ هاي محلي پرداخت و در همين زمان بود كه تحت تأثير سبك دلارام قرار گرفته و آن را ادامه داد. به عبارت ديگر مي توان گفت كه صفدرعلي نوع خوانش دلارام را با زير و بم هاي دمبوره درآميخته و آن را تكميل كرد.
صفدرعلي در ايّام جواني (اواخر حكومت ظاهرشاه) به كابل رفت و در فضاي آماده ي كابل به پخش آهنگ هاي خويش مبادرت ورزيد. از آن جا كه او صداي باريك و نازك خود را با سبك دلارام در آميخته بود، همه علاقه مندان، صداي او را با صداي آبه ميرزا به اشتباه گرفتند و به همين جهت تمام آهنگ هاي او به آهنگ هاي آبه ميرزا يا دختر مالستاني معروف گرديد. البته نقش خود صفدرعلي در شهرت جديد آهنگ هاي او قابل تأمل است و دقيق معلوم نيست كه او با اين شهرت، موافق بوده است يا خير. اما از برخي آهنگ هاي او از جمله كاستي كه در 23 جدي 1356در خانه «غلام حيدرخان» در کابل با مشاركت «صفدر توكلي » بيرون داده و غيچک نواز شان هم « ميرچمن مالستاني » بوده، مشخص است كه وي علاقه به اين شهرت نداشته است. زيرا كه در مقدمه كاست، صفدر توكلي مي گويد:« اين آهنگ با همكاري صفدرعلي مالستاني اجراشده است.»
در هر صورت،‌آهنگ هاي صفدرعلي بسيار زيبا و دلكش بوده و نقش او در احياء و رشد بخشي از موسيقي هزارگي ممتاز و ستودني است؛ به خصوص اين که موسيقي مالستان با آهنگ هاي او معرفي شده و هم اکنون نيز اين آهنگ ها،جزء ماندگار ترين آثار موسيقي هزارستان به شمار مي رود.
ايشان از همان دوران جواني که به كابل رفت تاحالا دركابل زندگي مي كند. البته در سالهاي حکومت طالبان، مدتي به زادگاه خود بازگشته و به شغل آسياباني مشغول گرديد تا قوت لايموتي به دست آرد. در اين اواخر يکي از اهالي منطقه با اين جانب (2) چنين صحبت نمود : در سال 1377 يک جوال گندم به آسيا برده و هنگام ريختن گندم در جايگاه، با خود آهنگ هاي او را زمزمه مي کردم که او متوجه شد و گفت :«بيا که من برايت بخوانم.» و اين را گفت و بالاي جوال گندم، دست به گوش شده شروع به خواندن کرد. حدود يک ساعت او يکسره مي خواند. در اين وقت، ناگهان صاحب آسيا پيدا شد و بالحن سرزنش آميز به او گفت : «‌يک ساعت است که مي خواني و نمي داني که در آسيا چه مي گذرد!»
صفدرعلي با دمبوره و هنر موسيقي سالهاست كه ارتباط نداشته و هيچ آهنگي را اجرا نكرده است. ماجراي قطع رابطه او با دمبوره نيز تلخ و شنيدني است؛ چرا كه او با آغاز انقلاب اسلامي مردم افغانستان و اشغال كشور توسط ارتش سرخ، يك سره عزلت نشيني و زندگي به دور از هياهو را اختيار كرد.اقدام جديد او دقيقاً متاثر از فضاي جديد كشور و جوّحاكم بر آن زمان بود. زيرا وي فكر مي كرد كه ديگر روزگار موسيقي و زندگي با دمبوره به سر رسيده و حكم كسي كه بادمبوره سروكار داشته باشد، شايد بالاي دار و يا سال ها زندان باشد. اما نزديكان صفدرعلي مي گويند كه او در اول انقلاب از اين جهت دمبوره را كنار گذاشت تا به گمان خودش با مجاهدين همراهي كرده و پايبندي خود را به وطن دوستي و آرمان هاي ديني و ملي نشان داده باشد. حال، سوال اين است كه چه ارتباطي ميان اين دو موضوع (ترك دمبوره و همراهي با مجاهدين) وجود دارد؟ به عبارتي ديگر آيا ميان هنر موسيقي و اهداف جهادي تناقض و ضديت وجود دارد يا نه اين دو باهم منافاتي نداشته بلكه هنر موسيقي مي تواند به عنوان يك وسيله مهم هنري در خدمت اهداف ديني، ملي و انقلابي قرار گيرد؟
پاسخ، روشن است كه ميان آن دو هيچ منافاتي وجود ندارد. چرا كه نمونه هاي آن را به وفور مي توانيم در تاريخ كشور ها ببينيم و اين، تبليغات منفي و تعصب بي مورد نسبت به موسيقي از سوي مذهب گرايان افراطي ما بوده كه سرنوشت موسيقي هنرمندان ما بدان گرفتار گرديد؛ چنانچه پايان تلخ «سرور سرخوش» حکايت از اين امر دارد

امان يوسفي


امان یوسفی در سال ۱۳۳۸ خورشیدی،در ولسوالی یکاولنگ ولایت بامیان به دنیا آمد.ابتداییه رادر مکتب"دره چاشت "تمام کرد. تاصنف دهم در لیسه ولسوالی پنجاب درس خواند وبعد صنوف ۱۱ و۱۲ را درلیسه ابن النسینای کابل تمام نمود. امان یوسفی از دوره ابتداییه به موسیقی علاقه داشت و در سن 12 سالگي به نقل خودش از" پیپ تیل پنج گیلنه" برای خودش دمبوره میساخت ومی نواخت. تمام دشواری های که ساير هنرمندان هزاره همانند صفدر توکلی در هزاره جات از سر گذشتانده بود،امان یوسفی نیز از سرگذشتاند.امان یوسفی نزد هیچ کسی دمبوره نواختن را نیاموخت وهر آنچه که بعد به جامعه عرضه کرد محصول تلاش وکوشش خودش بود.امان یوسفی در سال ۱۳۵۹خورشیدی درریاست رادیو وتلویزیون افغانستان،امتحان آواز را موفقانه گذشتاند ودر همین سال نخستین آهنگ خودرادر ترکیب از گروپ هنرمندان جامعه ازبک،ازطریق تلویزیون ورادیوی افغانستان اجرانمود.این آهنگ که باژست های هنرمندانه اداشده است، یکباره شهر کابل وشهر های دیگر را در نوردید ویوسفی را بر سرزبان هاآورد.
صباحی آمـــدم بردیدنــــت یـار
برای الفــــت وخندیدنـــت یــار
رخ یارجان گل ریحان وزنــبق
به جانـــش پــیرهن سبزابـــلق
برای کشــتن بیچـــاره عاشــق
سرابروی سیاه،پیکی زده شق
امان یوسفی در سال ۱۳۶۰ خورشیدی، آهنگ مشهور"یکک یارکه دارم ، شیخ علی یه"را باتصحیح دقیق آن "یکک یاردارم، از شیخ علی یه " سرود. که آغاز آن چنین است:
یکک یاردارم،از شیــــخ علی یه
سرو گـــردن به مانـــند، پری یه
اگرنامـــش بو گـــوم،عالم بدانـه
به گردن سفیدش،چمکلی (4) یه
امان یوسفی، درفلم هنری "سفر" آهنگ زیبايی را اجرانمود که این آهنگ،بار دیگر استعداد این هنرمند توانای کشور را به نمایش گذاشت. و بهمين سبب موفق به دریافت نشان دوستی "ملیت های برادر" در افغانستان شد.
الهــــی مثــــل بــــاران ها ببـــــارم
ده(در) ملکی عاشـــقی گندم بکارم
بگیره(بگیرد) خوشه هایش کل دنیا
بچیـــــنم پرکنــــم ، دســــت نگـارم
امان یوسفی در دوران هجرت خویش،آهنگ های ناب عاشقانه وغمنامه های ویرانی کابل رابدست تنظیم های جهادی،سرود که هم از لحاظ هنری وهم از لحاظ پختگی کلام و هم از جنبه آمیزش متناسب موسیقی،جایگاه ویژه ای درهنر موسیقی افغانستان دارد.آهنگ های امان یوسفی، به ویژه در سالهای پسین،جایگاه اجتماعی بسیار بلندی را در میان جامعه هزاره به خود اختصاص داده است.امان یوسفی هنگام که "کست شفیقه"را تمام کرد ، هنوز چندی نگذشته بود که این کست غوغای درجامعه برپا نمود.چنانچه در برخی مناطق هزاره جات،در آن محفل عروسی که کست شفیقه آهنگ پخش نمیکرد،آن محفل را خالی از رنگینی ورونق تعریف می کردند.گرچه امان یوسفی بعداز نشر این کست زیبا،دچار دشواری های فراوان شد،اما آهنگ های مانده گار آن که میتوان نام "سرودعشق" رابه آن داد،یکباردیگر استعداد،توانایی هنری وصدای آهنگین امان یوسفی را برحسته نمود.
شفیقه شو مییه شفــــتل ده سر شی
مویای شی،خوشه،خوشه،تاکمرشی
مره دیده دم خوره راس مـــو کنــــه
تا کی بگیروم،مه ازنزدیک،خبر شی
امان یوسفی،به عنوان یک هنرمندمردمی همپا با درد های جامعه اش از هزاره جات گرفته تا به کل افغانستان حرکت کرده است.او هر زخم که در پیکر این جامعه ازسوی کین توزان،بنیادگرایان ،متحجران ومدنیت ستیزان،واردشده ، بازبان شیوا وبااشعار خودش، به تصویر کشیده وباترنم غمناک موسیقی،غمنامه های ویرانی، هجرت، آواره گی ،قتل وغارت در کشوررا، سروده است.برای امان یوسفی به عنوان یک هنرمند متعهد،هرکی از هر تباری که دست در غارت، چپاول،قتل ومصیبت این کشور داشته است، مردود بوده وباآن در می ستیزد.چنانچه او جنگهای میان تنظیمی در کابل،نسل کشی طالبان،انفجار بت های بامیان وخلاصه همه ناروایی های فاجعه بار که از سوی بنیادگرایان از هر سنخ وقماشی بوده،دریک کست سروده است.در عین زمان همین کست دشمنان زیادی برای او خریده که قطعاً اورا از نظر دورنداشته وبا امکانات فروان که فعلاً در اختیار دارند،در اننظار لحظه انتقام نشسته اند.
جنگهای میان تنظمی درکابل
کابــــل همه ویـــران شد، درد دل به کی گویــم
باخاک همه یکســــان شد،درددل به کی گویــم
بیت المال، برباد شد، دشـــمن وطن شــــاد شد
اردو همه پاشــــان شــــد، درد دل به کی گویـم
فرهنگ وهنر،رفتست،آن طشت زرین بشکست
صدحیف که اینســـان شد،درد دل بــــه کی گویم
یوسفی به صد مشکل، چــــند حرف زد زدرددل
بنوشـــت وبه گریـــان شد، درد دل به کی گویـم
امان یوسفی، چند رباعی رادر قبال"ویرانی کابل"سروده وبا ترنم موسیقی آمیخته است،که میتوان این سرود هارا" سرود ناب اجتماعی " نامگذاری نمود:
دلم خون گشته در سودای کابل
بسی افزون شده غمــهای کابل
گرفتــــه ابرغــــم سیمای کابـل
که بس پرپر شده گلــهای کابل
***
چو کابل هیــچ قبرســــتان ندیدی
به خوابش همچنین ویران ندیدی
نه گوری از کسی پیــداست اینجا
چنــــین تقدیر در انســــان ندیدی
امان یوسفی،برای اینکه بتواند،منادی درد های اجتماعی کشور خود باشد ،به خوبی میداندکه دشمنان افغانستان از جهارسو،برای از هم پاشیدن شیرازه های همبستگی ملی افغانستان تخم نفاق میان ملیت ها واقوام کشور می پاشند.چون کشور متحد، همبسته دارای وحدت ملی،منافع کشورهای همسایه ای افغانستان را برنمی تابد بناعا آنها سعی بر این دارند تا قومیت های افغانستان را به بهانه گوناگون به جان همدیگر، بیاندازند وخود از این آب گل آلود ماهی مراد شان را صید کنند. امان یوسفی به حیث هنرمند رسالت پذیر در یک آهنگ زیبا به جامعه ندا در میدهد که نگذارند دستان اجنبی گلوی ملت را خفه نمایند.یوسفی در این شعر فقط در مصرع اول یک اشاره به "دشمن مشترک" دارد ،اما برای اینکه مصرع نخست را تقویت کند از همه قومیت ها در شعرش نام میبرد ،تابدینسان اندیشه همبستگس ملی رادر برابر"دشمن مشترک " مطرح سازد یوسفی در واقع تفکر وحدت خواهی ملی خود را در این آهنگ تبلورداده است.
برارو دوست ودشمن مو شریـکه
که خاک وآب و میهن مو شریکـه
همه گلهای یک بـــاغ ودیــــــاریم
که هست وبودو مردن مو شریکه
اگر پشـــتون وتـــاجک یا هـــزاره
اگر ایمـــاق وازبیــــک نــــام داره
بـــلوچ وپشــــه یی وغیره اقـــوام
دری کـــشور همــگی پک شریکه
ده بیـــن کوه شمــــشاد و سلیمان
میان دشـــت بکــوا تا بدخشـــــان
بهــــر نـــام به هر رنگ که باشیم
همی مویــــاد موشـــیم ملت افغان
امان یوسفی،هم در غزل های عاشقانه وهم در سرودهای حماسی وهم در سرایش غمنامه های کوچه های فاجعه،ید طولا دارد. امان یوسفی صد پارچه آهنگ در آرشیف رادیو وبیش از ۵۰ آهنگ در تلویزیون افغانستان ثبت ونشر کرده است. (5)
این هنرمند علاوه بر دنبوره در نواختن هارموینه و آرگن نيز مهارت دارد.
یوسفی فعلا در کابل زندگی می کند و دارای سه پسر و سه دختر است.

داوود سرخوش


داوود برادر كوچك سرور سرخوش است. متولد 1350 در قريه قوجور باش ولسوالي دايكندي ولايت ارزگان ميباشد خود او در مصاحبه با روزنامه همشهري چاپ تهران مورخ 16/11/1380 اين چنين ميگويد:
در سال 1362 بعد از شهادت برادرم سرور سرخوش آواره شهر كويته پاكستان شدم برادرم زمينه هاي خوانندگي را درمن پديدار نموده بود ولي تا زماني كه به پاكستان رسيدم هيچ گونه تصميم جدي در وجودم شكل نگرفته بود. در پاكستان مجبور بودم براي گذران زندگي كار كنم تا اين كه در سال 1365 چند نفر از فرهنگيان مرا به اجراي كانسرتي دعوت نمودند. اين در حالي بود كه من حتي نميدانستم كانسرت چيست. به هر صورت رفتيم و وارد سالن شديم. در آنجا اعلام شد كه سرخوش براي شما ميخواند به محض رفتن روي صحنه چون سن و سال كمي داشتم، بسياري از حاضران سالن را ترك نمودند. اولين آهنگ انقلابي بود و دومين آهنگ هزارگي همينها سبب شد، بسياري از كساني كه جلسه را ترك كرده بودند باز به سر جايهايشان آمدند و بسيار اجرايم را تشويق نمودند. اجراي آهنگ انقلابي در آن موقعيت بسيار با اقبال روبرو شد و با آن كه حرفه اي نبودم ولي آن كنسرت را هنوز منحيث يك خاطره خوش بياد دارم.
پس از آن بود كه موسيقي را بطور حرفه اي دنبال نمودم. در ابتدا با توجه به وضع موجود آن زمان و سن كم غالب اشعارم انقلابي و قوم گرايانه بود. در اين سالها تا سال 1376 مجموعا 14 كاست از من منتشر شد كه بعضي از آنها حتي صداي من هم در آن نبود و به نام من بيرون آمده بود.
سال 1376 با سفرهايي كه به خاك افغانستان داشتم، به اين فكر افتادم كه بايد روند را تغيير داد و از درد هاي ملت افغانستان بگويم كه نتيجه آن آلبوم سرزمين من بود آن زمان طالبان در افغانستان حاكم بودند و جو پاكستان هم بدليل نفوذ طالبان براي هنرمندان نا امن شده بود، طوري كه چندين هنرمند به قتل رسيده بودند. براي همين پس از كانسرتي كه در لندن داشتم ترجيح دادم در اين شهر بمانم در سال 1997 كه در لندن بودم همكاري من با امير جان صبوري منجر به تهيه آلبوم سرزمين من گشت كه تعدادي از آهنگها در كويته و كار نهايي آن در لندن به انجام رسيد آلبوم سرزمين من غالب اشعار و كمپوز از امير جان صبوري بود.
ابتداي اين آلبوم با رباعي زير از آهنگ افغاني وارث ويراني آغاز ميگردد
دو رهبر خفــته بر روي دو بستر
دو عسكر خسته در بين دو سنگر
دو رهبر پشت ميز صلح خنـــدان
دو بيرق بر سر گــور دو عــسكر
اين روندي كه سرخوش توصيف نمود با آلبومهاي بعدي بنامهاي پري جو و سفيد و سياه نيز ادامه پيدا كرد. البته به تازگي صحبت از آلبوم جديدي بنام مريم شده كه هنوز منتشر نگشته تا ببينيم همان روند در اين آلبوم نيز تكرارگشته يا نه. سر خوش علاوه بر دنبوره به چندين ساز ديگر نيز تسلط دارد و علاوه بر زبان فارسي كه زبان مادريش است به زبانهاي اردو و انگليسي و آلماني نيز مسلط است.او هم اينك صاحب سه فرزند پسر است.
يكي از مشكلات موسيقي هزارگي همان هزارگي بودن آن بود طوري كه بغير از صفدر توكلي كه تا حدي اشعار دري را خوانده بود آن هم فقط با دنبوره كس ديگري منحيث يك خواننده ملي مطرح نگشت و شايد سرخوش را بتوان پيشقدم اين راه دانست كه با اشعاري به لسان دري و استفاده از آلات متفاوت همچون هارموني ، طبله و كيبورد رنگ و بويي جديد به كارهايش ببخشد كه او را به عنوان يك خواننده ملي بشناساند.
------------------------------------------------------------------------------------------------------
1- اين شعر به گونه ديگري در كتاب هزاره هاي افغانستان سيد عسكر موسوي آمده
2- اينجا منظور ، نويسنده اصلي مقاله جناب فياض مي باشند
3- برگرفته از سايت نيزار
4- چمکلی،گردنبند ازنقره است كه در قديم زنها ودختران هزاره از آن براي زينت استفاده مينمودند.
5- برگرفته از مقاله حسين ورسي با اضافات بنده
در تهيه اين مقاله از كتابهاي زير استفاده برده ام
هزاره ها ي افغانستان نوشته سيد عسكر موسوي چاپ تهران
دوبيتي هاي عاميانه هزارگي نوشته محمد جواد خاوري چاپ تهران
تاريخ ادبيات در افغانستان نوشته كهزاد چاپ ؟
پژوهشي در تاريخ هزاره ها نوشته كاظم يزداني چاپ تهران
و نيز از مطالب سايتهاي روزنامه همشهري ، سايت نيزار ، سايت مشعل و سايت باميان نيز استفاده گشته
اين مقاله پيشكشي است همراه با احترام به جايگاه شامخ تمام هنرمندان پيشكسوت موسيقي افغانستان كه عمر خود را صرف مبارزه با جهل خود كامگان و پيشبرد هنر والاي موسيقي نمودند هر چند تلاش بسيار نمودم اين مقاله از تمام عواطف و احساسات بدور ماند منتها صد في صد خالي از عيب و اشكال بوده نميتواند و لذا از شما دوستان هنرمن و هنر پرور صميمانه تقاضا مندم نظرات و راهنمايي هاي خود را دريغ نفرمائييد.

آنجا سرزمین دلاوران هزاره است


آنجا سرزمین دلاوران هزاره است

شماری از نو عروسان


روزنيوز : شماری از دختران جوان در شب عروسی به اتهام عدم باکره بودن از سوی شوهران و یا اعضای فامیل شان به قتل می رسند.
این قتل ها به دلیل صورت می گیرد که شوهران این دختران فکر می کنند که خانم های شان به آنان خیانت نموده و قبلا با افراد دیگر رابطه نامشروع جنسی داشته اند.
این در حالیست که متخصصین نسایی و ولادی می گویند که امکان پاره شدن پرده بکارت غیر از مقاربت های جنسی نیز امکان پذیر می باشد.
برخی از اقارب این قربانیان می گویند که دختران آنان هیچ عملی اشتباهی را مرتکب نشده و قبل از عروسی نیز با کسی رابطه نا مشروع نداشته اند، اما به دلیل سوء تفاهم، از سوی شوهران شان به قتل رسیده و نظر به رسم و رواج قبیلوی قاتلان آنان آزادانه گشت و گذار می کنند.
خير محمد مرد ۳۵ ساله یک تن از باشنده گان شهر شبرغان ولایت جوزجان می باشد که دخترش به جرم باکره نبودن توسط شوهرش به قتل رسیده است.
وی میگوید که زینب دخترش کمتر از 18 سال سن داشت که با برادر زاده اش عروسی نمود و در شب دوم عروسی شوهرش وی را به جرم باکره نبودن به قتل رساند.
خیر محمد افزود:((مردم و ارقارب نیز ما را ملامت نموده و گفتند که دخترت گناه کار بود و باید مجازات می شد زیرا آبروی تو را در نظر نگرفته و با دیگران رابطه محکم کرده بود.))
وی علاوه نمود که در مناطق شمال کشور شماری از دختران نسبت سوء تفاهمات مبنی بر باکره نبودن توسط شوهران و یا فامیل های شان به قتل میرسند و خانواده دختر تحت نام به اصطلاح ننگ و غیرت افغانی لب به سخن نمی گشایند، یا ترک محل می نمایند و یا دختر دیگرش را به بد میدهند.
در حال حاضر خانم خیر محمد به دلیل مرگ نا به هنگام دخترش و فشار های روانی به بیماری روحی مبتلا شده است.
حیدر قُل مرد 45 ساله باشنده ولایت جوزجان که غم مرگ دختران نوجوانش قد و قامت او را خمیده است می گوید که دو دختر جوان وی به اتهام باکره نبودن توسط فامیل شوهر شان به قتل رسیده است.
وی گفت که هفته قبل دود ختر نوجوانش را به نکاح دو برادر در آورده بود و در شب عروسی به اتهام باکره نبودن توسط فامیل دامادش به قتل رسیده و اجساد شان را به خانه وی آوردند و آن را نتیجه تربیه نادرست او به دخترانش خوانده اند.
حیدر قل افزود که وی بالای دخترانش اعتماد کامل داشته و آنان کاری را نمی کردند که به عزت و آبروی فامیل شان صدمه وارد شود.
وی علاوه نمود که شاید دختران شان به کدام بیماری نسایی مبتلا شده بودند و ندانسته از سوی شوهران شان به قتل رسیده اند.
حیدر قل می گوید که قاتلان دخترانش از سوی مردم و اقاربش برأت حاصل نموده اند و او در حالی که دو دخترش را از دست داده است نظر به عنعنات قبیلوی آرام و خاموش منطقه را ترک کرده است.
در همین حال خانم گل زن 38 ساله باشنده شهر پلخمری ولایت بغلان به آژانس خبری روز گفت که دختر بیست ساله وی نیز در اثر سوء تفاهم و به اتهام با کره نبودن همواره مورد لت و کوب شوهرش قرار می گیرد.
وی می گوید: ((این را فراموش نمی توانم که یک روز بعد از عروسی در حالی که در خانه ما مهمانان هم حضور داشتند دخترم با سر تراشیده و چشمان گریان داخل حویلی شده و با گریه می گفت که او بی گناه است.))
خانم گل افزود که دخترش را بر علاوه شوهرش و برادرانش نیز مورد لت و کوب قرار داده به حدی که او بی هوش گردید.
وی علاوه نمود که دخترش با معاینات دوکتوران بی گناه ثابت شده دوباره راهی منزل شوهر گردید، اما مدت چهار سال از عروسی اش میگذرد و تا اکنون بار ها به جرم باکره نبودن مورد طعنه و تمسخر فامیل شوهرش قرار گرفته و مانند برده با او برخورد می نمایند.
این خانم می گوید که دخترش بنابر یک سوء تفاهم تا حال در حالی که دو طفل دارد مورد شک شوهرش قرار داشته و تا حال وی را سایه وار تعقیب می کند.
ثریا اسم مستعار دختریست که از یک سال بدینسو به اتهام باکره نبودن ا ز منزل کاکا و شوهرش اخراج گردیده و در فابریکه قند بغلان به صفت کار گر مصروف انجام وظیفه می باشد.
این دختر جوان می گوید که پدر و مادرش در یک حادثه ترافیک کشته شده و خود با فامیل کاکایش زنده گی می کرد، یکسال قبل با برادر زاده خانم کاکایش عروسی کرده و در اولین شب عروسی به اتهام نا باکره بودن مورد لت و کوب قرار گرفته وموهای سرش تراشیده شد.
وی می گوید که فامیل شوهرش تصمیم داشتند در همان شب اول عروسی وی را به قتل برسانند و او از ترس خود را از دو منزل پایین انداخته و با وجود که پایش کسر نموده بود فرار نموده و به منزل یکی از دوستان مادرش رفته بود.
ثریا ادعا دارد که برخی دختران با داشتن روابط نا مشروع با پسران ترمیم بکارت نموده و ازدواج می نمایند، اما شماری از دختران با وجود با کره بودن نسبت عدم آگاهی مردان در شب عروسی توسط شوهر و یا فامیل پدرش به قتل میرسند.
او اضافه نمود که قاتلان این دختران نظر به عنعنات حاکم در روستاهای کشور مجازات نشده و آزادانه گشت و گذار می کنند.
همچنان نفس، خانم دیگریست که دختر نوجوانش نسبت سوء تفاهم مبنی بر ناباکره بودن توسط پسر بزرگش به قتل رسیده است.
وی میگوید که دامادش قبلآ دوست پسر بزرگش بود و با او در خارج از کشور زنده گی مینمودند، نظر به تقاضای او دخترش را وادار نمود تا با دوستش ازدواج نماید و پس از هفت ماه نامزادی مراسم عروسی کردند.
خانم نفس گل با چشمان اشک آلود گریه کنان گفت که ساعت سه بجه شب عروسی زنگ تیلفون به صدا در آمده و دامادم خطاب به پسرم گفت: ((این هم نتیجه دوستی ما، خواهر فریب کارت را قبل از این که به دست من کشته شود از این جا ببر.))
این خانم در حالی که اشک از چشمانش جاری شده بود افزود که پسرش همان لحظه راهی منزل دامادش شده و خواهر تازه عروسش را با ضربات تبر به قتل رسانده و خود راهی خارج شده و تا حال از او هیچ اطلاعی ندارند.
در همین حال عبدالفهیم پژمان داکتر سرویس عقلی و عصبی شفاخانه چهارصد بستر کابل به آژانس خبری روز گفت که باکره بودن دختران در تناسب با سایر کشور ها و ممالک اسلامی به خصوص در افغانستان حایز اهمیت میباشد، در حالی که در ممالک اروپایی و غربی یک موضوع پیش پا افتاده و بی اهمیت می باشد.
وی میگوید که عدم آگاهی مردان مبنی بر باکره بودن دختران برعلاوه اینکه بالای مردان تاثیرات روانی را که منجر به جنون میگردد ببار می آورد، بالای دختران و خانواده آنان نیز تاثیرات روانی به بار آورده که ندانسته منجر به قتل نو عروسان میگردد.
داکتر پژمان علاوه کرد که عده یی از خانواده ها اکثرآ به منظور انتقام جویی از مصارفات گزافی که در مراسم عروسی متقبل میگردند، تازه عروسان را متهم به ناباکره بودن می نمایند.
مولوی عطا الله لودین رییس کمیسیون عدلی و قضایی ولسی جرگه می گوید که در دین مقدس اسلام کشتن انسان توسط انسان دیگری حرام میباشد و شوهران حق ندارند تا به اتهامات مختلف خانم هایشان را به قتل برسانند.
وی میگوید که هر گاه شوهران دست به قتل خانم هایشان میزنند در صورت عدم برأت خانواده مقتول، مطابق به قانون اسلام در محضر عام قاتل توسط اقارب مقتول قصاص میگردد، و در صورت برأت، نظر به حق القانون و حق الله به اشد مجازات که حد اوسط آن پانزده سال حبس میباشد محکوم به مجازات میگردد.
آقای لودین افزود زمانی که خانم ها با شهادت دادن سه شاهد بالغ و عاقل متهم به زناء میگردد، توسط محکمه محکوم به مجازات میگردد و در صورت موجودیت محکمه و قانون اسلامی شوهران حق کشتن و یا مجازات نمودن خانم ها را ندارند.
وی علاوه نمود که اکثرآ در زمان ورزش های مختلف بدنی پرده بکارت دختران جوان زائل میگردد که این علامه نشان دهنده شخصیت و معرفت دختران نبوده بلکه عفت شان از تربیه و اخلاق پسندیده که در جامعه دارند نمایان میشود.
متخصصین نسایی ولادی می گویند که جهاز تناسلی خارجی زنان دارای ساختمانی بنام پرده بکارت میباشد و این پرده ساختمان نهایت ظریف و نازک داشته که رگ ها و شریان های که در آن جریان دارد باریک به اندازه مو میباشد.
به گفته آنان در وقت پاره شدن و مقاربت جنسی خونریزی ناچیز و کم داشته و در بعضی موارد فاقد خونریزی میباشد.
پرده بکارت دارای اشکال چون غربالی، مسننی، لاستیکی ( لاشتکی) هلالی و سیپتا می باشد، شکل مسننی و لاستیکی آن بعضی اوقات خون ده نمیباشد بدین لحاظ مردان کشور های اسلامی و مذهبی افغانستان که مقید به رسم وعنعنات میباشند دچار سوی تفاهمات میگردند.
شماری از دختران دارای پرده بکارت مسدود میباشد که بعد از سن بلوغ عادت ماهوار در عقب پرده افزود شده و بعد از سپری شدن چند سالی دخترانی که دارای همچو پرده ها میباشند به درد شدید بطنی مواجه میگردند.
به گفته داکتران یگانه راه تداوی این نوع تکالیف باز نمودن پرده بکارت توسط جراح نسایی ولادی میباشد که یک نوع مشکل عمده در خانواده ها میباشد و اکثرآ خانواده ها حاضر به انجام این عمل نمی شوند.
همچنان داکتران می گویند که در بعض مواقع افتادن و اصابت نمودن لگن خاطره دختران به زمین نیز باعث از بین رفتن پرده بکارت دختران میگردد.
این در حالیست که در افغانستان به دلیل عدم آگاهی مردان از این گونه موارد باعث قتل و جنجال ها شده و این مسوولیت داکتران و ملا امامان مسجد می باشد تا به دادن آگاهی از افزایش گراف این گونه قتل ها جلوگیری نمایند.

شماری از نو عروسان

روزنيوز : شماری از دختران جوان در شب عروسی به اتهام عدم باکره بودن از سوی شوهران و یا اعضای فامیل شان به قتل می رسند.
این قتل ها به دلیل صورت می گیرد که شوهران این دختران فکر می کنند که خانم های شان به آنان خیانت نموده و قبلا با افراد دیگر رابطه نامشروع جنسی داشته اند.
این در حالیست که متخصصین نسایی و ولادی می گویند که امکان پاره شدن پرده بکارت غیر از مقاربت های جنسی نیز امکان پذیر می باشد.
برخی از اقارب این قربانیان می گویند که دختران آنان هیچ عملی اشتباهی را مرتکب نشده و قبل از عروسی نیز با کسی رابطه نا مشروع نداشته اند، اما به دلیل سوء تفاهم، از سوی شوهران شان به قتل رسیده و نظر به رسم و رواج قبیلوی قاتلان آنان آزادانه گشت و گذار می کنند.
خير محمد مرد ۳۵ ساله یک تن از باشنده گان شهر شبرغان ولایت جوزجان می باشد که دخترش به جرم باکره نبودن توسط شوهرش به قتل رسیده است.
وی میگوید که زینب دخترش کمتر از 18 سال سن داشت که با برادر زاده اش عروسی نمود و در شب دوم عروسی شوهرش وی را به جرم باکره نبودن به قتل رساند.
خیر محمد افزود:((مردم و ارقارب نیز ما را ملامت نموده و گفتند که دخترت گناه کار بود و باید مجازات می شد زیرا آبروی تو را در نظر نگرفته و با دیگران رابطه محکم کرده بود.))
وی علاوه نمود که در مناطق شمال کشور شماری از دختران نسبت سوء تفاهمات مبنی بر باکره نبودن توسط شوهران و یا فامیل های شان به قتل میرسند و خانواده دختر تحت نام به اصطلاح ننگ و غیرت افغانی لب به سخن نمی گشایند، یا ترک محل می نمایند و یا دختر دیگرش را به بد میدهند.
در حال حاضر خانم خیر محمد به دلیل مرگ نا به هنگام دخترش و فشار های روانی به بیماری روحی مبتلا شده است.
حیدر قُل مرد 45 ساله باشنده ولایت جوزجان که غم مرگ دختران نوجوانش قد و قامت او را خمیده است می گوید که دو دختر جوان وی به اتهام باکره نبودن توسط فامیل شوهر شان به قتل رسیده است.
وی گفت که هفته قبل دود ختر نوجوانش را به نکاح دو برادر در آورده بود و در شب عروسی به اتهام باکره نبودن توسط فامیل دامادش به قتل رسیده و اجساد شان را به خانه وی آوردند و آن را نتیجه تربیه نادرست او به دخترانش خوانده اند.
حیدر قل افزود که وی بالای دخترانش اعتماد کامل داشته و آنان کاری را نمی کردند که به عزت و آبروی فامیل شان صدمه وارد شود.
وی علاوه نمود که شاید دختران شان به کدام بیماری نسایی مبتلا شده بودند و ندانسته از سوی شوهران شان به قتل رسیده اند.
حیدر قل می گوید که قاتلان دخترانش از سوی مردم و اقاربش برأت حاصل نموده اند و او در حالی که دو دخترش را از دست داده است نظر به عنعنات قبیلوی آرام و خاموش منطقه را ترک کرده است.
در همین حال خانم گل زن 38 ساله باشنده شهر پلخمری ولایت بغلان به آژانس خبری روز گفت که دختر بیست ساله وی نیز در اثر سوء تفاهم و به اتهام با کره نبودن همواره مورد لت و کوب شوهرش قرار می گیرد.
وی می گوید: ((این را فراموش نمی توانم که یک روز بعد از عروسی در حالی که در خانه ما مهمانان هم حضور داشتند دخترم با سر تراشیده و چشمان گریان داخل حویلی شده و با گریه می گفت که او بی گناه است.))
خانم گل افزود که دخترش را بر علاوه شوهرش و برادرانش نیز مورد لت و کوب قرار داده به حدی که او بی هوش گردید.
وی علاوه نمود که دخترش با معاینات دوکتوران بی گناه ثابت شده دوباره راهی منزل شوهر گردید، اما مدت چهار سال از عروسی اش میگذرد و تا اکنون بار ها به جرم باکره نبودن مورد طعنه و تمسخر فامیل شوهرش قرار گرفته و مانند برده با او برخورد می نمایند.
این خانم می گوید که دخترش بنابر یک سوء تفاهم تا حال در حالی که دو طفل دارد مورد شک شوهرش قرار داشته و تا حال وی را سایه وار تعقیب می کند.
ثریا اسم مستعار دختریست که از یک سال بدینسو به اتهام باکره نبودن ا ز منزل کاکا و شوهرش اخراج گردیده و در فابریکه قند بغلان به صفت کار گر مصروف انجام وظیفه می باشد.
این دختر جوان می گوید که پدر و مادرش در یک حادثه ترافیک کشته شده و خود با فامیل کاکایش زنده گی می کرد، یکسال قبل با برادر زاده خانم کاکایش عروسی کرده و در اولین شب عروسی به اتهام نا باکره بودن مورد لت و کوب قرار گرفته وموهای سرش تراشیده شد.
وی می گوید که فامیل شوهرش تصمیم داشتند در همان شب اول عروسی وی را به قتل برسانند و او از ترس خود را از دو منزل پایین انداخته و با وجود که پایش کسر نموده بود فرار نموده و به منزل یکی از دوستان مادرش رفته بود.
ثریا ادعا دارد که برخی دختران با داشتن روابط نا مشروع با پسران ترمیم بکارت نموده و ازدواج می نمایند، اما شماری از دختران با وجود با کره بودن نسبت عدم آگاهی مردان در شب عروسی توسط شوهر و یا فامیل پدرش به قتل میرسند.
او اضافه نمود که قاتلان این دختران نظر به عنعنات حاکم در روستاهای کشور مجازات نشده و آزادانه گشت و گذار می کنند.
همچنان نفس، خانم دیگریست که دختر نوجوانش نسبت سوء تفاهم مبنی بر ناباکره بودن توسط پسر بزرگش به قتل رسیده است.
وی میگوید که دامادش قبلآ دوست پسر بزرگش بود و با او در خارج از کشور زنده گی مینمودند، نظر به تقاضای او دخترش را وادار نمود تا با دوستش ازدواج نماید و پس از هفت ماه نامزادی مراسم عروسی کردند.
خانم نفس گل با چشمان اشک آلود گریه کنان گفت که ساعت سه بجه شب عروسی زنگ تیلفون به صدا در آمده و دامادم خطاب به پسرم گفت: ((این هم نتیجه دوستی ما، خواهر فریب کارت را قبل از این که به دست من کشته شود از این جا ببر.))
این خانم در حالی که اشک از چشمانش جاری شده بود افزود که پسرش همان لحظه راهی منزل دامادش شده و خواهر تازه عروسش را با ضربات تبر به قتل رسانده و خود راهی خارج شده و تا حال از او هیچ اطلاعی ندارند.
در همین حال عبدالفهیم پژمان داکتر سرویس عقلی و عصبی شفاخانه چهارصد بستر کابل به آژانس خبری روز گفت که باکره بودن دختران در تناسب با سایر کشور ها و ممالک اسلامی به خصوص در افغانستان حایز اهمیت میباشد، در حالی که در ممالک اروپایی و غربی یک موضوع پیش پا افتاده و بی اهمیت می باشد.
وی میگوید که عدم آگاهی مردان مبنی بر باکره بودن دختران برعلاوه اینکه بالای مردان تاثیرات روانی را که منجر به جنون میگردد ببار می آورد، بالای دختران و خانواده آنان نیز تاثیرات روانی به بار آورده که ندانسته منجر به قتل نو عروسان میگردد.
داکتر پژمان علاوه کرد که عده یی از خانواده ها اکثرآ به منظور انتقام جویی از مصارفات گزافی که در مراسم عروسی متقبل میگردند، تازه عروسان را متهم به ناباکره بودن می نمایند.
مولوی عطا الله لودین رییس کمیسیون عدلی و قضایی ولسی جرگه می گوید که در دین مقدس اسلام کشتن انسان توسط انسان دیگری حرام میباشد و شوهران حق ندارند تا به اتهامات مختلف خانم هایشان را به قتل برسانند.
وی میگوید که هر گاه شوهران دست به قتل خانم هایشان میزنند در صورت عدم برأت خانواده مقتول، مطابق به قانون اسلام در محضر عام قاتل توسط اقارب مقتول قصاص میگردد، و در صورت برأت، نظر به حق القانون و حق الله به اشد مجازات که حد اوسط آن پانزده سال حبس میباشد محکوم به مجازات میگردد.
آقای لودین افزود زمانی که خانم ها با شهادت دادن سه شاهد بالغ و عاقل متهم به زناء میگردد، توسط محکمه محکوم به مجازات میگردد و در صورت موجودیت محکمه و قانون اسلامی شوهران حق کشتن و یا مجازات نمودن خانم ها را ندارند.
وی علاوه نمود که اکثرآ در زمان ورزش های مختلف بدنی پرده بکارت دختران جوان زائل میگردد که این علامه نشان دهنده شخصیت و معرفت دختران نبوده بلکه عفت شان از تربیه و اخلاق پسندیده که در جامعه دارند نمایان میشود.
متخصصین نسایی ولادی می گویند که جهاز تناسلی خارجی زنان دارای ساختمانی بنام پرده بکارت میباشد و این پرده ساختمان نهایت ظریف و نازک داشته که رگ ها و شریان های که در آن جریان دارد باریک به اندازه مو میباشد.
به گفته آنان در وقت پاره شدن و مقاربت جنسی خونریزی ناچیز و کم داشته و در بعضی موارد فاقد خونریزی میباشد.
پرده بکارت دارای اشکال چون غربالی، مسننی، لاستیکی ( لاشتکی) هلالی و سیپتا می باشد، شکل مسننی و لاستیکی آن بعضی اوقات خون ده نمیباشد بدین لحاظ مردان کشور های اسلامی و مذهبی افغانستان که مقید به رسم وعنعنات میباشند دچار سوی تفاهمات میگردند.
شماری از دختران دارای پرده بکارت مسدود میباشد که بعد از سن بلوغ عادت ماهوار در عقب پرده افزود شده و بعد از سپری شدن چند سالی دخترانی که دارای همچو پرده ها میباشند به درد شدید بطنی مواجه میگردند.
به گفته داکتران یگانه راه تداوی این نوع تکالیف باز نمودن پرده بکارت توسط جراح نسایی ولادی میباشد که یک نوع مشکل عمده در خانواده ها میباشد و اکثرآ خانواده ها حاضر به انجام این عمل نمی شوند.
همچنان داکتران می گویند که در بعض مواقع افتادن و اصابت نمودن لگن خاطره دختران به زمین نیز باعث از بین رفتن پرده بکارت دختران میگردد.
این در حالیست که در افغانستان به دلیل عدم آگاهی مردان از این گونه موارد باعث قتل و جنجال ها شده و این مسوولیت داکتران و ملا امامان مسجد می باشد تا به دادن آگاهی از افزایش گراف این گونه قتل ها جلوگیری نمایند.

دوباره می سازمت بامیان اگر چه باخشت جان خویش


دوباره می سازمت بامیان اگر چه باخشت جان خویش ستـون به سقـف تو می زنم اگرچه با استخوان خویش

طالبان مرده ها را مجازات مي کند!



خبرگزاري آريا : با نبش قبر و آويزان کردن مرده ، طالبان بدعت جديدي را در جهان رقم زدند .
به گزارش خبرگزاري آريا به نقل از راديو پشتو ، کرامت انساني در ايالت سرحد و مناطق قبايلي پاکستان از قبل زير پا گذاشته شده و ارزش انساني ناديده گرفته شده است ، ولي از اتفاقي که به تازگي در منطقه مندال داگ در سوات افتاده است مي توان اين نتيجه را گرفت که انسان بدبخت در زندگي تا اين حد ذليل شده است که مثل گوسفند ذبح و بعد اجساد ‌آنان سلاخي مي شود . بعد از مردن نيز در امان نيستند و مورد برخورد خشن از سوي افرادي قرار مي گيرند که مدعي اجراي شريعت در منطقه سوات و کل پاکستان هستند .
طالبان روز دوشنبه جسد پير سميع الله رهبر يک قبيله را که براي خود مريدهايي داشت در سوات از قبر در آورده و در طول روز در يک چهارراه آويزان کرده و شب اين جسد را در جاي نامعلومي دفن کردند تا مريدان و مردم بر مزار آن حضور نيابند .
همچنين دو نفر از همکاران مهم اين رهبر مذهبي را به طرز فجيعي ذبح و اجساد آنان را نيز از يک ستون برق آويزان کردند .
طالبان همچنين اعلام کردند که 65 تن ديگر از افراد پير سميع ا.. توسط آنان به گروگان برده شده اند که 18 تن از آنان حتما کشته و درمورد بقيه بعدا تصميم گرفته خواهد شد .
لازم به ذکر است که پيرسميع ا.. شنبه گذشته در يک درگيري با طالبان کشته شده بود .
پيرسميع ا.. به قبيله گوجر در سوات تعلق داشت و مريدان او نيز بيشتر از همين قبيله بودند.
به گفته مردم بومي ، پيرسميع ا.. از نظر اعتقادي از مسلک بويلوي بود . علت اين کينه جويي طالبان نسبت به او اختلاف مسلکي و تشکيل لشگر عليه آنان بود .
حقيقت امر اين است که طالبان با اين کار مي خواستند به مخالفان خود که درحال افزايش هستند پيغام دهند که هر کس با آنها مخالفت کند ، اين سرنوشت درانتظارش خواهد بود .
حال اين پرسش مطرح است که حکومت و کساني که پير سميع ا.. را به مخالفت با طالبان تشويق مي کردند در آن روز کجا بودند ؟
چرا ساکت بودند ؟ مگر هزاران نفر از نيروهاي ارتش در اين منطقه مستقر نبودند ؟ مردم منطقه از داخل مي جوشند و دلشان مي خواهد که به گلوله تبديل شوند و بر سر کساني که باعث آزار و اذيت مردم و بدنامي اسلام ، مسلمانان و پشتونها مي شوند، فرود آيند ، ولي مي بينند که هيچ کاري از دستشان ساخته نيست چون طالبان پشتش ، خيلي گرم است .
از جاهايي حمايت مالي و تسليحاتي مي شوند که هيچ کس قدرت جنگيدن با آنان را ندارد .
آنان هميشه در پاکستان به اين صورت زندگي کرده ، پول درآورده و به همين شکل در قدرت مانده اند و حالا هم مي خواهند با نشان دادن خشونت توسط طالبان به آمريکا و جهان بقبولانند که پاکستان با تروريسم شديد افراطي روبرو است . بايد مورد کمک و توجه قرار بگيرد .
چه بسا که از آستين اين قدرتهاي پشت پرده طالبان ، دستان دشمنان اسلام بويژه آمريکا و انگليس در خواهد آمد . چون آمريکا وانگليس از اين گونه جنايات سود مي برند .

یادی از کله منارهای هزاره جات توسط عبدالرحمان جابر


افغانستان تبعیض برای تعذیب هزاره ها

مظلومیت ومحرومیت هزاره ها در افغانستان - به حد رسیده است که -انچه از نعمتهای الهی برای مردمان و سر زمینهای دیگر رحمت و سبب اسایش است- اما عین همان رحمت ونعمت - اما به خاطر اعمال سیاستهای تبعیض گرانه دولت های افغانی -برای هزاره با عث بد بختی و مرک می شود. برف وباران یکی از بهترین نعمات الهی و ارمغان ارزشمند و پر بار طبیعت به انسانها و کره خاکی است . ولی همین نعمت وهدیه اسمانی به واسطه بی تفا وتیهای سران جا هل و لجوج دولتهای افغانستان وبه خاطر عدم لیاقت انها و احساس مسولیت شان نسبت به ابادی راه ها و سرکهای ولا یات هزاره - سبب وحشت دایمی بحرانهای انسانی - عذاب و تشدید مصیبت و گرسنگی هزاره ها می گردد. سیاه روزی هزاره ها - گرسنگی و فقر بی پایان انها - بر خلاف انچه دین فروشان در باری و سیاستگران مسلمان نما می گویند- حکم سر نوشت و تقدیر الهی نیست- بلکه اراده شاه- خواست دولتهای نژاد گرا وتبعیض گر و نتیجه تعمیل سیاستهای ضد بشری سران قصی القلب دولتهای غاصب در افغانستان است - ویرانی بامیان وابادی قند هار - ایه های اسمانی نه و مسله نیست که در اسمان و به خواست خداوند نوشته ونازل شده باشد- بلکه سر مشق سیاه است که در قصر کابل و بدست کینه توزان و حقیران قدرت پرست و نفاق افکنان بر سر اقتدار- و دشمنان عدالت و دمو کراسی نوشته ورقم می خورد ! بی تفاوتی ومسولیت نا شناسی دولت در قبال جان وحیات میلیونها هزاره جنایت است عمدی و جرم است که بر اساس بر نامه وپلان از پیش اندیشیده شده اجرا می گردد- در بهار وتابستان کوچی به سراغ جان ومال این مردم اورده می شود- و در زمستان به خاطر بی تو جهی و بی تفاوتی دولت در جهت اعمار و باز سازی سرکها وراه های مواصلا تی ولایات هزاره مردم وملت بی گناه ما فقط به جرم هزاره بودن عذاب داده می شوند و به دلیل نداشتن سرک از تمامی ضروریات زندگی واذوقه عادی- دوا وداکتر .. محروم نگهداشته می شوند این روند سیاه و ضد بشری یک اتفاق نیست ویک واقعه اضطراری نیز نمی باشد بلکه سیاست شوم و پلید اقتدار گرایان نژاد پرست افغانی است که در مدت طولانی نزدیک به سه صد سال در ار تباط با خلق هزاره اجرا وعملی می گردد. دولت فعلی افغانستان که در بی عدالتی و ایجاد نابرابری در تاریخ این کشور بی نظیر بوده است- سبب گردیده که با همه امکانات مالی واقتصادی باد اورده ومساعدات جهانی - تعداد دراطراف ارک وقصر ریاست جمهوری- شرکای اصلی اقتدار قبیله وگردانندگان ما فیایی حا کمیت تباری- قاچاق بران مواد مخدر وتروریستان - از سیری به ترکیدن و مستی برسند ولی اکثریت از مردم این کشور خصوصا هزاره ها در تمامی ادوار سال از شدت فقر و گرسنگی نتوانند به سر نوشت واینده شان شان بیندیشند و فکر اساسی نمایند. گرسنگی دادان عمدی هزاره ها سیاست تاریخی قدرت طلبان واقتدار گرایان نژاد پرست در افغانستان است. این سیاست از عبد الرحمن اغاز وتا امروز ادامه داشته است- همان گونه که گفته شد- هزاره ها خصوص در چند سال اخیر در بهاران و تابستانها توسط کو چیها -یا همان لشکریان ویرانگر و بی فرم ونشان حا کمیت قبیله در محاصره در امده و قتل عام می گردند ودر زمستان ها به خاطر نداشتن سرک وراه های مواصلاتی در محاصره برف ویخ بندان قرار گرفته و جان و حیات فرزندان و خا نواده های شان در خطر مرک قرار داده می شود. واین چنین است سر نوشت هزاره .واین سر نوشت تغییر نخواهد کرد مگر اینکه هزاره ها مستقلانه خود برای شان تصمیم گرفته وراه های بیرون رفت از بحران و سیاه روزی شان را جستجو نموده ودست به اقدام بزنند.خصوص در زمانیکه جا معه جهانی خود با پای شان در افغانستان امده اند چرا هزاره ها نتوانند مستقیم با کشور ها و دولتهای مساعدت کننده وارد مزاکراه و معا هده شوند؟ ما از دیگران چه کم داریم مگر تنها افغان ملت و قبیله مخصوص مسولیت تاریخی افغانستان واداره و معا هدات مر بوط به ان را به عهده دارند؟ مگر دولتی در این کشور وجود دارد؟اگر دولتی مو جود است این همه ویرانی- بی عدالتی در اداره- بی تفاوتی در قبال سر نوشت مردم- گرسنگی دادن عمدی هزاره ها- عدم باز سازی ولا یات هزاره- عدم مشارکت هزاره ها در اداره - وتوهین وتحقیر همیشگی هزاره ها چرا و چه معنی می تواند داشته باشد؟ اگر هزاره ها خود با دنیا وارد مزاکره و گفتگو گردد- جنایات و اعمال زشت گردانندگان فعلی را بر ملا نمایند- واز اعمال عمدی عمال دولتی نسبت به سر نوشت هزاره و به ویژه سیاست مریض دولت برای بد بین ساختن مردم به مسا عدات جهانی و کشور های کمک کننده با نمایندگان جا معه جهانی هر روزه وهر ساعت باید سخن گفته شود- انها باید است با مدرک وسند در جریان حیف ومیلهای قبیله حاکم و افغان ملتیهای غارت گر وبی عدالتی- وتبعیضات انجام شده توسز حکومت قرار داده شوند. وسخن اخر اینکه ما باید بدانیم که: خود مسول سر نوشت خود هستیم نباید به امید تبعیض گران قصر کابل بنشنیم.- واشتباه تاریخی و گزشته را تکرار نمایم.بهر حال اخبار و گزارشات چند روز اخیر حکایت از ان دارد که ولایات هزاره از شرق- ولایت بهسود وشمال دره صوف - ولایات جنوب از جاغوری وغزنی بسوی مناطق مرکزی هزاره به کلی مسدود گردیده است واین بحران در زمان به وقوع می پیوندد که هزاره ها در مدت هفت سال گزشته شب و روز از پیش امدن چنین یک واقعه به دولت هشدار داده و خوا هان اعمار سرک اساسی وپخته از کابل به ولایات هزاره گردیده است ولی دولت با بر نا مه مشخص به دروغ وریاکاری پر داخته و زمینه مرک دسته جمعی هزاره ها را اماده نموده اند. واینک مردم در دایکندی ودیگر ولوسالیهای دور دست سر زمین هزاره با خطر جدی گرسنگی و مرک دست بگریبان هستند.بدون شک مسولیت این جنایت به عهده دولت نا کار امد و مسولیت نشناس کابل قرار دارد.واین شما واخبار این حادثه. رادیو بامیان: دوم جدی 1387 یک کاروان موترهای حامل موادغذایی که ازطریق بامیان عازم ولایت دایکندی است،درکوتل صدبرگ ولسوالی یکه ولنگ بامیان،دربرف ها گیرمانده است .داکترحبیبه سرابی والی بامیان روزیکشنبه به رادیوبامیان گفت:به ولسوال ولسوالی یکه ولنگ وریاست انکشاف دهات این ولایت،وظیفه داده است تا همین امروز،سرک را بازکنند.والی بامیان افزود، سرک کوتل های شیبر، شاتوآقرباط ویکه ولنگ، توسط پی آرتی مستقردربامیان، قرار داد شده تا درفصل زمستان بازنگهداری گردد.دوسرک کوتل های غوگردان وقناق که بامیان را به ولایت های میدان ودایکندی،ارتباط می دهد،از طرف وزارت فواید عامه بازنگهداری می شود.والی بامیان تأکید کرد: سرک های مرکزبامیان با ولسوالی های این ولایت که وزارت احیا وانکشاف دهات مسئولیت بازنگهداری آن ها را به عهده گرفته است،به علت کمبود بودجه، با مشکل مواجه است . مسئولیت بازنگهداری سرک کوتل صدبرگ، به عهده ریاست احیا وانکشاف دها ت بامیان است ..با برفبارى در ولایت سمنگان راه های دره صوف مسدود وانتقال ذغال سنگ به شهر های دیگر نیز قطع شد است [ یک شنبه, 1 جدی 1387 ] --ریزش برف در ولایت دایکندی باعث انسداد راه های مواصلاتی چهار ولسوالی با مرکز انولایت شده است

سفرکریم خلیلی وهیأت همرا ه ایشان به جمهوری اسلامی ایران ، برای مهاجرین خیری نخواهد داشت

محمد کريم خليلي معاون رئيس جمهور، پيش از ظهر امروز در رأس يک هيأت عاليرتبه دولتي، عازم جمهوري اسلامي ايران شد.
به اساس گزارش دفتر مطبوعاتي رياست جمهوري، اين سفر بنا به دعوت معاون رئيس جمهوري اسلامي ايران صورت گرفته و هدف از آن صحبت با مقامات ايراني در رابطه با مهاجرين، جلب همکاري‌هاي بيشتر آن کشور در جهت بازسازي افغانستان، جستجوي راه‌هاي کمک متقابل در جهت مبارزه با حوادث طبيعي و ديگر مسائل مورد علاقه دو دولت افغانستان و ايران مي‌باشند.
در اين سفر معاون رئيس جمهور را محمد احسان ضيأ وزير احيا و انکشاف دهات، سهرابعلي صفري وزير فوايد عامه، عبدالکريم براهوي سرپرست وزارت امور مهاجرين و عودت کنندگان، محمد يوسف واعظي مشاور رئيس جمهور، محمد کبير فراهي معين سياسي وزارت امور خارجه، صدرالدين سحر معين وزارت صحت عامه، عبدالغفور غزنوي معين وزارت معارف، عبدالمتين ادراک رئيس اداره ملي مبارزه با حوادث، جاويد کوهستاني مشاور رئيس جمهور، سيد انور رحمتي رئيس دفتر معاونيت دوم رياست جمهوري شماري ديگر از مسئولين دولتي همراهي مي‌نمايند.
نقل از سایت وحدت وابسته به حزب وحدت جناح کریم خلیلی
سفر کریم خلیلی، در قالب به ظاهر یک هیأت بلند پایه دولتی به ایران ،از چند جهت قابل تأمل است:
1 – چرا به جای احمد ضیاء مسعود معاون اول آقای کرزی،کریم خلیلی به ایران آمد؟
2 – سفر کریم خلیلی چه ارتباط به انتخابات آینده دارد؟
3 – بین سفر کریم خلیلی در قالب یک هیأت وسفرتابستانی محمد محقق چه ارتباطی وجود دارد؟
4 – سرپرست وزارت امور مهاجرين و عودت کنندگان چرا به همراه کریم خلیلی آمد؟
1 – چرا به جای احمد ضیاء مسعود معاون اول آقای کرزی،کریم خلیلی به ایران آمد؟
کسانی که با نظام دیپلماسی اندک آشنایی دارد،می دانند که طبق تعاملات فرهنگ دیپلماتیک ، احمد ضیاءمسعود به جای کریم خلیلی به ایران می آمد نه کریم خلیلی ،چون که معاون احمدی نژاد از معاون رئیس جمهور افغانستان دعوت کرده بود واحمد ضیاءمعاون اول کرزی بود پس قاعدتا باید ایشان در رأس این هیأت می بود نه آقای خلیلی چراکه از نظر عرف دیپلماسی ، هیأت سیاسی به سرپرستی خلیلی هیات بلند پایه محسوب نمی شود وهیأتی با این سرپرست در پاسخ دعوت رسمی یک دولت قدرتمند منطقه نوعی دهن کجی محسوب می شود.....
پس چه عواملی باعث شده است که کرزی ،کریم خلیلی را برای این سفر انتخاب کند وایران هم این هیأت رابا سرپرستی خلیلی قبول کند واین هیأت درجه دوم را در پاسخ به دعوت از معاون رئیس جمهور توهین به نظام جمهوری اسلامی ایران (که در حال حاضر ابر قدرت بلامنازع منطقه خاورمیانه است) محسوب نکند.
باتوجه به روی کار آمدن دولت کاری جدید در امریکا با وزارت خارجه ی مثل بانوی کارکشته ویک دنده چون هلاری کلینتون، وچرخش سیاست خارجی القاعده وطالبان ومذاکره نیمه رسمی دولت افغانستان با این گروه،انتخاب کریم خلیلی برای این سفرتنها گزینه برتر بوده وکرزی واحمدی نژاد هردو به این سرپرستی هیأت دیپلماسی تن در دادند.به این شرح:
کریم خلیلی تنها رهبری شیعیی هزاره است که هم به کرزی وفادار است وهم با بلند مرتبه ترین شخص نظام جمهوری اسلامی ایران یعنی آیت الله سید علی خامنه ای رهبر ایران رابطه نیک دارد ....
باتوجه به این ویژگی خلیلی وجایگاه ایشان در میان دولت مردان نظام جمهوری اسلامی ایران ،ونیاز جدی کرزی در انتخابات آینده به ایران واحتمالا میانجیگری ایران بین مخالفان وکرزی در دور آینده ،کریم خلیلی بهترین گزینه برای کرزی بود.
اما چرا برای ایران ، کریم خلیلی بهترین گزینه است در نسبت به برادر مسعود با این که ایران در این بیست سال عملا نشان داد که هرکز احمد شاه مسعود وربانی را تنها نگذاشت ودر منازعات بین حزب وحدت وشورای نظار وجمعیت، در کنار احمد شاه مسعود ایستاد وشخص شهید مزاری را که از سرداران شیعه بود قربانی تمامت خواهی وانحصار طلبی احمد شاه مسعود کرد وهنوز هم این ترجیح دادن خانواده احمد شاه مسعود بر خانواده شهید مزاری مشهود وعیان است وزن وبچه احمد شاه مسعود در بهترین جای مشهد وبا بهترین امکانات زندگی می کنند وتحصیلات خود را ادامه می دهند واما در عوض خانواده شهید مزاری در فقیر ترین منطقه قم با کمترین امکانات روز گار می گزرانند واگر تنها یاد گار شهید مزاری زینب کربلای افغانستان به مشهد ویا جای دیگر ایران سفرکنند باید از هفت خوان رستم بگذرد.
هنوز برای یاد بود قتل ناجوان مردانه احمد شاه مسعود ارگان های دولتی ایران در قالب یاد بود دانشجویی وفرهنگی برای احمد شاه مسعود سالگرد می گیرند وربانی را از افغانستان دعوت می کند وخانواده احمد شاه مسعود را با هزاران اعزاز وحرمت به این سالگرد ها می آورند.
واما برای شهید مزاری چه ؟مگر نه این است که مزاری ازسرداران آزادی خواه جهان بود؟مگر شهید مزاری به خاطر حمایت از امام خمینی به زندان شاه نیافتاد؟مگر مزاری انقلاب ایران را بعنوان انقلاب مکتبی قبول نداشت؟مگر مزاری برای این انقلاب به رهبری امام خمینی جانش را به مسلخ نمی برد؟اگر مزاری نبود چه کسی جرئت آن را داشت که پیام های آزادی خواها نه رهبر انقلاب امام خمینی را از عراق به ایران بیاورد؟
پس چه شده است که مزاری هنوز هم مظلوم است؟وپیروانش در ایران نمی توانند یک سالگرد آزاد وآبرو مندانه برایش بگیرند؟
پس چرا ایران کریم خلیلی را بر احمد ضیاءترجیح داد؟
کریم خلیلی بهترین گزینه از این جهت است که ایشان به رهبر ایران وفادار می باشد ودر این مدت رهبری خود نشان داد که آدم میانه رو است ومنافع شخصی خود را بر منافع کلان مردمی ترجیح می دهد وچون شهید مزاری آرمان گرانیست تامنافع شخصی خود را فدای مردم کند وبرجدایی مسائل مذهبی با منافع مردمی پای فشارد.
.... مهاجر در ایران اکثریت هزاره اند ومقررات مهاجرتی با مهاجرین شامل حال این مردم می شود ودیگر مردمان هیچ گونه مشکلی ندارند چون رهبران ایشان برای ایشان مدارک اقامتی ویژه می گیرند وفرزندانش برای تحصیل سهمیه خاص دارند.تنها هزاره ها هستند که در ایران افغانی به حساب می آیند وتمام مقررات مهاجرتی شامل حال این مردم می شوند واکنون هم اگر سخنی از راه ندادن فرزندان مهاجرین به دانشگاه هست فرزندان همین مردم است نه دیگر اقوام ودیگر اقوام در ایران یک ایرانی است نه مهاجر.پس کسی که باید این ندارا آبرو مندانه خواموش کند او فقط یک رهبر شیعه هزاره باشد که خلیلی هم هزاره است وهم شیعه وهم دلسوز مردم وآنقدر دلسوزکه اشک می ریزد.
دوم این که راجع به حل مسئله مهاجران خلیلی تابع نظر ایران است ومسئولان ایران هرچه را دکته کنند ایشان بدون چون وچرا قبول خواهند کرد ودر سخنرانی عموعی خود درمیان مهاجران این گردن نهادن به خواسته های مسئولان ایران را در رابطه با مسئله مهاجران با کمی اشک ریختن پوشش اسلامی وعاطفی خواهد داد.
بنا بر این ، سفر کریم خلیلی ، برای مهاجرین خیری دربرنخواهد داشت.
2 – سفر کریم خلیلی چه ارتباط به انتخابات آینده دارد؟
3 – بین سفر کریم خلیلی در قالب یک هیأت وسفرتابستانی محمد محقق چه ارتباطی وجود دارد؟
4 – سرپرست وزارت امور مهاجرين و عودت کنندگان چرا به همراه کریم خلیلی آمد؟
اگر انتخابات افغانستان نزدیک نبود ،کرزی خلیلی را بعنوان سرپرست این هیأت برنمی گزید واما انتخابات آینده افغانستان باعث شد که کرزی خلیلی را برای سفر به ایران برگزیند.چون باآغاز کار دولت جدید امریکا به مدیریت سیاست خارجی بانوی صاحب تجربه هلاری کلینتون وزیر خارجه ی امریکا ، ممکن است دولت امریکا از آقای کرزی وتیم کاری ایشان روی برتابند(که بعضی از شواهد حکایت از این مسئله دارد)ودر این صورت آقای کرزی به ایران نیاز جدی دا رد چون ایران دربالاترین رده های کاری دولت افغانستان ومیان مخالفان بالقوه وبالفعل دولت وسران احزاب سیاسی نفوذ غیر قابل انکار دارد وبسیاری سران احزاب افغانستان ومعاونان ومشاوران کرزی از حقوق بگیران ایران هستند .
از طرف دیگردر بازی افغانستان مسئله القاعده وطالبان از مهره های اساسی بازی سیاسی بین امریکا وایران است وامریکا می داند که ایران درصورتی که بخواهدمی تواند با وحدت بالمسالحه وتاکتیکی با این گروه ها افغانستان را جهنمی برای امریکا درست کنند ویقینا در صورت چنگ ودندان نشان دادند امریکا به ایران، ایران از این نیروی بالقوه استفاده خواهند کرد اگرچه امریکا ایران را بار ها متهم به این مسئله کرده است اما مدارک جهان پسند ارائه نداده است واین مسئله هم مثل بسیاری از مسائل دیگر فقط یک بازی سیاسی وتهمت دیپلماسی می باشد.
از آنجای که حامد کرزی خود روز گاری معاونت وزارت خارجه دولت مستأجل طالبان را برعهده داشت ودر همان زمان با سیاست خارجی ایران آشنایی عمیق پیداکرد واکنون خود سیاست گفت وگو ی با طالبان را در پیش گرفته اند واکنون هم خود عملا یک طالب شده است،به ایران ودوستان داخلی ایران نیاز جدی دارد ومخصوصا که احمد ضیاء مسعود داماد( برهان الدین ربانی دشمن شکست خورده گلبدین حکمتیار ) خود را رقیب حامد کرزی اعلام نموده است،این نیاز کرزی به همکاری وهمنظری ایران بسیار جدی است .
به همین خاطر کرزی کریم خلیلی را بر مسعود ترجیح داد وایران هم ایشان را بهترین فرد برای این گفت وگو پنداشت
علا بر این مسائل،سفر تابستانی محمد محقق واستقبال بی مانند مهاجران از محمد محقق وباز سازی چهره تخریب شده محقق بعد از ائتلاف غیر منتظره و متحورانه محقق با پروفسور عبدالرب رسول سیاف، وریسک دیوانه وار وغیرت آفرین وبی مانند محقق در اعتصاب غذا در غائله کوچی گری وخلق حماسه مردم قهرمان در تظارات کابل ورستاخیر همدلی وهمنوای نسل مهاجر هزاره در جهان در حمایت از غرور وکرامت هزاره واعتصاب غذای محقق، کرزی را به این نتیجه رساند که کریم خلیلی را در یک آزمون دیگر قرار دهد ومحبوبیت او را در میان مردم هزاره در خارج ببیند ودر نتیجه در دوره بعدی در باره معاونت ویاخلع معاونت خلیلی تصمیم بگیرد.
دراین باره دو معامله پایا پای بین کرزی وکریم خلیلی قابل تصور است:
1 - امتیاز دهی کرزی به خلیلی
2 - اثبات وفاداری خلیلی به کرزی در قالب ایجاداشتقاق ونفاق در میان جامعه هزاره
1 - امتیاز دهی کرزی به خلیلی
اما امتیاز دهی آقای کرزی به کریم خلیلی در جهت ایجاد محبوبیت در قلوب مردم هزاره وشکست دادن محمدمحقق وکاستن محبوبیت مردمی محقق ،این است که در این موقعیت حساس وسرنوشت ساز مهاجرین افغانستانی در ایران،کرزی سرپرست وزارت مهاجرین را همراه خلیلی به ایران فرستاده اند تا با مانور سیاسی وتمدید نیمه رسمی وقت مهاجران در ایران وایجازه ورود دانشجویان افغانستانی به دانشگاه های ایران وکاهش نسبی هزینه تحصیلی دانش آموزان، این گره گشایی از گرفتاری های مهاجرین به نام خلیلی تمام شود ودر نتیجه پایگاه مردمی خلیلی ومحبوبیت سیاسی خلیلی در نسبت به محقق افزایش پیداکند .
2 - اثبات وفاداری خلیلی به کرزی در قالب ایجاداشتقاق ونفاق در میان جامعه هزاره
اما در مقابل این امتیاز دهی کرزی به خلیلی ،خلیلی هم باید وفاداری خود را به کرزی ثابت کند ورأی مردم هزاره را برای کرزی جمع آوری نموده او را باردیگر به اریکه قدرت نشاند وراهیی قصر گلخانه کند واگر نتوانیست تمام رأی مردم هزاره را به نفع کرزی سوق دهد، لا اقل بتواند در رأی دهی هزاره شقاق ایجاد کند ورأی ها راپراکنده سازد.
نفاق به مصلحت هزاره نیست
یاد مزاری بخیر
یاد مزاری بخیر ونام ویاد آن سرخ جامه ی مرد مردستان جاودان باد!
یاد وخاطره او جاودان باد که هزگیز به دنبال سیاست وریاست وچوکی نبود وریاست بر چوکی را به قیمت پامال شدن عزت مردمش نمی خواست وبه همین جهت بود که مزاری بر عرش دل ها وقلب های پاکان وخلق آزاده حکومت می کرد وهرروز که از هجرت غریبانه وغروب شفق گون وپرواز پرستویی اش می گزرند او زنده تر از دیروز می شود وقلب مردم هزاره وآزاده خواهان وطن وعدالتخواهان جهان تجلی گاه آرمان وآرزوی آن شهید راه خدا ومردم می گردد.
آری یاد او بخیر که قدرت وشهرت نتوانیست او را تخته بند خویش سازد وشهوت ریاست را در کام جانش بجوشاند ودرخت برتربینی را در باغ بهارستان ایمانش ببار نشاند.
او هرگز نخواست یک خوک نشسته بر چوکی وزارت باشد وسگ لمیده بر دروازه ارباب قدرت وهمین خوی وخصلت مزاری بود که مزاری را گل سرخ مزار کرد وبهار از رنگ او تراوت می گیرد.
کاش سیاستمداران ما از مزاری درس می گرفت وسیاست را نه برای اربابی بلکه برای احقاق حق می خواست وآنگاه که سیاست وریاست ایشان به قیمت شقاق ونفاق در جامعه ما تمام می شود،این سیاست وریاست را به قبرستان می برد وبرای همیشه دفن می کرد چنان که مزاری چنین کرد.
واقعیت این است که جامعه هزاره هم به سیاست دانی وموضع گیری های بیمار وحرکت درسایه وکچمدار کریم خلیلی نیاز دارد وهم به تحور ودیوانه وار ریسک کردن وموضع گیری های غیرت آفرین وحماسه بر انگیز محمد محقق.
به قول استاد بزرگ ما حضرت علامه محمد تقی جعفری(ره)«حذف همیشه بد است ،حذف نه ، اصلاح» ویا به تعبیر بانوی فرهیخته وسیایتمدار اعتدال پیشه کشورونماینده مردم شریف بدخشان در پارلمان، خانم فوزیه کوفی«افراط وتفریط نه،اعتدال»
بنا بر این مانباید بدنبال حذف شخصیت های سیاسی ودینی خود باشیم وبه قول معروف (بیشه با تر وخشک خود خوب است)ویا به قول هزارگی«دیوانه ازخودون مو از هشیارون دیگرا بهتر است.
اما بزرگان ما هم نباید ریاست خود را به قیمت ایجاد نفاق وشقاق در جامعه هزاره ،بخواهد وباید از هرگونه حرکت نفاق برانگیز خودداری کنند ونباید زمینه شقاق را در میان مردم فراهم سازد.