ازدواج وخانواده در جامعه هزاره هاي مهاجر
ازدواج وخانواده دو ركن اساسي تمدن ،اجتماع ونظام زندگي خانوادگي است.
اگر مي خواهيد يك تمدن،اجتماع وخانواده را خوب بشناسيد ورازتعالي وافول آن را بدانيد ،بايد آئين زندگي وراه ورسم ازدواج را در آن تمدن،اجتماع وخانواده جست وجو كنيد.
اما قبل از پرداختن به اصل بحث كه عبارت باشد از ازدواج وخانواده در جامعه هزاره هاي مهاجر،به سه نكته اشاره مي كنم :
1 خانواده از چه تشكيل مي شود؟
2 – مسائل قبل ازدواج وبعد از ازدواج چيست؟
3 – رابطه ووظايف اعضاءخانواده با يكديگر چيست؟
خانواده از چه تشكيل مي شود؟
پرواضح است كه خانواده در ابتدا از دو جزء كه عبارت از زن ومرد باشند ،تشكيل مي گردد ودر ادامه اعضاي ديگر بنام فرزندان به اين نظام اضافه مي شوند. اين ساده ترين تعريف از اجزاء سازنده وتشكيل دهنده خانواده است.
اما سخن اساسي در اين است كه زن ومرد در ذات خود چيست؟
درست است كه اجزاءصوري خانواده مرد،زن وفرزندان مي باشند ،اما روح حاكم برخانواده وساختار معنوي خانواده چيست؟آيا غايت تشكيل خانواده تابع نياز اجزاءبيروني خانواده است ويا تابع نياز هاي اجزاءدروني وروحي خانواده ؟
پاسخ عام وهمه فهم تعريف خانواده از نظر معنوي اين است كه خانواده متشكل از مرد وزن مي باشند وزن ومرد يك واحد بنام انسان اند وانسان متشكل از دو جزؤ است :
1 – تن
2 – روح
اين دوجزء از اجزاء انسان خارجي با توجه به اقتضاي ذات خود نياز ها وغايتي دارند.
تن انسان از ماده شكل گرفته است. بنا بر اين، نياز تن، نيز مادي وزمان مند مي باشد.
اما روح انسان ريشه در ماوراءطبيعت دارد واز عالم امر وعالم قدس است ونياز هاي اين روح نيز فرازماني وفرامكاني مي باشد ونتيجه اين مي شود كه بايد ابتدا نياز هاي هر يك از اين دو جزء انسان را بشناسيم تا بتوانيم اهداف وغايت آن را بيابيم ودر جهت محقق ساختن آن گام برداريم.
تن انسان يك سري نياز هاي عام دارد كه به هيچ وجهه نمي توان آن را ناديده گرفت وناديده گرفتن آن مساوي با نابودي حيا ت طبيعي انسان است مثل اصل خوردن ،آشاميدن،خواب وپوشش تن در برابر گرما وسرما.
اين ها نياز هاي عام ويا به عبارت بهتر ، نياز قهري و جبري تن است .
اما همين تن، يك سري نياز هاي بالواسطه وتبعي هم دارد كه بيشتر براي تنوع بخشيدن به حيات است نه قوام دهنده حيات .
روح هم دو نوع نياز دارد كه عبارت باشد از: 1 - اصل تكامل خواهي ، 2 - برقراري انس والفت با هم نوع خود.
وقتي زن ومرد با اين ديد وانديشه به خانواده نظر كنند ونيازهاي اساسي وتبعي زندگي مشترك را در يابند وبر اساس آن حيات مألف خويش را عيار سازند،حتما نظرش در نوع انتخاب همسر آينده ايشان رنگ وبوي ديگر مي گيرد واولين پله از پله هاي زندگي را با موفقيت پيموده اند.
بعد از اين مرحله، مي رسيم به اهداف ازدواج واين كه چرا انسان ازدواج مي كند ونيازهاي اصلي وتبعي ازدواج چه است؟
همانطور كه قبلا گفته شد انسان از دو جزء تن وروح تشكيل شده است وهركدام نياز هاي اصلي وتبعي دارد .
بنابر اين ازدواج هم بر اساس رفع دو نياز شكل مي گيرد:
1 – نياز بيولوژيكي وجنسي كه مربوط به بعد تن مي باشد وعبارت است از: 1 - رفع ودفع شهوت 2 - توليد مثل وبقاء نسل انسان ،اين دو نياز در طريق تعالي روح است نه در ضديت با روح.
2 - نياز هاي روحي وتكاملي انسان كه عبارتند ازآرامش روحي،مألوف ومأنس بودن با هم نوع، استقلال روحي ، عشق ورسيدن به خدا وبه عبارت ديگر رسيدن به كمالي كه شايسته انسان است.
قبل از ازدواج چه وظيفه ي داريم؟
حال كه مسئله چنين است مي رسيم به اين اصل كه ما قبل از ازدواج چه وظيفه ي داريم وبه عبارت ديگر ،قبل از ازدواج چه با يد كرد؟
از مسائل مهم قبل از ازدواج همدلي وهم نظري بين زن وشوهر است كه در آموزه هاي دين، تعبير به هم كفو بودن بين زن وشوهر شده است .
اما بطور كلي مي توان مسائل قبل از ازدواج را چنين فهرست كرد:
1 – تفاهم فكري ونظري
2 - اجتناب از ازدواج هاي تحميلي تحت عناون مختلف
3 – تقارن وتباعد سني
4 – تحليل مسائل زندگي
5 – اقتصاد وزخارف زندگي
6 –نژاد ومحيط
تفاهم فكري ونظري
يكي از اصول اساسي كه قبل از ازدواج رعايت شود، تفاهم فكري ونظري، در زندگي است .چرا كه اساس وبنيان زندگي زناشويي، تفاهم فكري ونظري مي باشد نه احساسات زود گذر برخواسته از جاذبه هاي جنسي وزيبايي اندامي؛ البته اين مسئله در جاي خود بر حق ودرست است وبسياري از زندگي ها بر همين اساس آغاز مي شود ومخصوصا افرادي كه هنوز به مرحله تجرد از جهان ماده نرسيده است ،زندگي زناشويي ايشان با همين احساسات شروع مي شود اگر چه همين احساسات در چهره هاي متفاوت بروز وظهور مي كند كه تشخيض احساس برين انساني از احساسات مبتني بر جا ذ به وكشش هاي جنسي وجاذبه هاي زيبا نگري اندامي ، بر بسياري از آدم ها غير قابل تشخيص است وانسان تا به آن مرحله از تجردي نرسد كه بتواند تجرد اعداد را بفهمد، نمي تواند بين احساس هاي برين انساني واحساسات ريشه دار خواهش هاي نفساني و جنسي از نوع حب بقا ء ونياز طبيعي، تميز قايل شود.
تفاهم زن ومرد در حوزه فكر ونظر، مي تواند از راه هاي گوناگون تحقق يابد كه دو مرحله دارد: يك مرحله قبل از ازدواج است ومرحله ديگر آن بعد از ازدواج مي باشد.
آن تفاهمي كه قبل از ازدواج بايد مدنظر گرفته شود تفاهم در اصل زندگي زناشويي است به معناي اين كه زن ومرد، ازدواجش بر اساس شناخت وانتخاب شخصي يكديگر باشد نه بر اساس دستور وسفارش بزرگتر ها و نظر بزرگتر ها با يد طريق رسيد ن به انتخاب بر تر باشد نه اين كه نظر بزرگتر ها خود موضوعيت داشته باشد.
بنا بر اين ،يكي از وظايف قبل ازازدواج، شناخت از هم ديگر وانتخاب آگا هانه شريك آينده است واين آگاهي ممكن است از طريق آشنايي قبلي وهمسايه بودن ويا فاميل بودن زن ومرد با شد واگر هيچ يك از اين ها ميسر نباشد بايد زن ومرد، يك مدتي باحفظ شرع وكرامت انساني در حال رابطه انساني وبين الطرفيني باشند و در دفعات متوالي با هم بنشنند ودر اطراف زندگي آينده با هم گفت وگو كنند وبعد از گفت وگو هاي بسيار وصادقانه مي توانند از همديگر شناخت نسبي پيداكنند وبر اساس آن شناخت، تصميم اتخاذكنند.
دراين مرحله، علاوه بر تفاهم فكري ونظري، تفاهم بينشي وعقيدتي هم با يد موردنظر طرفين باشد وطرفين، مسائل عام شناخت زندگي بينشي وعقيدتي را نيز درمعرض گفت وگو گذارند
تفاهم بنيشي وعقيد تي را نبايد دست كم گرفت ومخصوصا كه جوامع مختلف وقوميت هاي گونه گون، رسم ورسمات عقيد تي هاي متضاد دارد. بويژه در رابطه با نوع معاشرت خانوادگي اين مسئله بيشتر ظهور مي كند وبطور نمونه: خانواده هاي كه در روابط خانوادگي بي قيد وليبرال منش اند، نمي توانند با خانواده هاي كه در روابط خانوادگي داراي ضوابط شرعي وعنعنات فاميلي اند، ازدواج موفق داشته با شند وبسياري از طلاق ها ، در همين حوزه اتفاق مي افتد.
اجتناب از ازدواج هاي تحميلي تحت عناون مختلف
ازدواج با يد بر اساس شناخت از هم ودلدادگي وهم خواهي باشد نه بر اساس رسم هاي قومي وطايفه اي ويا مبتني بر باور هاي من درآوري ديني ومذهبي .
زندگي زناشويي نوع معامله نيست بلكه نوع پيوند روحي ومدام العمر مي باشد ونه بايد اين پيوند را با تحميل باور هاي قومي وعقايد خود بنياد ديني آغاز كرد.
چنان كه تحميل درهر بخشي از زندگي عاقبت خوشي ندارد. اما در اين بخش اززندگي، تحميل به هر بهانه وبا هر ترفند وباور ديني ورسم ورسوم طايفه اي كه باشد ،آينده ي خوشي ندارد وعواقبش از هم پاشي شيرازه حيات انسان وبه انحراف كشيده شدن نسل انسان است. انساني كه مي تواند در دامن خانواده چنان تربيت گردد كه خليفه ي خدادر زمين شود وتعالي يابد ودر پرتو تعالي حيات معقول وبرين داشته باشد، حيات معقول وبريني كه جهان را به به عنوان يك عينيت از از جلال وجمال خدا شهود كند .
تقارن وتباعد سني
اختلاف سني بين زن ومرد ، از ديگر مسائلي است كه بايد جدي گرفته شود چون انسان در سنين مختلف، نگرش مختلف به مسائل زندگي دارد واگر اختلاف سني بين زن ومرد، بيش از حد باشد؛ دو نوع نگرش بر زندگي زن ومرد ،حاكم خواهد بود واين خود چالش زا است ونتيجه اش فروپاشي زندگي مشترك مي باشد.
ممكن است جوامع مختلف در نوع رابطه خانوادگي راه ورسم هاي متفاوت داشته با شند وبر همان اساس، اختلاف سني در ازدواج نيز متفاوت با شد. آنچه را كه من مي گويم ناظر بر جامعه اسلامي وجوامع شرق است .
از ديگر مسائلي كه بايددر همين حوزه در مد نظر داشت، تناسب جسمي زن ومرد است. زن ومرد از نظر جسمي هم بايد تناسب داشته باشند. زن زيبا براي مرد زشت روي ويا مرد زيبا براي زن زشت روي وزن معلول براي مرد سالم ومرد سالم براي زن معلول مناسب نيست وچندان عاقبت خوشي ندارد وفقط در يك صورت معقول ومحسون است وآن اين كه زن ومرد از نظر كمال خواهي وعقلانيت به هم دل بندند وعاشق عقلاني مبتني بر كمال وحسن سيرت نه گرفتارشيدايي بوالهوسانه وكشش زيبايي صورت وفتنه نفسانيت باشند.
بله در اين صورت آن مرز( تناسب داشتن جسمي وهم كفو بودن ارگانيسمي) بر داشته مي شود والبته اين نوع ازدواج در جهان بسيار نادر اتفاق مي افتد ومعياري براي اجتماع نخواهد بود.
– تحليل مسائل زندگي
قبل از دواج به اين مسئله هم انديشيده شود كه زندگي پيچ وخم هاي بسياري دارد وممكن است در آينده زندگي طبق آن نقشه ي كه امروز در آغاز زندگي پي ريخته مي شود موافق نباشد وهزار علل ناپيدايي در مسير زندگي چهره نمايد .
زن وشوهر بايد نظر همديگر را بداند كه براي پذ يرش چنان پيش آمدي چقدر همفكر وهم نظر اند آيا در چنان هنگامه هم مي توانند همپاي هم حركت كنند يا نه ؟
بنا بر اين ، دوران نامزدي از بهترين دوران به محك كشيدن طرفين است وچه بهتر كه دوران نامزدي نه چنان كوتاه باشد كه نتوان همديگر را درك كرد وخود را براي عياركردن چنان زندگي آماده كرد ونه چنان طولاني باشد كه ملال آور گردد .
اقتصاد وزخارف زندگي
يكي از اركان ركين زندگي، اقتصاد در زندگي است .البته اين اقتصاد درزندگي هم دو دوره دارد:
1 - دوره قبل ازازدواج
2 - دوره بعد ازازدواج .
آنچه كه مربوط به دوره قبل از ازدواج مي شود اين است كه اقتصاد شوهر نبايد معيار انتخاب همسر باشد واگر شوهري فقير بود ولي ازنظر انسانيت وكمالات بشري وتعالي مكتبي مناسب بود، به خاطر فقر اقتصادي ،مرد نامطلوب قلمداد نگردد ويا اگر مردي پول داري به خواستگاري بانويي آمد ،او را به خاطر اقتصادش، چشم بسته بر نگزيند.
از طرف ديگر مرد هم نبايد در انتخاب همسرش اقتصاد زن را معيار قرار دهد ولي نظر زن را دررابطه با زخارف زندگي ونوع طريق معيشت وتنوع ايجاد كردن در زندگي را بداند وزني را انتخاب كند كه نه چنان بي تفاوت به طريق معيشت با شد ونه تمام هم وغمش تنوع بخشي در ظاهر زندگي وزخارف گرايي باشد.
نژاد ومحيط
نژاد ومحيط دو عنصر تشكيل دهنده حيات روحي وفيزيكي زن ومرد در نظام خانواده است .
نژاد ها از نظر استعداد ها ونوع دفع وجذف انديشه ها با هم تفاوت دارند وچه بهتر كه اين مسئله هم در زندگي زنا شويي مدنظر قرار گيرد وبايد از خانواده داراي فضايل عالي انساني وشرافت اكتسابي وداراي نام نيك اجتماعي همسر برگزيد وبه قول معروف گلي كه در شوره زار ويادر باتلاق برويد، گل نيست بلكه علف هرز است.
مخصوصا مادر خوب وبد در تربيت فرزندان نقش محوري دارد و در مسئله ازدواج ،بايد مادر از پدر بيشتر مورد توجه باشد.
محيط هم بر نوع رشد عقلي وجسمي انسان اثر بسزا دارد ممكن است خوش استعداد ترين انسان ها در محيط بسته ودور از تمدن ومدنيت نتواند استعداد هاي خود را خوب باز پروراند چنان كه دختر شهري با دختر روستايي از نظر رشد فكري تعليمي بسيار تفاوت دارند يقينا دختري كه در شهر بزرگ مي شود از امكانات بيشتر ي براي باز پروراني استعداد هاي خود بهره دارد واگر او در شهر نتواند خود را به حد كمال ورشد رساند در روستا به طريق اولي نمي تواند خود را به كمال مطلوب رساند.
بعد ازازدواج
خوب بعد از اين كه با همه ي اين ظرافت ها ازدواج كرديم چه كنيم؟وچه گونه باشيم وچه گونه بي انديشيم؟
مسائل بعد از ازدواج مسائلي نيست كه بتوان همه ي آن را بطور قانونمند بيان كرد وتابتواند در همه ي زمان ها ومكان ها صدق كند وكاركرد اجتماعي وراهبردي داشته باشد .براي اين كه هر فرهنگ وهر محيط اقتضا هاي مخصوص به خود را دارد.
اما يك اصل وچند فرع را مي توان به عنوان يك معيار كلي بر شمرد وآن را قاعده كلي ناميد كه بتواند در همه ي زمان ومكان ودوران فرهنگي صدق كند وكاركرد راهبردي داشته باشد:
حكومت عشق در خانواده
حكومت عشق در خانواده از اساسي ترين وپايه ترين عنصر قوام بخشي زندگي زناشو ي بعد از ازدواج است واصولا جهان بر اساس عشق بنا شده است واساس وبنيان جهان بر اساس عشق بنانهاده شده است كه حكيم نظامي چه زيبا سروده است:
جهان عشق است وديگر زرق سازي
همه بازي است الا عشق بازي
فلك جز عشق محرابي ندارد
جهان بي خاك عشق، آبي ندارد
حكيم سناي هم بنيان جهان را بر عشق مي داند:
سراسر جمله پرزعشق است
ولي عشق حقيقي با خدا كو؟
عشق بازيچه وحكايت نيست
درراه عشق شكايت نيست
اي زبده راز آسماني
وي حله عقل پر معاني
بي آتش عشق كي توان يافت
يك قطره زآب زندگاني
مولوي اين پير ساغر بدوش هم بنيان جهان راچيزي جز عشق نمي داند:
عشق بحري آسمان دروي كفي
چون زليخائي اسير يوسفي
دور گردون را زجذب عشق دان
گرنبودي عشق كي گشتي جهان
جسم خاك از عشق برافلاك شد
كوه در رقص آمد وچالاك شد
آتش عشق است كه اندر ني فتاد
جوشش عشق است كه كاندر مي فتاد
من بر آن افراشتم چرخ سني
تاعلو عشق را فهمي كني
گرنبودي بهر ة عشق پاك را
كي وجودي دادمي افلاك را
حافظ هم عشق را اساس وشيرازه هستي مي داند:
رهرو منزل عشقيم وزسرحد عدم
تابه اقليم وجود اين همه راه آمده ايم
مطرب عشق عجب ساز ونواي دارد
نقش هرپرده كه زد راه بجاي دارد
عالم از ناله عشاق مبادا خالي
كه خوش آهنگ فرح بخش نوائي دارد
سعدي نيز عشق را اساس جان وجهان مي داند:
داني چه گفت مرا آن بلبل سحري
گر عشق نيست تورا كچ طبع جانوري
خيام هم از اين راز پرده بر مي دارد:
سردفتر عالم معاني عشق است
سربيت قصيده جواني عشق است
اي آن كه خبر نداري از عالم عشق
اين نكته بدان كه زندگاني عشق است.
شيخ بهايي اين حكيم فقيه نيز جهان را استوار بر عشق مي داند:
عشقست كليد خزائن جود
ساري در همه ذرات وجود
هلالي هم رنگ وبوي جهان را بر گرفته از رنگ وبوي عشق مي داند:
جهان يك قطره از درياي عشق است
فلك يك سبزه از صحراي عشق است
چراغ بي زوال آفرينش
فروغ گوهريكتاي عشق است
اگر روح است اگر عقلست اگر دل
شرارآتش سوداي عشق است
وگر معمور كفر است وگر دين
خراب سيل بي پرواي عشق است
مرحوم حكيم الهي قمشه، عشق را در ذره ذره از اجزاء هستي ساري وجاري مي داند:
جمله ذرات جهان را مي كشد سوداي عشق
پيش خورشيد روان بخش جهان آراي عشق
در همه آفاق وانفس بنگري حسن نگار
وز همه ذرات عالم بشنوي غوغاي عشق
هم كرات بي نهايت غرقه در ياي شوق
هم عقول آواره مجنون وار درصحراي عشق
گوچه قرآن دفتري درعشق وكو چون مصطفي
از فراز عرش تا تحت الثري داناي عشق
(براي اطلاع بيشتر از اين راز سر به مهر به كتاب گرانسنگ«حكمت الهي »نوشته حكيم الهي قمشه اي مراجعه شود)
چنان كه در بالا ملاحظه فرموديد جهان بر اساس عشق پي ريخته شده است.
البته عشق داراي مراتب و يك مقوله به تشكيك است كه از عشق به خدا آغاز مي شود وتا نازل ترين مراحل را شامل مي شود اما بعد از عشق به خدا عالي ترين مراحل عشق عشق زن وشوهر وعشق بين فرزندان ووالدين مي باشد.
در نظام توحيدي عشق پاك بين زن وشوهر نوعي از عشق به خدا است وآنگاه كه فرزندي بر دستان والدين خود گلبوسه ي عشق مي نشاند در حقيقت بر عرش خدا گل بوسه نشانده است وآنگاه كه زن ومردي شراب بوسه از ساغر چشمان هم مي گيرند وتاك لبانش را براي هم مي تكانند در واقع سر خم مخصوص خدا را باز كرده وبا اذن خدا در خمخانه خدا وارد شده اند ومي ناب مي نو شند ودر طريق مشيت حق سلوك مي كنند.
آري اگر زن ومرد با چنين ديد ونگرش به زندگي،حلقه ازدواج را در شب عاشقي بر كلك شيدايي ودلدادگي بر نهند تا علقه خدايي دل شان به شكوفه نشيند وگل هاي پرطراوت وبي خزان ثمر خواهد داد وگلستان قلب شان همواره معطر وپرشكوفه خواهد بود.
حال اين سئوال رخ مي نمايد كه چه با يد كرد تا اين عشق همچنان پر شرار وپرفروغ بي ماند وحريم دل دو دلدار از بت منيت ونفاق ... پيراسته ماند؟
چنان كه عارفان براي سير وسلوك عاشقي چهار سفر را بر شمرده اند مي توان چهار گزينه را براي خفظ محبت وعشق بين زن وشوهر در محيط خانواده بر شمرد:
1 - زن وشوهر از خودي به مايي برسند.
2 – گذشت ورحمت را تن پوش خود سازند.
3 – گام بر فرق نفس نهند.
4 زنا شويي را نوع عبادت بدانند.
زن وشوهر از خودي به مايي برسند
آنگاه كه زن ومرد خود را در آيينه منيت ننگرند بلكه خود را درآيينه وحدت بنگرند محبت وعشق دردل و قلب هم ،پرشراره مي ماند وچيزي بنام رنج ودل خوري از همديگر باقي نمي ماند وبراي كه اين شادي وغم هريك شادي وغم ديگري است سعادت همديگر در تقابل نيست بلكه سعادت ديگري عين سعادت آن ديگري است پس چيزي براي خلق شدن رنج وغم وملالت وكدرت باقي نمي ماند ووقتي عاملي براي اين پديده هاي فرسايش گر روح نباشد ،عشق فرمان رواي جان وتن خواهد بود.
عطار شعري بسيار بلند معناي دارد كه در اين زمينه مقصود ما را به بهترين نحو مجسم مي سازد:
از قضا افتاد معشوقي در آب
عاشقش خودرا درافكند از شتاب
چون رسيدند آن دو تن بايكدگر
آن يكي پرسيد از اين :كي بي خبر
گرمن افتادم در اين آب روان
ازچه افكندي تو خود رادرميان
گفت من خودرا در آب انداختم
زانكه خودرا ازتو مي نشناختم
روزگاري شد كه باشد بيشكي
هم تو من هم من تو وان هردو يكي
تادوئي برجاست درشركت بتافت
چون دوئي برخاست توحيدت بتافت
مولوي هم در داستان ليلي ومجنون حكايت بسيار دلنشين وزيبايي دارد كه در اين باره بكار
مي آيد وچه خوب است آن را هم تيمنا بياوريم:
گفت مجنون من نمي ترسم زنيش
صبر من ازكوه سنگين هست وبيش
ليك از ليلي وجود من پراست
اين صدف پراز صفات آن دُر است
ترسم اي فصاد گرفصدم كني
نيش را ناگاه بر ليلي زني
داند آن عقلي كه او روشني است
درميان ليلي ومن فرق نيست .
گذشت ورحمت را تن پوش خود سازند
گذشت ورحمت در همه ي عرصه هاي زندگي لازم وضروري است به گونه ي كه خدا در قرآن از صفات نيكوي پيامبر گذشت ورحمت را بر مي شمارد واين نيكويي وخلق حسن پيامبرش را به خود نسبت مي دهد وبر پيامبر منت مي نهد كه اگر من دل تو را مهربان نمي كردم تا تو رحمت وگذشت داشته باشي هر آيينه خلق از دور تو پراكنده مي شد واز تو مي رميد.
بنا بر اين گذشت ورحمت وشفقت در زندگي زنا شويي از اساسي ترين عنصر قوام بخشي وعاشقانه شدن زندگي زناشويي است وبا يد بين زن ومرد گذشت ومهر ورحمت حاكم باشد تا محبت وعشق در دل پرفروغ وتابنده بي ماند وبه فرموده مولانا از محبت تلخ ها شيرين شود ودل مردگي ها بدل به حيات سرشار از عشق وشور وشوق وشفقت گردد:
از محبت تلخ ها شيرين شود
از محبت مس ها زرين شود
از محبت درد ها صافي شود
از محبت درد ها شافي شود
از محبت مرده زنده مي شود
از محبت شاه بنده مي شود
گام بر فرق نفس نهند.
گام بر فرق نفس سركش نهادن از دشوار ترين مراحل سير وسلوك زندگي است حال فرق نمي كند اين سير وسلوك سير وسلوك عارفانه باشد ويا سير وسلوك اجتماعي وبين الخلقي.هر كدام كه با شد از دشوار ترين مراحل سير وسلوك انسان است.
انسان تا گام غيرت وعقلانيت بر فرق نفس امارة بالسوء نگذارد به مرحله كمال نمي رسد ووقتي به مرحله كمال نرسد نمي تواند در طريق كمال برين گام بردارد.
كسي كه گام بر فرق نفس سركش واين اژدهاي هفت سر افسرده پاننهاده باشد تمام حركات واعمالش در طريق خود پرستي است وكسي كه خود پرست است جهان ومافيها را در طريق ارضاءخود پرستي خود مي نگرند وكسي كه همگان را وسيله ي براي ارضاءخود پرستي خود بنگرند در جايگاه خدا مي نشيند وخود خدايي مي كند نه بندگي .
خدا نكند كه مرد ويا زن خانه، چنين بي انديشند ،انديشه ي چنين خود پرستانه، جهان سوز است وتن آزار وويرانگر وچالش آفرين.
بنا بر اين تا خود پرستي وخود نگري ومنم بازي در خانه حاكم باشد در آن خانه از محبت وعشق خبري نخواهد بود.
زنا شويي را نوع عبادت بدانند
هرگاه زن ومردي زندگي زنا شويي را بديده عبادت بنگرند ونه فقط براي رفع آتش شهوت،در نيكو همسري كردن مي كشد او چنان كه براي نيكو عبادت كردن سعي وتلاش مي كند براي نيكو همسري كردن هم ازتمام استعداد هاي خود بهره ميبرند.
او اگر به اين باور برسد واين انديشه جزءذات عقلاني او شود وزندگي عقلاني ومكتبيش با اين انديشه عجين گردد، ديگر او همسرش را فقط يك موجود دو پاي در طريق بر آورده سازي نياز شهوت خود نمي نگرند وديگر او فقط در شب هاي پر التهاب جوشش شهوت، همسري خوب نيست بلكه او همسرش را پاره از شخصيت وكرامت خدايي خود مي داند وازبوسيدن همسرش همان اندازه لذت روحي مي برد كه از سجده شبانگاهان لذت مي برند ولبخند زدن بر رخسار همسرش را همان اندازه عبادت مي داند كه نظر كردن به كعبه را عبادت مي داند.
مگر نه اين است كه زناشويي نوع از مشيت خدا است وآياما به عنوان بندگان خدا موظف به پيمودن اين مشيت نيستيم؟
مگر درقرآن نمي خوانيم كه قُلْ إِنَّ صَلاتِي وَنُسُكِي وَمَحْيَايَ وَمَمَاتِي لِلَّهِ رَبِّ الْعَالَمِينَ (سوره انعام-١٦٢))تمام مناسك وحركاتم براي خداست پس چرا ما خيره شدن به چشمان همسرمان را عبادت ندانيم؟مگر جلال وجمال خدا در رخسار همسر ما تجلي نمي كند؟
مگر لبخند همسر ما نمي تواند همان گل توحيد باشد؟پس چرا ما از عطر اين گل توحيد مست وشيدا نشويم؟
بعد ازدواج مرحله بسيار حساس وخطيري بنام تربيت فرزندان وجود دارد كه آن را بايد جداگانه ودر جاي ديگر پي گرفت فقط اين نكته راياد آور مي شويم كه به قول استاد بزرگ وپيشواي محققين وحكيمان نيم قرن اخير حضرت علامه جعفري :اين كودكان نهال هاي باغ خدايند» بنا بر اين پرورش اين نهال هاي باغ خداچقدر وظيفه سنگين است وبايد پدر ومادر به اين وظيفه خطير خود آگاه باشند واگر واقعا نمي توانند به اين وظيفه سنكين عمل كنند چه بهتر كه اصلا اين نهال باغ خدا را در سر زمين زندگي خود غرص نكنند.
در كتاب هاي زناشويي وآيين همسر داري مطالب بسياري در باره استحكام وقوام بخشي پيوند مقدس زناشويي نوشته است واز ديد گاه هاي گوناگون ومخصوصا از نظر روان شناسي وعلوم تربيتي دستورالعمل هاي بسياري را براي اين امر مهم برمي شمارد.
من بدون آن كه مراجعه مجدد به اين متون داشته باشم ويا كتاب خاصي را در اين باره در دسترس داشته باشم نكاتي را ياد آورمي شوم:
1 - انسان موجودي است كه نياز عاطفيش در سايه تعامل دوستانه اشباع مي گردد وهرگاه از كسي حركت وكلام محبت آميز ببيند ويا بشنود روحش بشاش وشكوفا مي گردد .
بنا بر اين هروقت با همسرتان روبرو مي شويد به ايشان لبخند بزنيد واز كارايشان قدرداني وتشكر نموده به ايشان دست مريزاد بگوييد.
2 – زندگي امروزه بشر بيشتر ماشيني وروح فرسا شده است واز طرف ديگر وسائل ارتباطات بسيار سهل شده است .
لذا هروقت احساس كرديد كه همسر شما در اين ساعات از روز نياز به يك تنفس ومحبت واستراحت دارد به ايشان تلفن بزنيد وبا كلام دلبرانه روح وروان ايشان را از فرسودگي رهايي بخشيده به ايشان قوت قلب بخشيد.
3 – درست است كه كار در بيرون خسته كننده وملال آور است اما كار درخانه هم روح فرسا و ملال آورمي باشد پس چه خوب است كه در كار خانه هم به همسرتان كمك كنيد واين كمك محترمانه وهمراه با گفت وگوي محبت آميز باشد.
4 – محبت تنها با ابراز احساسات وبر زبان آور دن ،كار ساز نيست وبايد اين محبت در چيزي نمود پيدا كند مثلا روز هاي مثل روز تولد ويا سال روز ازدواج ،به همسرتان هديه تقديم كنيد وروي هديه ،كوتاه ترين وزيبا ترين جمله ومصرع شعري بنويسيد وهراز چندگاه آن را براي همسرتان بخوانيد واز آن هديه ايشان ياد آورده لبخند بزنيد.
5 – گاه گاهي از بيرون دسته گلي با خود به خانه بياوريد وبه همسر تان تقديم كنيد واگر همسرتان از عطر ويالباس زيبا استفاده كرد به اين كار ايشان عكس العمل نشان بدهيد وازسليقه ايشان با لبخند تشكر كنيد.
زن نسبت به شوهرش در لباس پوشيدن وزيباييش احساسات نشان دهد ومرد هرگاه به خانه مي آيد در برابر نوع دكورخانه وتميزي منزل وآرايش همسرش عكس العمل مثبت نشان دهد وجمله هاي زيبا ودل ربا بر زبان راند ولبخند بر لب همسرش را ببوسد.
6 – همسر تان را باخود به گردش ببريد وبراي هم ديگر هديه بخريد.
7 – ازكار ها وصفات خوب همديگر تعريف كنيد وبعضي از حركات ناخوشايند همسرتان را با سكوت وبي اعتنايي به ايشان بفهمانيد نه آن كه باصراحت وكلمات ركيك به ايشان بگوييد.
8 – پاكيزيگي وزيبايي جزءدستورات دين ما است سعي كنيد هميشه تميز باشيد وبه زيبايي خود وهمسرتان بي تفاوت نباشيد ووقتي در منزل هستيد لباس مخصوص منزل را با درنظر گرفتن سليقه همسرتان ببركنيد ووقتي ازخانه بيرون مي رويد از همسرتان بپرسيد كه لباس شما ونوع آرايش شما مورد قبول وسليقه او است ؟
9 – احترام گذاشتن از ديگر راه هاي ايجاد محبت در قلب هاي همديگر است بنا بر اين تا مي توانيد به همديگر احترام بگذاريد وهمسرتان را جلو رفقا وفاميل به مسخره وشوخي نگيريد .
10 – هركسي توانايي هاي مخصوصي بخود دارد بنا بر اين هيچ گاه همسرتان را(چه در عالم ذهن ويا در عالم خارج ومخصوصا جلو همسن وسالانش)با ديگران مقايسه نكنيد وسخني برزبان نياوريد كه توهم مسئله اي بكند واز همسرتان پيش ديگران تعريف هاي كنايه آميز نكنيد.
11 – به پدر ومادر وفاميل هاي همسرتان احترام بگذاريد وبا آنان برخوردي در شأن ايشان داشته باشيد وهيچ گاه از آنان به بدي ياد نكنيد.
12 – دهان بين نباشيد احترام گذاشتن به پدر ومادر وبرادر وخواهر را با دخالت دادن آنان در زندگي خوصي خود اشتباه نگيريد.
13 – با آسايش وفقر همسرتان بسازيد وهنگام تنگ دستي همگام وهمدل ايشان باشيد.
14 – هيچگاه راز هاي سر به مهر زندگي خانوادگي وزناشويي خود را باديگران در ميان نگذاريد.
با اين توضيح كوتاه مي رسيم به ازدواج وخانواده در جامعه هزاره هاي مهاجر وراه ورسم عاشقي ودلدادگي را در اين جامعه بنظاره مي نشينيم.
ازدواج وخانواده در جامعه هزاره هاي مهاجر
قبل از پرداختن به اصل بحث لازم است دو نكته را توضيح بدهم :
1 - جامعه وملت هزاره را به معناي جامعه شناسي وديني آن به كار نمي برم وحتا به معنايي كه در ادبيات سياسي مرسوم است استعمال نمي كنم بلكه جامعه وملت هزاره را بجاي پاره ي از يك ملت وهويت جمعي يك قوميت بكار مي برم وجامعه وملت هزاره را براي آن به كار مي برم تا مليت پرستي به معناي راسيسمي آن خارج شود وبيشر بار فرهنگي وهويت جمعي فرهنگي داشته باشد تا كتله هاي درون قومي ومليتي هزاره مثل كتله هاي سادات ،قزل باش،وبيات ها را هم شامل شود.
2 – منظور از جامعه هزاره هاي مهاجر ،جامعه هزاره هاي مهاجر در مشهد مقدس ايران است نه جامعه هزاره هاي مهاجر در اقصي نقاط جهان ،براي اين كه كار ي به اين سُتُرگي از توان اين قلم خارج است واين كار همت يك گروه از كارشناسان را مي طلبد وزماني فراخ دامن لازم دارد تا كار به نتيجه برسد.
ازدواج وخانواده در جامعه هزاره هاي مهاجر امروز با ازدواج جامعه هزاره هاي ديروز فرق هاي بسيار دارد وبه يك معنا مي توان گفت كه اصلا قابل قياس نيست واين مطلب زماني روشن مي شود كه به حافظه جمعي برگرديم واگردر سِنّي هستيم كه گذشته را تجربه كرديم ويا درگذشته حضورداشته ايم، به گنجور ذهن خود مراجعه كنيم ويا پاي صحبت پيرزنان وپيرمردان بنشينيم وآن شنيدني ها را با وضعيت موجود در جامعه هزاره هاي مهاجر مقايسه كنيم آن وقت معلوم خواهد شد كه ازدواج وخانواده ديروز با ازدواج وخانواده امروز جامعه هزاره ها چقدر فرق دارد ومقارنه اين وضعيت يابسيار دشوار است ويا غير ممكن.
در جامعه ديروز هزاره هاي مهاجر ،ازدواج وخانواده از مقدس ترين نهاد جامعه واز جايگاه قدسي برخوردار بود.
در ديروز جامعه هزاره هاي مهاجر امروز ،ازدواج يك وظيفه لازم الاجراي ديني بود وكامل شدن دين يك هزاره ازدواج كردن بود وتشكيل خانواده مساوي بود با مرد شدن ودر اجتماع داراي هويت حقوقي پيداكردن.
براي همين بود كه سن ازدواج بسيار پايين بود وپدران ومادران بسيار سعي داشتند كه فرزندانش را ومخصوصا دختران را در سنين آغازين سال هاي جواني به خانه بخت بفرستند واز بزرگترين آرزو هاي شان اين بود كه هرچه زود تر دخترش را بر اسب سفيد بخت بنشانند تا دخترش در پرنيان از عصمت نشسته اسب سفيد بخت را ركاب شوق وعشق زند و اسب سفيد بخت يال افشان و سُم كوبان وشيهه زنان اين پرده نشين عصمت را تا خانه خورشيد برد وفرشته گان حجله زليخائي بگسترانند وملائك برگرد اين حجله عشق وعصمت گل دعا افشانند وخنجر بر گلوي شيطان زنند تا دين اين پرده نشين عصمت درحصن حصين حرز ملائك مصون ماند.
تبعا راه ورسم عاشقي ودلدادگي هم حديث ديگر داشت وداستان هزارويك شب درپي.
دختر وپسرديروز هزاره مهاجر امروز، جانش طاهر بود وچشمانش به زلالي اشك حوران آيينه ساقِ چشم درشتِ مژگان سياه ِ پيوسته ابرويِ بهشتي بودند.
دختر ديروز هزاره مهاجر امروز ،به ظاهر بسيار زيبا و دل ربا وعاشق كش بود او پيراهن پرچين وهزار نقش برتن مي كرد ،نيمتنه زربافت ونقره كاري مي پوشيد،چوري هايش را دردست مي كرد،چادر گلدار بر سر داشت،گيسوانش را تاكمر فرومي هشت،چشمان سياه وباداميش را سرمه مي كرد وكوزه را به شانه گرفته راهي چشمه مي شد ووقتي در لابلاي گندم زاران راه مي پيمود ،شكوه ووقارش گندم زاران را به رقص مي آورد وخورشيد را شيدا مي كرد ودشت ودمن را به جوش وخروش وا مي داشت.
اما آنگاه كه نسيم سحرگاهان خرمن گيسويش را برشانه مي افشاند وغاليه زلفش را به صحرا مي پراكند تاهستي را به تسبيح آن خداي جلال وجمال برانگيزد،اگر ناگاه پروانه نگاه نا آشنايي بر گلزار حسن او به قصد طواف پر مي گُشد،آن پرده دار عصمت وآيينه گردان جمال حق وجلال جبار،رخسارماه وشش را بسان شبنم درلابلاي چادر گلدارش مي لغزاندوخورشيد چادر حجب وحيا را بر قامت سرو سايش مي پوشاند تا آنروزي كه دستغيب از پرده تقدير بيرون مي آمد ودريايي مردي را برايش برمي گزيد والفت وپيوند مقدس خلق مي شد وعلقه همسري گره مي خورد؛ احدي گل رويش را نمي ديد.
پسر هزاره ديروزِ مهاجر امروز ، حسن يوسف گونش را بر پاي زليخاي هوس نمي ريخت وزلالي چشمانش را در باطلاق شيطان نمي آلود وقلب مقدروسينه سينايي اش را جولانگاه هيچ عفريته ي نمي ساخت ودل به .. .نمي داد .
اين چنين بود كه ازدواج وتشكيل خانواده سهل بود وداراي قداست وحرمت وبار معنايي وپيامت هاي مبارك داشت.
اما در جامعه امروزِ هزاره مهاجر اين دو نهاد مقدس در چالش هاي هول آور گرفتار است.
از يك طرف نه آن دختران پرده نشين عصمت مانده ونه آن پسران همت وغيرت .
چنان كه از چادر گلدار وگيسوان فروهشته وغاليه وش خبري نيست از پرنيان حيا وحجب هم خبري نيست.
ديروز در بهار بلوغ خيمه بخت بر شانه خورشيد مي زد، امروز چهل سال است كه خورشيد از شانه اش عبوركرده ودوباره برپيشانيش مهرمي زند واو هنوز در انتظار اسب سفيد بخت نشسته تا از كدامين سو هن هن كنان ولنگان ولنگان بيايد واو را به ناكجا آباد اعتياد وولنگاري ببرد.
از احساسات كه بگذريم وبه زبان روز وعلمي سخن بگوييم،واقعيت اين است كه جامعه هزاره امروزِ مهاجر با بحران ازدواج وخانواده مواجه است وچالش ازدواج وخانواده، چاليشي نيست كه بتوان بر آن چشم پوشيد وسر زير برف كرد.
جامعه هزاره مهاجر امروز با چالش هاي چنديش آوري در مسئله ازدواج وخانواده روبرو است.
هزينه هاي ازدواج كمر شكن است.از10000000ميليون تا20000000شيربها واز50سكه طلا تا5000 سكه طلا مهر، چيزي است كه بزبان گفته مي شود وروي كاغذ نوشته مي شود اما اين مبلغ از كجا به دست مي آيد؟ويك مهاجر با كدامين در آمد ومجوز كار آن را پس انداز كند؟
سن ازدواج بي نهايت بالا رفته است از 25 سال تا40 سال
طهارت خانوادگي در معرض تهديد هاي جدي قراردارد.
ولنگاري اخلاقي پنهان و خاموش در حال پيش رفت است
اعتياد دامن دختران را آلوده كرده وغيرت پسران را به غارت برده است
پيران حرمت ديروز را ندارد ودر سن پيري وناتواني تنها وبدور از فرزندان زندگي مي كنند ودر عين ناتواني خود نان آور خويش اند.
ازدواج ها بر اساس عشق پاك ديروزنيست وجاي عشق پاك ديروز را آشنايي وپارتي هاي خياباني گرفته است وتقليد از فليم هاي دنياي غرب بيداد مي كند.
تازه عروسان امروز، طالب استقلال بريده از خانواده است واز پيش شرط هاي ازدواج وشرط ضمن عقد جدازندگي كردن است.
عروسان ودامادان امروز تجربه عشق هاي خياباني قبل از ازدواج دارند.
آمار طلاق روز بروز بالا مي رود .
تربيت كودكان از حوصله والدين برون است جاي پدر ومادر را تلويزيون وبازي هاي رايانه اي گرفته اند.
و...صد ها چالش ديگر .
آنچه را بطور گذرا به آن اشاره كردم ممكن است به نظر بعضي ها ... اما واقعيت هاي موجود را نبايد انكار كرد انكار واقعيت واقعيت را عوض نمي كند بايد به فكري چاره بود وبابيان واقعيت ها راه هاي چاره را جست وجو كرد.
راه ورسم خواسگاري
خواستگاري ديرو وامروز جامعه هزاره هاي مهاجر....
از خوانندگان عزيز وفرهيختگان ونويسندگان گرامي انتظار داريم كه با نقد وكاوش ها وتحقيقات خود اين نوشته خُرد را پرثمر گردانند
ازدواج وخانواده دو ركن اساسي تمدن ،اجتماع ونظام زندگي خانوادگي است.
اگر مي خواهيد يك تمدن،اجتماع وخانواده را خوب بشناسيد ورازتعالي وافول آن را بدانيد ،بايد آئين زندگي وراه ورسم ازدواج را در آن تمدن،اجتماع وخانواده جست وجو كنيد.
اما قبل از پرداختن به اصل بحث كه عبارت باشد از ازدواج وخانواده در جامعه هزاره هاي مهاجر،به سه نكته اشاره مي كنم :
1 خانواده از چه تشكيل مي شود؟
2 – مسائل قبل ازدواج وبعد از ازدواج چيست؟
3 – رابطه ووظايف اعضاءخانواده با يكديگر چيست؟
خانواده از چه تشكيل مي شود؟
پرواضح است كه خانواده در ابتدا از دو جزء كه عبارت از زن ومرد باشند ،تشكيل مي گردد ودر ادامه اعضاي ديگر بنام فرزندان به اين نظام اضافه مي شوند. اين ساده ترين تعريف از اجزاء سازنده وتشكيل دهنده خانواده است.
اما سخن اساسي در اين است كه زن ومرد در ذات خود چيست؟
درست است كه اجزاءصوري خانواده مرد،زن وفرزندان مي باشند ،اما روح حاكم برخانواده وساختار معنوي خانواده چيست؟آيا غايت تشكيل خانواده تابع نياز اجزاءبيروني خانواده است ويا تابع نياز هاي اجزاءدروني وروحي خانواده ؟
پاسخ عام وهمه فهم تعريف خانواده از نظر معنوي اين است كه خانواده متشكل از مرد وزن مي باشند وزن ومرد يك واحد بنام انسان اند وانسان متشكل از دو جزؤ است :
1 – تن
2 – روح
اين دوجزء از اجزاء انسان خارجي با توجه به اقتضاي ذات خود نياز ها وغايتي دارند.
تن انسان از ماده شكل گرفته است. بنا بر اين، نياز تن، نيز مادي وزمان مند مي باشد.
اما روح انسان ريشه در ماوراءطبيعت دارد واز عالم امر وعالم قدس است ونياز هاي اين روح نيز فرازماني وفرامكاني مي باشد ونتيجه اين مي شود كه بايد ابتدا نياز هاي هر يك از اين دو جزء انسان را بشناسيم تا بتوانيم اهداف وغايت آن را بيابيم ودر جهت محقق ساختن آن گام برداريم.
تن انسان يك سري نياز هاي عام دارد كه به هيچ وجهه نمي توان آن را ناديده گرفت وناديده گرفتن آن مساوي با نابودي حيا ت طبيعي انسان است مثل اصل خوردن ،آشاميدن،خواب وپوشش تن در برابر گرما وسرما.
اين ها نياز هاي عام ويا به عبارت بهتر ، نياز قهري و جبري تن است .
اما همين تن، يك سري نياز هاي بالواسطه وتبعي هم دارد كه بيشتر براي تنوع بخشيدن به حيات است نه قوام دهنده حيات .
روح هم دو نوع نياز دارد كه عبارت باشد از: 1 - اصل تكامل خواهي ، 2 - برقراري انس والفت با هم نوع خود.
وقتي زن ومرد با اين ديد وانديشه به خانواده نظر كنند ونيازهاي اساسي وتبعي زندگي مشترك را در يابند وبر اساس آن حيات مألف خويش را عيار سازند،حتما نظرش در نوع انتخاب همسر آينده ايشان رنگ وبوي ديگر مي گيرد واولين پله از پله هاي زندگي را با موفقيت پيموده اند.
بعد از اين مرحله، مي رسيم به اهداف ازدواج واين كه چرا انسان ازدواج مي كند ونيازهاي اصلي وتبعي ازدواج چه است؟
همانطور كه قبلا گفته شد انسان از دو جزء تن وروح تشكيل شده است وهركدام نياز هاي اصلي وتبعي دارد .
بنابر اين ازدواج هم بر اساس رفع دو نياز شكل مي گيرد:
1 – نياز بيولوژيكي وجنسي كه مربوط به بعد تن مي باشد وعبارت است از: 1 - رفع ودفع شهوت 2 - توليد مثل وبقاء نسل انسان ،اين دو نياز در طريق تعالي روح است نه در ضديت با روح.
2 - نياز هاي روحي وتكاملي انسان كه عبارتند ازآرامش روحي،مألوف ومأنس بودن با هم نوع، استقلال روحي ، عشق ورسيدن به خدا وبه عبارت ديگر رسيدن به كمالي كه شايسته انسان است.
قبل از ازدواج چه وظيفه ي داريم؟
حال كه مسئله چنين است مي رسيم به اين اصل كه ما قبل از ازدواج چه وظيفه ي داريم وبه عبارت ديگر ،قبل از ازدواج چه با يد كرد؟
از مسائل مهم قبل از ازدواج همدلي وهم نظري بين زن وشوهر است كه در آموزه هاي دين، تعبير به هم كفو بودن بين زن وشوهر شده است .
اما بطور كلي مي توان مسائل قبل از ازدواج را چنين فهرست كرد:
1 – تفاهم فكري ونظري
2 - اجتناب از ازدواج هاي تحميلي تحت عناون مختلف
3 – تقارن وتباعد سني
4 – تحليل مسائل زندگي
5 – اقتصاد وزخارف زندگي
6 –نژاد ومحيط
تفاهم فكري ونظري
يكي از اصول اساسي كه قبل از ازدواج رعايت شود، تفاهم فكري ونظري، در زندگي است .چرا كه اساس وبنيان زندگي زناشويي، تفاهم فكري ونظري مي باشد نه احساسات زود گذر برخواسته از جاذبه هاي جنسي وزيبايي اندامي؛ البته اين مسئله در جاي خود بر حق ودرست است وبسياري از زندگي ها بر همين اساس آغاز مي شود ومخصوصا افرادي كه هنوز به مرحله تجرد از جهان ماده نرسيده است ،زندگي زناشويي ايشان با همين احساسات شروع مي شود اگر چه همين احساسات در چهره هاي متفاوت بروز وظهور مي كند كه تشخيض احساس برين انساني از احساسات مبتني بر جا ذ به وكشش هاي جنسي وجاذبه هاي زيبا نگري اندامي ، بر بسياري از آدم ها غير قابل تشخيص است وانسان تا به آن مرحله از تجردي نرسد كه بتواند تجرد اعداد را بفهمد، نمي تواند بين احساس هاي برين انساني واحساسات ريشه دار خواهش هاي نفساني و جنسي از نوع حب بقا ء ونياز طبيعي، تميز قايل شود.
تفاهم زن ومرد در حوزه فكر ونظر، مي تواند از راه هاي گوناگون تحقق يابد كه دو مرحله دارد: يك مرحله قبل از ازدواج است ومرحله ديگر آن بعد از ازدواج مي باشد.
آن تفاهمي كه قبل از ازدواج بايد مدنظر گرفته شود تفاهم در اصل زندگي زناشويي است به معناي اين كه زن ومرد، ازدواجش بر اساس شناخت وانتخاب شخصي يكديگر باشد نه بر اساس دستور وسفارش بزرگتر ها و نظر بزرگتر ها با يد طريق رسيد ن به انتخاب بر تر باشد نه اين كه نظر بزرگتر ها خود موضوعيت داشته باشد.
بنا بر اين ،يكي از وظايف قبل ازازدواج، شناخت از هم ديگر وانتخاب آگا هانه شريك آينده است واين آگاهي ممكن است از طريق آشنايي قبلي وهمسايه بودن ويا فاميل بودن زن ومرد با شد واگر هيچ يك از اين ها ميسر نباشد بايد زن ومرد، يك مدتي باحفظ شرع وكرامت انساني در حال رابطه انساني وبين الطرفيني باشند و در دفعات متوالي با هم بنشنند ودر اطراف زندگي آينده با هم گفت وگو كنند وبعد از گفت وگو هاي بسيار وصادقانه مي توانند از همديگر شناخت نسبي پيداكنند وبر اساس آن شناخت، تصميم اتخاذكنند.
دراين مرحله، علاوه بر تفاهم فكري ونظري، تفاهم بينشي وعقيدتي هم با يد موردنظر طرفين باشد وطرفين، مسائل عام شناخت زندگي بينشي وعقيدتي را نيز درمعرض گفت وگو گذارند
تفاهم بنيشي وعقيد تي را نبايد دست كم گرفت ومخصوصا كه جوامع مختلف وقوميت هاي گونه گون، رسم ورسمات عقيد تي هاي متضاد دارد. بويژه در رابطه با نوع معاشرت خانوادگي اين مسئله بيشتر ظهور مي كند وبطور نمونه: خانواده هاي كه در روابط خانوادگي بي قيد وليبرال منش اند، نمي توانند با خانواده هاي كه در روابط خانوادگي داراي ضوابط شرعي وعنعنات فاميلي اند، ازدواج موفق داشته با شند وبسياري از طلاق ها ، در همين حوزه اتفاق مي افتد.
اجتناب از ازدواج هاي تحميلي تحت عناون مختلف
ازدواج با يد بر اساس شناخت از هم ودلدادگي وهم خواهي باشد نه بر اساس رسم هاي قومي وطايفه اي ويا مبتني بر باور هاي من درآوري ديني ومذهبي .
زندگي زناشويي نوع معامله نيست بلكه نوع پيوند روحي ومدام العمر مي باشد ونه بايد اين پيوند را با تحميل باور هاي قومي وعقايد خود بنياد ديني آغاز كرد.
چنان كه تحميل درهر بخشي از زندگي عاقبت خوشي ندارد. اما در اين بخش اززندگي، تحميل به هر بهانه وبا هر ترفند وباور ديني ورسم ورسوم طايفه اي كه باشد ،آينده ي خوشي ندارد وعواقبش از هم پاشي شيرازه حيات انسان وبه انحراف كشيده شدن نسل انسان است. انساني كه مي تواند در دامن خانواده چنان تربيت گردد كه خليفه ي خدادر زمين شود وتعالي يابد ودر پرتو تعالي حيات معقول وبرين داشته باشد، حيات معقول وبريني كه جهان را به به عنوان يك عينيت از از جلال وجمال خدا شهود كند .
تقارن وتباعد سني
اختلاف سني بين زن ومرد ، از ديگر مسائلي است كه بايد جدي گرفته شود چون انسان در سنين مختلف، نگرش مختلف به مسائل زندگي دارد واگر اختلاف سني بين زن ومرد، بيش از حد باشد؛ دو نوع نگرش بر زندگي زن ومرد ،حاكم خواهد بود واين خود چالش زا است ونتيجه اش فروپاشي زندگي مشترك مي باشد.
ممكن است جوامع مختلف در نوع رابطه خانوادگي راه ورسم هاي متفاوت داشته با شند وبر همان اساس، اختلاف سني در ازدواج نيز متفاوت با شد. آنچه را كه من مي گويم ناظر بر جامعه اسلامي وجوامع شرق است .
از ديگر مسائلي كه بايددر همين حوزه در مد نظر داشت، تناسب جسمي زن ومرد است. زن ومرد از نظر جسمي هم بايد تناسب داشته باشند. زن زيبا براي مرد زشت روي ويا مرد زيبا براي زن زشت روي وزن معلول براي مرد سالم ومرد سالم براي زن معلول مناسب نيست وچندان عاقبت خوشي ندارد وفقط در يك صورت معقول ومحسون است وآن اين كه زن ومرد از نظر كمال خواهي وعقلانيت به هم دل بندند وعاشق عقلاني مبتني بر كمال وحسن سيرت نه گرفتارشيدايي بوالهوسانه وكشش زيبايي صورت وفتنه نفسانيت باشند.
بله در اين صورت آن مرز( تناسب داشتن جسمي وهم كفو بودن ارگانيسمي) بر داشته مي شود والبته اين نوع ازدواج در جهان بسيار نادر اتفاق مي افتد ومعياري براي اجتماع نخواهد بود.
– تحليل مسائل زندگي
قبل از دواج به اين مسئله هم انديشيده شود كه زندگي پيچ وخم هاي بسياري دارد وممكن است در آينده زندگي طبق آن نقشه ي كه امروز در آغاز زندگي پي ريخته مي شود موافق نباشد وهزار علل ناپيدايي در مسير زندگي چهره نمايد .
زن وشوهر بايد نظر همديگر را بداند كه براي پذ يرش چنان پيش آمدي چقدر همفكر وهم نظر اند آيا در چنان هنگامه هم مي توانند همپاي هم حركت كنند يا نه ؟
بنا بر اين ، دوران نامزدي از بهترين دوران به محك كشيدن طرفين است وچه بهتر كه دوران نامزدي نه چنان كوتاه باشد كه نتوان همديگر را درك كرد وخود را براي عياركردن چنان زندگي آماده كرد ونه چنان طولاني باشد كه ملال آور گردد .
اقتصاد وزخارف زندگي
يكي از اركان ركين زندگي، اقتصاد در زندگي است .البته اين اقتصاد درزندگي هم دو دوره دارد:
1 - دوره قبل ازازدواج
2 - دوره بعد ازازدواج .
آنچه كه مربوط به دوره قبل از ازدواج مي شود اين است كه اقتصاد شوهر نبايد معيار انتخاب همسر باشد واگر شوهري فقير بود ولي ازنظر انسانيت وكمالات بشري وتعالي مكتبي مناسب بود، به خاطر فقر اقتصادي ،مرد نامطلوب قلمداد نگردد ويا اگر مردي پول داري به خواستگاري بانويي آمد ،او را به خاطر اقتصادش، چشم بسته بر نگزيند.
از طرف ديگر مرد هم نبايد در انتخاب همسرش اقتصاد زن را معيار قرار دهد ولي نظر زن را دررابطه با زخارف زندگي ونوع طريق معيشت وتنوع ايجاد كردن در زندگي را بداند وزني را انتخاب كند كه نه چنان بي تفاوت به طريق معيشت با شد ونه تمام هم وغمش تنوع بخشي در ظاهر زندگي وزخارف گرايي باشد.
نژاد ومحيط
نژاد ومحيط دو عنصر تشكيل دهنده حيات روحي وفيزيكي زن ومرد در نظام خانواده است .
نژاد ها از نظر استعداد ها ونوع دفع وجذف انديشه ها با هم تفاوت دارند وچه بهتر كه اين مسئله هم در زندگي زنا شويي مدنظر قرار گيرد وبايد از خانواده داراي فضايل عالي انساني وشرافت اكتسابي وداراي نام نيك اجتماعي همسر برگزيد وبه قول معروف گلي كه در شوره زار ويادر باتلاق برويد، گل نيست بلكه علف هرز است.
مخصوصا مادر خوب وبد در تربيت فرزندان نقش محوري دارد و در مسئله ازدواج ،بايد مادر از پدر بيشتر مورد توجه باشد.
محيط هم بر نوع رشد عقلي وجسمي انسان اثر بسزا دارد ممكن است خوش استعداد ترين انسان ها در محيط بسته ودور از تمدن ومدنيت نتواند استعداد هاي خود را خوب باز پروراند چنان كه دختر شهري با دختر روستايي از نظر رشد فكري تعليمي بسيار تفاوت دارند يقينا دختري كه در شهر بزرگ مي شود از امكانات بيشتر ي براي باز پروراني استعداد هاي خود بهره دارد واگر او در شهر نتواند خود را به حد كمال ورشد رساند در روستا به طريق اولي نمي تواند خود را به كمال مطلوب رساند.
بعد ازازدواج
خوب بعد از اين كه با همه ي اين ظرافت ها ازدواج كرديم چه كنيم؟وچه گونه باشيم وچه گونه بي انديشيم؟
مسائل بعد از ازدواج مسائلي نيست كه بتوان همه ي آن را بطور قانونمند بيان كرد وتابتواند در همه ي زمان ها ومكان ها صدق كند وكاركرد اجتماعي وراهبردي داشته باشد .براي اين كه هر فرهنگ وهر محيط اقتضا هاي مخصوص به خود را دارد.
اما يك اصل وچند فرع را مي توان به عنوان يك معيار كلي بر شمرد وآن را قاعده كلي ناميد كه بتواند در همه ي زمان ومكان ودوران فرهنگي صدق كند وكاركرد راهبردي داشته باشد:
حكومت عشق در خانواده
حكومت عشق در خانواده از اساسي ترين وپايه ترين عنصر قوام بخشي زندگي زناشو ي بعد از ازدواج است واصولا جهان بر اساس عشق بنا شده است واساس وبنيان جهان بر اساس عشق بنانهاده شده است كه حكيم نظامي چه زيبا سروده است:
جهان عشق است وديگر زرق سازي
همه بازي است الا عشق بازي
فلك جز عشق محرابي ندارد
جهان بي خاك عشق، آبي ندارد
حكيم سناي هم بنيان جهان را بر عشق مي داند:
سراسر جمله پرزعشق است
ولي عشق حقيقي با خدا كو؟
عشق بازيچه وحكايت نيست
درراه عشق شكايت نيست
اي زبده راز آسماني
وي حله عقل پر معاني
بي آتش عشق كي توان يافت
يك قطره زآب زندگاني
مولوي اين پير ساغر بدوش هم بنيان جهان راچيزي جز عشق نمي داند:
عشق بحري آسمان دروي كفي
چون زليخائي اسير يوسفي
دور گردون را زجذب عشق دان
گرنبودي عشق كي گشتي جهان
جسم خاك از عشق برافلاك شد
كوه در رقص آمد وچالاك شد
آتش عشق است كه اندر ني فتاد
جوشش عشق است كه كاندر مي فتاد
من بر آن افراشتم چرخ سني
تاعلو عشق را فهمي كني
گرنبودي بهر ة عشق پاك را
كي وجودي دادمي افلاك را
حافظ هم عشق را اساس وشيرازه هستي مي داند:
رهرو منزل عشقيم وزسرحد عدم
تابه اقليم وجود اين همه راه آمده ايم
مطرب عشق عجب ساز ونواي دارد
نقش هرپرده كه زد راه بجاي دارد
عالم از ناله عشاق مبادا خالي
كه خوش آهنگ فرح بخش نوائي دارد
سعدي نيز عشق را اساس جان وجهان مي داند:
داني چه گفت مرا آن بلبل سحري
گر عشق نيست تورا كچ طبع جانوري
خيام هم از اين راز پرده بر مي دارد:
سردفتر عالم معاني عشق است
سربيت قصيده جواني عشق است
اي آن كه خبر نداري از عالم عشق
اين نكته بدان كه زندگاني عشق است.
شيخ بهايي اين حكيم فقيه نيز جهان را استوار بر عشق مي داند:
عشقست كليد خزائن جود
ساري در همه ذرات وجود
هلالي هم رنگ وبوي جهان را بر گرفته از رنگ وبوي عشق مي داند:
جهان يك قطره از درياي عشق است
فلك يك سبزه از صحراي عشق است
چراغ بي زوال آفرينش
فروغ گوهريكتاي عشق است
اگر روح است اگر عقلست اگر دل
شرارآتش سوداي عشق است
وگر معمور كفر است وگر دين
خراب سيل بي پرواي عشق است
مرحوم حكيم الهي قمشه، عشق را در ذره ذره از اجزاء هستي ساري وجاري مي داند:
جمله ذرات جهان را مي كشد سوداي عشق
پيش خورشيد روان بخش جهان آراي عشق
در همه آفاق وانفس بنگري حسن نگار
وز همه ذرات عالم بشنوي غوغاي عشق
هم كرات بي نهايت غرقه در ياي شوق
هم عقول آواره مجنون وار درصحراي عشق
گوچه قرآن دفتري درعشق وكو چون مصطفي
از فراز عرش تا تحت الثري داناي عشق
(براي اطلاع بيشتر از اين راز سر به مهر به كتاب گرانسنگ«حكمت الهي »نوشته حكيم الهي قمشه اي مراجعه شود)
چنان كه در بالا ملاحظه فرموديد جهان بر اساس عشق پي ريخته شده است.
البته عشق داراي مراتب و يك مقوله به تشكيك است كه از عشق به خدا آغاز مي شود وتا نازل ترين مراحل را شامل مي شود اما بعد از عشق به خدا عالي ترين مراحل عشق عشق زن وشوهر وعشق بين فرزندان ووالدين مي باشد.
در نظام توحيدي عشق پاك بين زن وشوهر نوعي از عشق به خدا است وآنگاه كه فرزندي بر دستان والدين خود گلبوسه ي عشق مي نشاند در حقيقت بر عرش خدا گل بوسه نشانده است وآنگاه كه زن ومردي شراب بوسه از ساغر چشمان هم مي گيرند وتاك لبانش را براي هم مي تكانند در واقع سر خم مخصوص خدا را باز كرده وبا اذن خدا در خمخانه خدا وارد شده اند ومي ناب مي نو شند ودر طريق مشيت حق سلوك مي كنند.
آري اگر زن ومرد با چنين ديد ونگرش به زندگي،حلقه ازدواج را در شب عاشقي بر كلك شيدايي ودلدادگي بر نهند تا علقه خدايي دل شان به شكوفه نشيند وگل هاي پرطراوت وبي خزان ثمر خواهد داد وگلستان قلب شان همواره معطر وپرشكوفه خواهد بود.
حال اين سئوال رخ مي نمايد كه چه با يد كرد تا اين عشق همچنان پر شرار وپرفروغ بي ماند وحريم دل دو دلدار از بت منيت ونفاق ... پيراسته ماند؟
چنان كه عارفان براي سير وسلوك عاشقي چهار سفر را بر شمرده اند مي توان چهار گزينه را براي خفظ محبت وعشق بين زن وشوهر در محيط خانواده بر شمرد:
1 - زن وشوهر از خودي به مايي برسند.
2 – گذشت ورحمت را تن پوش خود سازند.
3 – گام بر فرق نفس نهند.
4 زنا شويي را نوع عبادت بدانند.
زن وشوهر از خودي به مايي برسند
آنگاه كه زن ومرد خود را در آيينه منيت ننگرند بلكه خود را درآيينه وحدت بنگرند محبت وعشق دردل و قلب هم ،پرشراره مي ماند وچيزي بنام رنج ودل خوري از همديگر باقي نمي ماند وبراي كه اين شادي وغم هريك شادي وغم ديگري است سعادت همديگر در تقابل نيست بلكه سعادت ديگري عين سعادت آن ديگري است پس چيزي براي خلق شدن رنج وغم وملالت وكدرت باقي نمي ماند ووقتي عاملي براي اين پديده هاي فرسايش گر روح نباشد ،عشق فرمان رواي جان وتن خواهد بود.
عطار شعري بسيار بلند معناي دارد كه در اين زمينه مقصود ما را به بهترين نحو مجسم مي سازد:
از قضا افتاد معشوقي در آب
عاشقش خودرا درافكند از شتاب
چون رسيدند آن دو تن بايكدگر
آن يكي پرسيد از اين :كي بي خبر
گرمن افتادم در اين آب روان
ازچه افكندي تو خود رادرميان
گفت من خودرا در آب انداختم
زانكه خودرا ازتو مي نشناختم
روزگاري شد كه باشد بيشكي
هم تو من هم من تو وان هردو يكي
تادوئي برجاست درشركت بتافت
چون دوئي برخاست توحيدت بتافت
مولوي هم در داستان ليلي ومجنون حكايت بسيار دلنشين وزيبايي دارد كه در اين باره بكار
مي آيد وچه خوب است آن را هم تيمنا بياوريم:
گفت مجنون من نمي ترسم زنيش
صبر من ازكوه سنگين هست وبيش
ليك از ليلي وجود من پراست
اين صدف پراز صفات آن دُر است
ترسم اي فصاد گرفصدم كني
نيش را ناگاه بر ليلي زني
داند آن عقلي كه او روشني است
درميان ليلي ومن فرق نيست .
گذشت ورحمت را تن پوش خود سازند
گذشت ورحمت در همه ي عرصه هاي زندگي لازم وضروري است به گونه ي كه خدا در قرآن از صفات نيكوي پيامبر گذشت ورحمت را بر مي شمارد واين نيكويي وخلق حسن پيامبرش را به خود نسبت مي دهد وبر پيامبر منت مي نهد كه اگر من دل تو را مهربان نمي كردم تا تو رحمت وگذشت داشته باشي هر آيينه خلق از دور تو پراكنده مي شد واز تو مي رميد.
بنا بر اين گذشت ورحمت وشفقت در زندگي زنا شويي از اساسي ترين عنصر قوام بخشي وعاشقانه شدن زندگي زناشويي است وبا يد بين زن ومرد گذشت ومهر ورحمت حاكم باشد تا محبت وعشق در دل پرفروغ وتابنده بي ماند وبه فرموده مولانا از محبت تلخ ها شيرين شود ودل مردگي ها بدل به حيات سرشار از عشق وشور وشوق وشفقت گردد:
از محبت تلخ ها شيرين شود
از محبت مس ها زرين شود
از محبت درد ها صافي شود
از محبت درد ها شافي شود
از محبت مرده زنده مي شود
از محبت شاه بنده مي شود
گام بر فرق نفس نهند.
گام بر فرق نفس سركش نهادن از دشوار ترين مراحل سير وسلوك زندگي است حال فرق نمي كند اين سير وسلوك سير وسلوك عارفانه باشد ويا سير وسلوك اجتماعي وبين الخلقي.هر كدام كه با شد از دشوار ترين مراحل سير وسلوك انسان است.
انسان تا گام غيرت وعقلانيت بر فرق نفس امارة بالسوء نگذارد به مرحله كمال نمي رسد ووقتي به مرحله كمال نرسد نمي تواند در طريق كمال برين گام بردارد.
كسي كه گام بر فرق نفس سركش واين اژدهاي هفت سر افسرده پاننهاده باشد تمام حركات واعمالش در طريق خود پرستي است وكسي كه خود پرست است جهان ومافيها را در طريق ارضاءخود پرستي خود مي نگرند وكسي كه همگان را وسيله ي براي ارضاءخود پرستي خود بنگرند در جايگاه خدا مي نشيند وخود خدايي مي كند نه بندگي .
خدا نكند كه مرد ويا زن خانه، چنين بي انديشند ،انديشه ي چنين خود پرستانه، جهان سوز است وتن آزار وويرانگر وچالش آفرين.
بنا بر اين تا خود پرستي وخود نگري ومنم بازي در خانه حاكم باشد در آن خانه از محبت وعشق خبري نخواهد بود.
زنا شويي را نوع عبادت بدانند
هرگاه زن ومردي زندگي زنا شويي را بديده عبادت بنگرند ونه فقط براي رفع آتش شهوت،در نيكو همسري كردن مي كشد او چنان كه براي نيكو عبادت كردن سعي وتلاش مي كند براي نيكو همسري كردن هم ازتمام استعداد هاي خود بهره ميبرند.
او اگر به اين باور برسد واين انديشه جزءذات عقلاني او شود وزندگي عقلاني ومكتبيش با اين انديشه عجين گردد، ديگر او همسرش را فقط يك موجود دو پاي در طريق بر آورده سازي نياز شهوت خود نمي نگرند وديگر او فقط در شب هاي پر التهاب جوشش شهوت، همسري خوب نيست بلكه او همسرش را پاره از شخصيت وكرامت خدايي خود مي داند وازبوسيدن همسرش همان اندازه لذت روحي مي برد كه از سجده شبانگاهان لذت مي برند ولبخند زدن بر رخسار همسرش را همان اندازه عبادت مي داند كه نظر كردن به كعبه را عبادت مي داند.
مگر نه اين است كه زناشويي نوع از مشيت خدا است وآياما به عنوان بندگان خدا موظف به پيمودن اين مشيت نيستيم؟
مگر درقرآن نمي خوانيم كه قُلْ إِنَّ صَلاتِي وَنُسُكِي وَمَحْيَايَ وَمَمَاتِي لِلَّهِ رَبِّ الْعَالَمِينَ (سوره انعام-١٦٢))تمام مناسك وحركاتم براي خداست پس چرا ما خيره شدن به چشمان همسرمان را عبادت ندانيم؟مگر جلال وجمال خدا در رخسار همسر ما تجلي نمي كند؟
مگر لبخند همسر ما نمي تواند همان گل توحيد باشد؟پس چرا ما از عطر اين گل توحيد مست وشيدا نشويم؟
بعد ازدواج مرحله بسيار حساس وخطيري بنام تربيت فرزندان وجود دارد كه آن را بايد جداگانه ودر جاي ديگر پي گرفت فقط اين نكته راياد آور مي شويم كه به قول استاد بزرگ وپيشواي محققين وحكيمان نيم قرن اخير حضرت علامه جعفري :اين كودكان نهال هاي باغ خدايند» بنا بر اين پرورش اين نهال هاي باغ خداچقدر وظيفه سنگين است وبايد پدر ومادر به اين وظيفه خطير خود آگاه باشند واگر واقعا نمي توانند به اين وظيفه سنكين عمل كنند چه بهتر كه اصلا اين نهال باغ خدا را در سر زمين زندگي خود غرص نكنند.
در كتاب هاي زناشويي وآيين همسر داري مطالب بسياري در باره استحكام وقوام بخشي پيوند مقدس زناشويي نوشته است واز ديد گاه هاي گوناگون ومخصوصا از نظر روان شناسي وعلوم تربيتي دستورالعمل هاي بسياري را براي اين امر مهم برمي شمارد.
من بدون آن كه مراجعه مجدد به اين متون داشته باشم ويا كتاب خاصي را در اين باره در دسترس داشته باشم نكاتي را ياد آورمي شوم:
1 - انسان موجودي است كه نياز عاطفيش در سايه تعامل دوستانه اشباع مي گردد وهرگاه از كسي حركت وكلام محبت آميز ببيند ويا بشنود روحش بشاش وشكوفا مي گردد .
بنا بر اين هروقت با همسرتان روبرو مي شويد به ايشان لبخند بزنيد واز كارايشان قدرداني وتشكر نموده به ايشان دست مريزاد بگوييد.
2 – زندگي امروزه بشر بيشتر ماشيني وروح فرسا شده است واز طرف ديگر وسائل ارتباطات بسيار سهل شده است .
لذا هروقت احساس كرديد كه همسر شما در اين ساعات از روز نياز به يك تنفس ومحبت واستراحت دارد به ايشان تلفن بزنيد وبا كلام دلبرانه روح وروان ايشان را از فرسودگي رهايي بخشيده به ايشان قوت قلب بخشيد.
3 – درست است كه كار در بيرون خسته كننده وملال آور است اما كار درخانه هم روح فرسا و ملال آورمي باشد پس چه خوب است كه در كار خانه هم به همسرتان كمك كنيد واين كمك محترمانه وهمراه با گفت وگوي محبت آميز باشد.
4 – محبت تنها با ابراز احساسات وبر زبان آور دن ،كار ساز نيست وبايد اين محبت در چيزي نمود پيدا كند مثلا روز هاي مثل روز تولد ويا سال روز ازدواج ،به همسرتان هديه تقديم كنيد وروي هديه ،كوتاه ترين وزيبا ترين جمله ومصرع شعري بنويسيد وهراز چندگاه آن را براي همسرتان بخوانيد واز آن هديه ايشان ياد آورده لبخند بزنيد.
5 – گاه گاهي از بيرون دسته گلي با خود به خانه بياوريد وبه همسر تان تقديم كنيد واگر همسرتان از عطر ويالباس زيبا استفاده كرد به اين كار ايشان عكس العمل نشان بدهيد وازسليقه ايشان با لبخند تشكر كنيد.
زن نسبت به شوهرش در لباس پوشيدن وزيباييش احساسات نشان دهد ومرد هرگاه به خانه مي آيد در برابر نوع دكورخانه وتميزي منزل وآرايش همسرش عكس العمل مثبت نشان دهد وجمله هاي زيبا ودل ربا بر زبان راند ولبخند بر لب همسرش را ببوسد.
6 – همسر تان را باخود به گردش ببريد وبراي هم ديگر هديه بخريد.
7 – ازكار ها وصفات خوب همديگر تعريف كنيد وبعضي از حركات ناخوشايند همسرتان را با سكوت وبي اعتنايي به ايشان بفهمانيد نه آن كه باصراحت وكلمات ركيك به ايشان بگوييد.
8 – پاكيزيگي وزيبايي جزءدستورات دين ما است سعي كنيد هميشه تميز باشيد وبه زيبايي خود وهمسرتان بي تفاوت نباشيد ووقتي در منزل هستيد لباس مخصوص منزل را با درنظر گرفتن سليقه همسرتان ببركنيد ووقتي ازخانه بيرون مي رويد از همسرتان بپرسيد كه لباس شما ونوع آرايش شما مورد قبول وسليقه او است ؟
9 – احترام گذاشتن از ديگر راه هاي ايجاد محبت در قلب هاي همديگر است بنا بر اين تا مي توانيد به همديگر احترام بگذاريد وهمسرتان را جلو رفقا وفاميل به مسخره وشوخي نگيريد .
10 – هركسي توانايي هاي مخصوصي بخود دارد بنا بر اين هيچ گاه همسرتان را(چه در عالم ذهن ويا در عالم خارج ومخصوصا جلو همسن وسالانش)با ديگران مقايسه نكنيد وسخني برزبان نياوريد كه توهم مسئله اي بكند واز همسرتان پيش ديگران تعريف هاي كنايه آميز نكنيد.
11 – به پدر ومادر وفاميل هاي همسرتان احترام بگذاريد وبا آنان برخوردي در شأن ايشان داشته باشيد وهيچ گاه از آنان به بدي ياد نكنيد.
12 – دهان بين نباشيد احترام گذاشتن به پدر ومادر وبرادر وخواهر را با دخالت دادن آنان در زندگي خوصي خود اشتباه نگيريد.
13 – با آسايش وفقر همسرتان بسازيد وهنگام تنگ دستي همگام وهمدل ايشان باشيد.
14 – هيچگاه راز هاي سر به مهر زندگي خانوادگي وزناشويي خود را باديگران در ميان نگذاريد.
با اين توضيح كوتاه مي رسيم به ازدواج وخانواده در جامعه هزاره هاي مهاجر وراه ورسم عاشقي ودلدادگي را در اين جامعه بنظاره مي نشينيم.
ازدواج وخانواده در جامعه هزاره هاي مهاجر
قبل از پرداختن به اصل بحث لازم است دو نكته را توضيح بدهم :
1 - جامعه وملت هزاره را به معناي جامعه شناسي وديني آن به كار نمي برم وحتا به معنايي كه در ادبيات سياسي مرسوم است استعمال نمي كنم بلكه جامعه وملت هزاره را بجاي پاره ي از يك ملت وهويت جمعي يك قوميت بكار مي برم وجامعه وملت هزاره را براي آن به كار مي برم تا مليت پرستي به معناي راسيسمي آن خارج شود وبيشر بار فرهنگي وهويت جمعي فرهنگي داشته باشد تا كتله هاي درون قومي ومليتي هزاره مثل كتله هاي سادات ،قزل باش،وبيات ها را هم شامل شود.
2 – منظور از جامعه هزاره هاي مهاجر ،جامعه هزاره هاي مهاجر در مشهد مقدس ايران است نه جامعه هزاره هاي مهاجر در اقصي نقاط جهان ،براي اين كه كار ي به اين سُتُرگي از توان اين قلم خارج است واين كار همت يك گروه از كارشناسان را مي طلبد وزماني فراخ دامن لازم دارد تا كار به نتيجه برسد.
ازدواج وخانواده در جامعه هزاره هاي مهاجر امروز با ازدواج جامعه هزاره هاي ديروز فرق هاي بسيار دارد وبه يك معنا مي توان گفت كه اصلا قابل قياس نيست واين مطلب زماني روشن مي شود كه به حافظه جمعي برگرديم واگردر سِنّي هستيم كه گذشته را تجربه كرديم ويا درگذشته حضورداشته ايم، به گنجور ذهن خود مراجعه كنيم ويا پاي صحبت پيرزنان وپيرمردان بنشينيم وآن شنيدني ها را با وضعيت موجود در جامعه هزاره هاي مهاجر مقايسه كنيم آن وقت معلوم خواهد شد كه ازدواج وخانواده ديروز با ازدواج وخانواده امروز جامعه هزاره ها چقدر فرق دارد ومقارنه اين وضعيت يابسيار دشوار است ويا غير ممكن.
در جامعه ديروز هزاره هاي مهاجر ،ازدواج وخانواده از مقدس ترين نهاد جامعه واز جايگاه قدسي برخوردار بود.
در ديروز جامعه هزاره هاي مهاجر امروز ،ازدواج يك وظيفه لازم الاجراي ديني بود وكامل شدن دين يك هزاره ازدواج كردن بود وتشكيل خانواده مساوي بود با مرد شدن ودر اجتماع داراي هويت حقوقي پيداكردن.
براي همين بود كه سن ازدواج بسيار پايين بود وپدران ومادران بسيار سعي داشتند كه فرزندانش را ومخصوصا دختران را در سنين آغازين سال هاي جواني به خانه بخت بفرستند واز بزرگترين آرزو هاي شان اين بود كه هرچه زود تر دخترش را بر اسب سفيد بخت بنشانند تا دخترش در پرنيان از عصمت نشسته اسب سفيد بخت را ركاب شوق وعشق زند و اسب سفيد بخت يال افشان و سُم كوبان وشيهه زنان اين پرده نشين عصمت را تا خانه خورشيد برد وفرشته گان حجله زليخائي بگسترانند وملائك برگرد اين حجله عشق وعصمت گل دعا افشانند وخنجر بر گلوي شيطان زنند تا دين اين پرده نشين عصمت درحصن حصين حرز ملائك مصون ماند.
تبعا راه ورسم عاشقي ودلدادگي هم حديث ديگر داشت وداستان هزارويك شب درپي.
دختر وپسرديروز هزاره مهاجر امروز، جانش طاهر بود وچشمانش به زلالي اشك حوران آيينه ساقِ چشم درشتِ مژگان سياه ِ پيوسته ابرويِ بهشتي بودند.
دختر ديروز هزاره مهاجر امروز ،به ظاهر بسيار زيبا و دل ربا وعاشق كش بود او پيراهن پرچين وهزار نقش برتن مي كرد ،نيمتنه زربافت ونقره كاري مي پوشيد،چوري هايش را دردست مي كرد،چادر گلدار بر سر داشت،گيسوانش را تاكمر فرومي هشت،چشمان سياه وباداميش را سرمه مي كرد وكوزه را به شانه گرفته راهي چشمه مي شد ووقتي در لابلاي گندم زاران راه مي پيمود ،شكوه ووقارش گندم زاران را به رقص مي آورد وخورشيد را شيدا مي كرد ودشت ودمن را به جوش وخروش وا مي داشت.
اما آنگاه كه نسيم سحرگاهان خرمن گيسويش را برشانه مي افشاند وغاليه زلفش را به صحرا مي پراكند تاهستي را به تسبيح آن خداي جلال وجمال برانگيزد،اگر ناگاه پروانه نگاه نا آشنايي بر گلزار حسن او به قصد طواف پر مي گُشد،آن پرده دار عصمت وآيينه گردان جمال حق وجلال جبار،رخسارماه وشش را بسان شبنم درلابلاي چادر گلدارش مي لغزاندوخورشيد چادر حجب وحيا را بر قامت سرو سايش مي پوشاند تا آنروزي كه دستغيب از پرده تقدير بيرون مي آمد ودريايي مردي را برايش برمي گزيد والفت وپيوند مقدس خلق مي شد وعلقه همسري گره مي خورد؛ احدي گل رويش را نمي ديد.
پسر هزاره ديروزِ مهاجر امروز ، حسن يوسف گونش را بر پاي زليخاي هوس نمي ريخت وزلالي چشمانش را در باطلاق شيطان نمي آلود وقلب مقدروسينه سينايي اش را جولانگاه هيچ عفريته ي نمي ساخت ودل به .. .نمي داد .
اين چنين بود كه ازدواج وتشكيل خانواده سهل بود وداراي قداست وحرمت وبار معنايي وپيامت هاي مبارك داشت.
اما در جامعه امروزِ هزاره مهاجر اين دو نهاد مقدس در چالش هاي هول آور گرفتار است.
از يك طرف نه آن دختران پرده نشين عصمت مانده ونه آن پسران همت وغيرت .
چنان كه از چادر گلدار وگيسوان فروهشته وغاليه وش خبري نيست از پرنيان حيا وحجب هم خبري نيست.
ديروز در بهار بلوغ خيمه بخت بر شانه خورشيد مي زد، امروز چهل سال است كه خورشيد از شانه اش عبوركرده ودوباره برپيشانيش مهرمي زند واو هنوز در انتظار اسب سفيد بخت نشسته تا از كدامين سو هن هن كنان ولنگان ولنگان بيايد واو را به ناكجا آباد اعتياد وولنگاري ببرد.
از احساسات كه بگذريم وبه زبان روز وعلمي سخن بگوييم،واقعيت اين است كه جامعه هزاره امروزِ مهاجر با بحران ازدواج وخانواده مواجه است وچالش ازدواج وخانواده، چاليشي نيست كه بتوان بر آن چشم پوشيد وسر زير برف كرد.
جامعه هزاره مهاجر امروز با چالش هاي چنديش آوري در مسئله ازدواج وخانواده روبرو است.
هزينه هاي ازدواج كمر شكن است.از10000000ميليون تا20000000شيربها واز50سكه طلا تا5000 سكه طلا مهر، چيزي است كه بزبان گفته مي شود وروي كاغذ نوشته مي شود اما اين مبلغ از كجا به دست مي آيد؟ويك مهاجر با كدامين در آمد ومجوز كار آن را پس انداز كند؟
سن ازدواج بي نهايت بالا رفته است از 25 سال تا40 سال
طهارت خانوادگي در معرض تهديد هاي جدي قراردارد.
ولنگاري اخلاقي پنهان و خاموش در حال پيش رفت است
اعتياد دامن دختران را آلوده كرده وغيرت پسران را به غارت برده است
پيران حرمت ديروز را ندارد ودر سن پيري وناتواني تنها وبدور از فرزندان زندگي مي كنند ودر عين ناتواني خود نان آور خويش اند.
ازدواج ها بر اساس عشق پاك ديروزنيست وجاي عشق پاك ديروز را آشنايي وپارتي هاي خياباني گرفته است وتقليد از فليم هاي دنياي غرب بيداد مي كند.
تازه عروسان امروز، طالب استقلال بريده از خانواده است واز پيش شرط هاي ازدواج وشرط ضمن عقد جدازندگي كردن است.
عروسان ودامادان امروز تجربه عشق هاي خياباني قبل از ازدواج دارند.
آمار طلاق روز بروز بالا مي رود .
تربيت كودكان از حوصله والدين برون است جاي پدر ومادر را تلويزيون وبازي هاي رايانه اي گرفته اند.
و...صد ها چالش ديگر .
آنچه را بطور گذرا به آن اشاره كردم ممكن است به نظر بعضي ها ... اما واقعيت هاي موجود را نبايد انكار كرد انكار واقعيت واقعيت را عوض نمي كند بايد به فكري چاره بود وبابيان واقعيت ها راه هاي چاره را جست وجو كرد.
راه ورسم خواسگاري
خواستگاري ديرو وامروز جامعه هزاره هاي مهاجر....
از خوانندگان عزيز وفرهيختگان ونويسندگان گرامي انتظار داريم كه با نقد وكاوش ها وتحقيقات خود اين نوشته خُرد را پرثمر گردانند
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر