سرور سرخوش مرد پيشگام در عرصه موسيقي مقاومت است كه همزمان با ورود شوروي به افغانستان راه و روش خود را تغيير داده و با سرودن و اجراي قطعات حاوي مضامين سياسي شور خاصي به جامعه ملتهب آن زمان بخشيد سرور برادر كلان داوود سرخوش بوده و در ولسوالي دايكندي ولايت ارزگان بدنيا آمده بود و نهايت در سال ۱۳۶۲ بدست يك روحاني متعصب هزاره به قتل رسيد.
اين واقعه همراه شد با قتل عام خانوادگي طوري كه از اطرافيان و نزديكان و مالي (حيوانات) كه در خانه شان بود هيچ يك زنده نماندند و تنها داوود سرخوش كه كوچك بود با پنهان شدن در تنور خانه جان به سلامت برد.
البته شايعاتي در خصوص مرگ دسته جمعي اينان بر سر زبانها افتاد كه صحت و سقم آن تا بحال معلوم نگرديده و آن اين گونه است.
روزي سرور سرخوش با دوستان مشغول دمبوره نوازي بوده كه دوستان يك طلبه مخالف را آورده و به جمع داخل مينمايند و سرور سرخوش در حالي كه اين فرد را بروي زانو نشانده بوده و دستانش به زمين تكيه داشته بر پشت اين شخص نشسته و مشغول دمبوره نواختن ميگردد در انتها دست خود را به ماتحت آخوند ماليده ميگويد
"چوكي مو خوب چوكي يه بده كي كونشي سوراخه"
پس از آن قضيه آخوند به ايران آمده و با دريافت اسلحه از ايران تحت تنظيمات حزب نصر به افغانستان مراجعت مي نمايد و در بدو ورود با دوستان و همراهان خود اين اقدام فجيع را انجام ميدهد.
(صحت و سقم اين قظيه براي نويسنده معلوم نمي باشد و اگر دوستان اطلاع دقيقتري دارند خواهشمند است در روشن شدن ماجرا همكاري نمايند)
به هر صورت آغاز گر موسیقی مقاومت در افغانستان اگر نگوئييم لا اقل در بين هزاره ها غلام سرور سرخوش برادر بزرگ داود سرخوش بود او درد اجتماعی، سیاسی و تاریخی ملتش را نخستین بار با زبان وبیان موسیقی بازتاب داد. متاسفانه این بزرگ سیاسی سرا فرصت دیر ماندن برای رشد موسیقی افغانستان را نداشت و قربانی جهل و کوری حاکم بر مرز وبوم کشور گردید، جای بسیار تاسف است که سرور سرخوش شايد بدون کدام دلیلی، تنها به خاطر فریاد درد مردمش توسط کوران فرهنگ کش ملتش به شهادت می رسد و قربانی بی شعوری ، نافهمی و کج اندیشی یک تعداد بی خردان پست که یاد از درد مردم را گناه کبیره شمرده وخنجر به روی فرهنگیان و ناجیان واقعی ملت می کشیدند. گرديد وجود احمقان، درد همیشۀ تاریخ هر ملت است. این احمقانی که با طرح قتل شهید سرور سرخوش خودرا اسوده احساس کردند. در واقع جامه ملایی را نجس کردند. این موضوع زخم ژرفی بر دلی موسیقی ما بوده این ژرف زخم التیام نخواهد یافت یعنی جای سرخوش شهید در موسیقی مقاومت باوجود حضور هنر مند برومند داود سرخوش همچنان خالی است.
*صفدر علي مالستاني
صفدر علي زاده قريه نوده مالستان است و در دوران جواني با دمبوره آشنا شده و با همقطاران خود به تمرين آهنگ هاي محلي پرداخت و در همين زمان بود كه تحت تأثير سبك دلارام قرار گرفته و آن را ادامه داد. به عبارت ديگر مي توان گفت كه صفدرعلي نوع خوانش دلارام را با زير و بم هاي دمبوره درآميخته و آن را تكميل كرد.
صفدرعلي در ايّام جواني (اواخر حكومت ظاهرشاه) به كابل رفت و در فضاي آماده ي كابل به پخش آهنگ هاي خويش مبادرت ورزيد. از آن جا كه او صداي باريك و نازك خود را با سبك دلارام در آميخته بود، همه علاقه مندان، صداي او را با صداي آبه ميرزا به اشتباه گرفتند و به همين جهت تمام آهنگ هاي او به آهنگ هاي آبه ميرزا يا دختر مالستاني معروف گرديد. البته نقش خود صفدرعلي در شهرت جديد آهنگ هاي او قابل تأمل است و دقيق معلوم نيست كه او با اين شهرت، موافق بوده است يا خير. اما از برخي آهنگ هاي او از جمله كاستي كه در 23 جدي 1356در خانه «غلام حيدرخان» در کابل با مشاركت «صفدر توكلي » بيرون داده و غيچک نواز شان هم « ميرچمن مالستاني » بوده، مشخص است كه وي علاقه به اين شهرت نداشته است. زيرا كه در مقدمه كاست، صفدر توكلي مي گويد:« اين آهنگ با همكاري صفدرعلي مالستاني اجراشده است.»
در هر صورت،آهنگ هاي صفدرعلي بسيار زيبا و دلكش بوده و نقش او در احياء و رشد بخشي از موسيقي هزارگي ممتاز و ستودني است؛ به خصوص اين که موسيقي مالستان با آهنگ هاي او معرفي شده و هم اکنون نيز اين آهنگ ها،جزء ماندگار ترين آثار موسيقي هزارستان به شمار مي رود.
ايشان از همان دوران جواني که به كابل رفت تاحالا دركابل زندگي مي كند. البته در سالهاي حکومت طالبان، مدتي به زادگاه خود بازگشته و به شغل آسياباني مشغول گرديد تا قوت لايموتي به دست آرد. در اين اواخر يکي از اهالي منطقه با اين جانب (2) چنين صحبت نمود : در سال 1377 يک جوال گندم به آسيا برده و هنگام ريختن گندم در جايگاه، با خود آهنگ هاي او را زمزمه مي کردم که او متوجه شد و گفت :«بيا که من برايت بخوانم.» و اين را گفت و بالاي جوال گندم، دست به گوش شده شروع به خواندن کرد. حدود يک ساعت او يکسره مي خواند. در اين وقت، ناگهان صاحب آسيا پيدا شد و بالحن سرزنش آميز به او گفت : «يک ساعت است که مي خواني و نمي داني که در آسيا چه مي گذرد!»
صفدرعلي با دمبوره و هنر موسيقي سالهاست كه ارتباط نداشته و هيچ آهنگي را اجرا نكرده است. ماجراي قطع رابطه او با دمبوره نيز تلخ و شنيدني است؛ چرا كه او با آغاز انقلاب اسلامي مردم افغانستان و اشغال كشور توسط ارتش سرخ، يك سره عزلت نشيني و زندگي به دور از هياهو را اختيار كرد.اقدام جديد او دقيقاً متاثر از فضاي جديد كشور و جوّحاكم بر آن زمان بود. زيرا وي فكر مي كرد كه ديگر روزگار موسيقي و زندگي با دمبوره به سر رسيده و حكم كسي كه بادمبوره سروكار داشته باشد، شايد بالاي دار و يا سال ها زندان باشد. اما نزديكان صفدرعلي مي گويند كه او در اول انقلاب از اين جهت دمبوره را كنار گذاشت تا به گمان خودش با مجاهدين همراهي كرده و پايبندي خود را به وطن دوستي و آرمان هاي ديني و ملي نشان داده باشد. حال، سوال اين است كه چه ارتباطي ميان اين دو موضوع (ترك دمبوره و همراهي با مجاهدين) وجود دارد؟ به عبارتي ديگر آيا ميان هنر موسيقي و اهداف جهادي تناقض و ضديت وجود دارد يا نه اين دو باهم منافاتي نداشته بلكه هنر موسيقي مي تواند به عنوان يك وسيله مهم هنري در خدمت اهداف ديني، ملي و انقلابي قرار گيرد؟
پاسخ، روشن است كه ميان آن دو هيچ منافاتي وجود ندارد. چرا كه نمونه هاي آن را به وفور مي توانيم در تاريخ كشور ها ببينيم و اين، تبليغات منفي و تعصب بي مورد نسبت به موسيقي از سوي مذهب گرايان افراطي ما بوده كه سرنوشت موسيقي هنرمندان ما بدان گرفتار گرديد؛ چنانچه پايان تلخ «سرور سرخوش» حکايت از اين امر دارد
اين واقعه همراه شد با قتل عام خانوادگي طوري كه از اطرافيان و نزديكان و مالي (حيوانات) كه در خانه شان بود هيچ يك زنده نماندند و تنها داوود سرخوش كه كوچك بود با پنهان شدن در تنور خانه جان به سلامت برد.
البته شايعاتي در خصوص مرگ دسته جمعي اينان بر سر زبانها افتاد كه صحت و سقم آن تا بحال معلوم نگرديده و آن اين گونه است.
روزي سرور سرخوش با دوستان مشغول دمبوره نوازي بوده كه دوستان يك طلبه مخالف را آورده و به جمع داخل مينمايند و سرور سرخوش در حالي كه اين فرد را بروي زانو نشانده بوده و دستانش به زمين تكيه داشته بر پشت اين شخص نشسته و مشغول دمبوره نواختن ميگردد در انتها دست خود را به ماتحت آخوند ماليده ميگويد
"چوكي مو خوب چوكي يه بده كي كونشي سوراخه"
پس از آن قضيه آخوند به ايران آمده و با دريافت اسلحه از ايران تحت تنظيمات حزب نصر به افغانستان مراجعت مي نمايد و در بدو ورود با دوستان و همراهان خود اين اقدام فجيع را انجام ميدهد.
(صحت و سقم اين قظيه براي نويسنده معلوم نمي باشد و اگر دوستان اطلاع دقيقتري دارند خواهشمند است در روشن شدن ماجرا همكاري نمايند)
به هر صورت آغاز گر موسیقی مقاومت در افغانستان اگر نگوئييم لا اقل در بين هزاره ها غلام سرور سرخوش برادر بزرگ داود سرخوش بود او درد اجتماعی، سیاسی و تاریخی ملتش را نخستین بار با زبان وبیان موسیقی بازتاب داد. متاسفانه این بزرگ سیاسی سرا فرصت دیر ماندن برای رشد موسیقی افغانستان را نداشت و قربانی جهل و کوری حاکم بر مرز وبوم کشور گردید، جای بسیار تاسف است که سرور سرخوش شايد بدون کدام دلیلی، تنها به خاطر فریاد درد مردمش توسط کوران فرهنگ کش ملتش به شهادت می رسد و قربانی بی شعوری ، نافهمی و کج اندیشی یک تعداد بی خردان پست که یاد از درد مردم را گناه کبیره شمرده وخنجر به روی فرهنگیان و ناجیان واقعی ملت می کشیدند. گرديد وجود احمقان، درد همیشۀ تاریخ هر ملت است. این احمقانی که با طرح قتل شهید سرور سرخوش خودرا اسوده احساس کردند. در واقع جامه ملایی را نجس کردند. این موضوع زخم ژرفی بر دلی موسیقی ما بوده این ژرف زخم التیام نخواهد یافت یعنی جای سرخوش شهید در موسیقی مقاومت باوجود حضور هنر مند برومند داود سرخوش همچنان خالی است.
*صفدر علي مالستاني
صفدر علي زاده قريه نوده مالستان است و در دوران جواني با دمبوره آشنا شده و با همقطاران خود به تمرين آهنگ هاي محلي پرداخت و در همين زمان بود كه تحت تأثير سبك دلارام قرار گرفته و آن را ادامه داد. به عبارت ديگر مي توان گفت كه صفدرعلي نوع خوانش دلارام را با زير و بم هاي دمبوره درآميخته و آن را تكميل كرد.
صفدرعلي در ايّام جواني (اواخر حكومت ظاهرشاه) به كابل رفت و در فضاي آماده ي كابل به پخش آهنگ هاي خويش مبادرت ورزيد. از آن جا كه او صداي باريك و نازك خود را با سبك دلارام در آميخته بود، همه علاقه مندان، صداي او را با صداي آبه ميرزا به اشتباه گرفتند و به همين جهت تمام آهنگ هاي او به آهنگ هاي آبه ميرزا يا دختر مالستاني معروف گرديد. البته نقش خود صفدرعلي در شهرت جديد آهنگ هاي او قابل تأمل است و دقيق معلوم نيست كه او با اين شهرت، موافق بوده است يا خير. اما از برخي آهنگ هاي او از جمله كاستي كه در 23 جدي 1356در خانه «غلام حيدرخان» در کابل با مشاركت «صفدر توكلي » بيرون داده و غيچک نواز شان هم « ميرچمن مالستاني » بوده، مشخص است كه وي علاقه به اين شهرت نداشته است. زيرا كه در مقدمه كاست، صفدر توكلي مي گويد:« اين آهنگ با همكاري صفدرعلي مالستاني اجراشده است.»
در هر صورت،آهنگ هاي صفدرعلي بسيار زيبا و دلكش بوده و نقش او در احياء و رشد بخشي از موسيقي هزارگي ممتاز و ستودني است؛ به خصوص اين که موسيقي مالستان با آهنگ هاي او معرفي شده و هم اکنون نيز اين آهنگ ها،جزء ماندگار ترين آثار موسيقي هزارستان به شمار مي رود.
ايشان از همان دوران جواني که به كابل رفت تاحالا دركابل زندگي مي كند. البته در سالهاي حکومت طالبان، مدتي به زادگاه خود بازگشته و به شغل آسياباني مشغول گرديد تا قوت لايموتي به دست آرد. در اين اواخر يکي از اهالي منطقه با اين جانب (2) چنين صحبت نمود : در سال 1377 يک جوال گندم به آسيا برده و هنگام ريختن گندم در جايگاه، با خود آهنگ هاي او را زمزمه مي کردم که او متوجه شد و گفت :«بيا که من برايت بخوانم.» و اين را گفت و بالاي جوال گندم، دست به گوش شده شروع به خواندن کرد. حدود يک ساعت او يکسره مي خواند. در اين وقت، ناگهان صاحب آسيا پيدا شد و بالحن سرزنش آميز به او گفت : «يک ساعت است که مي خواني و نمي داني که در آسيا چه مي گذرد!»
صفدرعلي با دمبوره و هنر موسيقي سالهاست كه ارتباط نداشته و هيچ آهنگي را اجرا نكرده است. ماجراي قطع رابطه او با دمبوره نيز تلخ و شنيدني است؛ چرا كه او با آغاز انقلاب اسلامي مردم افغانستان و اشغال كشور توسط ارتش سرخ، يك سره عزلت نشيني و زندگي به دور از هياهو را اختيار كرد.اقدام جديد او دقيقاً متاثر از فضاي جديد كشور و جوّحاكم بر آن زمان بود. زيرا وي فكر مي كرد كه ديگر روزگار موسيقي و زندگي با دمبوره به سر رسيده و حكم كسي كه بادمبوره سروكار داشته باشد، شايد بالاي دار و يا سال ها زندان باشد. اما نزديكان صفدرعلي مي گويند كه او در اول انقلاب از اين جهت دمبوره را كنار گذاشت تا به گمان خودش با مجاهدين همراهي كرده و پايبندي خود را به وطن دوستي و آرمان هاي ديني و ملي نشان داده باشد. حال، سوال اين است كه چه ارتباطي ميان اين دو موضوع (ترك دمبوره و همراهي با مجاهدين) وجود دارد؟ به عبارتي ديگر آيا ميان هنر موسيقي و اهداف جهادي تناقض و ضديت وجود دارد يا نه اين دو باهم منافاتي نداشته بلكه هنر موسيقي مي تواند به عنوان يك وسيله مهم هنري در خدمت اهداف ديني، ملي و انقلابي قرار گيرد؟
پاسخ، روشن است كه ميان آن دو هيچ منافاتي وجود ندارد. چرا كه نمونه هاي آن را به وفور مي توانيم در تاريخ كشور ها ببينيم و اين، تبليغات منفي و تعصب بي مورد نسبت به موسيقي از سوي مذهب گرايان افراطي ما بوده كه سرنوشت موسيقي هنرمندان ما بدان گرفتار گرديد؛ چنانچه پايان تلخ «سرور سرخوش» حکايت از اين امر دارد
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر