ستمی که در دوران حاکميت مطلقه امير عبدالرحمان خان بر مردم هزارهء افغانستان رفته، نه تنها ابعادی از کارکرد آن مقطع زمانی داشت، بلکه آثار ديرپای و چهره پاينده به تبعيض ها و تعصب ها بخشيد. بديهی است که وقتی راه و رسم حکومتداری خفقان زا و ترساننده، جاهلانه و متکبرانه در جوامع بشری وسيله تحقق حاکميت شده است، پيامد های آن جز ميوه اندوه، رنج و درد اجتماعی و فقر فرهنگی برای آن جامعه نبوده است. دوره حکومتداری امير عبدالرحمان، همه آثار و زايده های آن راه و رسم را با خود داشت، افزوده برآن منافع استعمار بريتانيه را نيز جوابگو بود. در آن نظام همه آنانی که درفش مخالفت، مخاصمت و رقابت و نارضايتی حداقل را برافراشتند، مغضوب و مفرور خشم خونريزانه و ستم طاقت فرسا شدند.
در ميان مخالفين امير، آنانی را که آرزومند سلطنت نبودند بلکه فشار مالياتی و ستم حاکم جابر ايشان را وادار به ابراز مخالفت کرد، مردمان وسيعی از مناطق هزاره نشين افغانستان بودند*. پذيرفتنی توان بود که باوجود گذشت بيش از يک سده از قيام ها و سرکوب های خونين مردم هزاره، هنوز از درد های که سرکوب های جابرانه و تبليغات مختلف به شمول تبليغات مذهبی امير و دستگاه اش عليه آنها آفريد، به گونهء بايسته ای سخن نرفته باشد. منظور به تنهايی درد های اجتماعی ناشی از سرکوب های خونين نظامی نيست، تبليغات مذهبی و نژادی طرف ضرورت امير نهاد های ر در اذهان، چنان بر جای گذاشت که دشوار است جز در فضای تسلط فرهنگ متعالی انسانی و فاصله گيرنده و منتقد فرهنگ تعصب آلود پيشينه بدان غالب آمد. غمگينانه بايد اذعان کرد که جنگهای ويرانگر و دل آزار کابل تحقق چنان فرهنگ را به دشواری های بسيار مواجه ساخت.
کمبود عدم توجه به ريشه های تاريخی ستم ديرپای و تبعيضات عبدالرحمان خانی، در بيشترين مدارک خويش سخن از عدم احساس ساير اجزای قومی در برابر ريشه های تاريخی اشکال ستم و چهره های بعدی آن دارد. به عباره ديگر سخن گفتن از مظالم را در بيشترين مدارک و زمينه ها در چارچوب مبارزات قومی مليت هزاره به گونه تک قومی ديده و احساس همبسته گی، اعتراف اخلاقی و وجدانی و رعايت مسئوليت خردمندانه و وارسته از آنچه امير عبدالرحمان و نظاير او مرعی داشتند، از طرف بقيه در نظر گرفته نشد. موارد استثنايی اما ناکافی را درکاربرد قلمزنان و يا تاريخ نگاران ميتوان ملاحظه کرد. در اينحا درخور يادآوری است که بيشترين پرداخت های قلمی به ريشه های دوران عبدالرحمان خان از سرچشمه واحد کتاب ماندگار کاتب فيض محمد هزاره بهره جسته اند. و کتاب کاتب اگر درپاره موارد تردد ها و تمايل ها و نپذيرفتنی های همواره دارد. يعنی همان مواردی که نشانی از روح حبيب الله خانی و لزوم ديد های او دارد در بخش اشتغالات امير عبدالرحمان خان در سرکوب های مناطق هزاره نشين کشور، محل ترديدی بجای نمی گذارد. زيرا برگ های کتاب از پيش چشم سانسور کننده امير حبيب الله گذشته است و دستان او از افزوده های دلخواه دريغ نکرده اند. در آنجاست که خواننده باريک بين و آگاه از استبداد حبيب الله خان به مهارت، هنرمندی، شوريده حالی و خونين جگری و بالاخره پيروزمندی کاتب بزرگوار پی ميبرد.
کاتب با وجود چنان محدويت ها و دشواری ها که قفل سنگينی را بر سينه آگاهمند و دست های خويش احساس ميکرد، از پهنا و ابعاد فاجعه زمانه و ستم ها و خونريزی ها بما خبر نگاشته است. او باوجود آنکه لزوم ديد امير حبيب الله را از تاريخنگاری بخوبی ميدانست و با انگيزه های امير بيش از ديگران آشنا بود، اما در چی دسترسی به روزنه های حتا به کوچکی آنچه تار از سوزن بگذرد، نه اينکه وقايعی را نگاشته، بلکه فريادهايش را نيز به گوشهای دردآشنايان رسانيده است. مکث به پيامد های آن جريانات، به قلمزنان و پژوهشگران و روشنگرانی مربوط است، که انواع قفل های خودساخته از جبن و ترس و محافضه کاری و يا برخاسته از تنگناهای قومی مانع ديد و نگارش از طرف ايشان نشده و بر دست و دهن شان بار آن سنگينی نميکند.
بی لزوم نيست که در اينجا اشاره کنيم که انگيزه حبيب الله خان از توصيه تهيه سراج التواريخ، آن بود که تا مانند همه ستمکاران و جباران، و خودکامگان و سرکوبگران خونريز اما پيروزمند، انگيزه برجسته سازی انتباه را برای ساير اجزای جامعه در همان مقطع زمانی و آينده گان، که به نظر شان رعيتی ملزم به رعايت فرمان بوده اند، گوش آويز قرار بدهند. وصف و مدح خونريزی و جهالت و ستم پاره گی و مذمت و تلقين خواری و شکست و اطاعت، همواره نيات تاريخ های آن چنان مردم را تشکيل داده است. کاتب، آن انگيزه را که تراوش و چکيده ذهنيت حبيب الله خان است با وضاحت اينگونه آورده است: "هرکه با سلطان درافتد، چنين خاک ذلتش بر سر افتد"
امير حبيب الله بر اساس برداشتی که از تاريخ و کارکرد آن داشت، خواست تا کاتب، اعمال پدرش (امير عبدالرحمان خان) را نيز در گونه ترساننده، برای مردم و به زعم او وهم انديشان اش برای «رعيت» تاريخ کند. و اين تنها بُعد ترسانندهء آن برای «رعيت» مطمح نظر نبود بلکه برای عبرت و سرمشق شدن و تربيه حکمرانان نيز طرف توجه بود. سرمشق برای آينده گان که چنان گام های برای حکمروايی بردارند. حبيب الله بر اساس چنان استنباطی که در او تلقين شده بود، درافتادن مردم هزاره با دولت را اجازه نگارش داد تا ديگران بدانند و عبرت بگيرند که فرجام کار مخالفت و مقاومت ذلت و خواری است! طرف ديگر هنر تحسين برانگيز کاتب است که چهره دلنشين مييابد. کاتب با وصف اين همه دشواری و ناسازگاری زمانه موفق است که گپ های دل خودش را گفته است. و در نهايت انتباه ديگر، انتباه راستين تاريخ را به جايش می نشاند. کاتب چنان توفيقی در تصوير واقعی جنايات مرتکب عمال امير در حق مردم و منجمله مردم هزاره دارد، که نتيجه معکوس خواست و اراده حبيب الله و امرا و شاهان هم انديش او در زمينه استنباط رويداد های تاريخی حاصل شده است. تصوير هنرمندانه و واقعی کاتب از رويداد های جنايت آميز در مناطق هزاره نشين، دلخراش است با پهلو های از ايجاد احساس همدردی به مرمان آن ديار و احساس نفرت عليه سنگدلان متعصب و خونريز. مشروط به آنکه ذهنيت سنجش آن رويداد ها و وقايع اندازه گيری های به سود ظلم و تداوم آن نباشد.
گفتنی است، تکيه بر محتويات و برگهای تاريخ کاتب و يا کاتب التاريخ، که صورت تصفيه شده يی از محتويات مورد نظر حبيب الله خان باشد، ميسر می باشد. بعباره ديگر از آنسوی ديگر از محتويات سراج التواريخ يا چهره يی که حبيب الله خان از وقايع در پی تصوير و ديکته به کاتب بوده است، ميتوان گفتنی های کاتب را بخوبی درک کرد و باز شناخت** و برای ريشه يابی معضلات ديرپای سرچشمهء گرانباری نشان ما ميدهد. با آنهم فراموش نمی شود که کتاب کاتب، بار زحمت و پژوهش و ره يابی و نشان پيامد ها را از شانه نسلهای بعدی پايان نمی آورد. سخن در اينجاست که بايد به پهنا و عمق ويژه گی های آن «خاک ذلت ديدن» عطف شود؛ جوانب اقتصادی، اجتماعی، فرهنگی، مذهبی و سياسی آنرا بازبگويد؛ زنده گی فراريان و تبعيديان و مصايب آنرا در شهر های هند بريتانيا و شهر های ايران بازسنجد. دنباله سرنوشت غم آنگيز آنانی را نشان بدهد که با بيرحمی آشکار نظر به امر امير، به کابل خواسته شدند. اين نيت، جوابگوی تهيه تاريخ جامع و با کارکردی تکميلی برای کاتب بزرگوار است. با آروزی تعويض ذهني ايجاد شدهء تعصب آميز و مزمن و جبران ميسر جهالت بکار رفته. و تا آنکه چنان مأمول بدست آيد، و برای آنکه بدست آيد، آن مظالم پيشينه را بی محابا سرزنش کنيم. زيرا اين سرزنش و عدم سرزنش به جاهای برای تشخيص مواضع کنونی افراد نيز ره می برد.
******
در پايان، از کتاب تاريخ کاتب، نمونه های از چند رويداد را برگزيده ايم که می تواند به عنوان تصويری از زنده گی اندوه آميز زن هزاره باشد:
[] در خلال شرح رويداد های چخانسور و ميران هزاره، و قارس و لنکرد، می نويسد:
"219 تن از قوم سلطان هزاره دايزنگی که سردار عبدالقدوس خان دستگير کرده در باميان فرستاده بود، قاضی غلام صديق بکابل فرستاد و بياسا رسانيد (کيفر داد، مجازات کرد، کشت)..."(1) ص21، ج2
سيصدو پنجاه تن مرد و زن و پسر و دختری که فرهاد خان کرنيل، از مردم طغايی بوغا، وغيره مردم جاغوری اسير و دستگير کرده در غزنين فرستاده بود، حکمران آنجا بکابل فرستاد. مردان شان همه بقتل رسيدند و زنان و دختران و پسران شان از بيست تا بيست و يک روپيه بنام کنيزی و غلامی به امر امير عبدالرحمان خان فروخته شدند. پول حاصله از فروش آنها و اسرای بعدی به مصرف دولت رسيد...
بيست تن را به قتل رسانيده و متاع همه را غارت کردند، حکمران هرات.. موافق دستور يرغمل گرفته در هرات فرستاد21 ص (2)
[] در ذکر محاربه سردار فقيرمحمد خان و فيض محمد خان با هزارهء بوباش مينويسد: "سه فوج پياده و سواره نظام و توپخانه و هزار و پنجصد تن لشکر ملکی از اقوام توخی و هوتکی به فرمان عبدالرحمان خان، راه علاقه بوش را گرفته زراعت مردمان آنجا را پايمال ستوران نموده جمعی را محبوس و به کلات فرستاده بود... بقيه لشکر روی قتل و غارت به سوی شرق منطقه بوباش نهادند، هواخواهان دولت سر سی تن از کشته شده گان هزارگان را که در ميدان کارزار افتاده بودند، بريده؛ با پنجاه فرد گاو وغيره مال و متاع ايشان که به غنيمت گرفتند در لشکرگاه آوردند..."(3) ص23
[] در شرح جنگ های شيرقلعه گزارش ميدهد که، عساکر دولتی سنگر مخالفين را به قهر و غلبه تصرف شدند بيست و هشت تن هزاره را به تيغ انتقام کشته شده گان خويش بکشتند پنج نفر مرد و زن اسير گرفته ملا و متاع و مواشی زياد به غنيمت حاصل نمودند و قلاعی را که در آن نواحی بودند تمام خراب ساختند زراعت را تلف و علف دواب و ستور سپاه نموده با خاک يکسان کردند...
مير محمد حسين لعل که بخ خلاع (خلعت و بخشش) گرانمايهء خاصه سرافراز و ممتاز گرديده در خانه خويش رفته بود عيال و دختران و پسران سی و نه تن از اشرار هزاره دايزنگی و دايکندی را به فرمان حضرت والا (عبدالرحمان خان) اسير اسا در کابل فرستاده محبوس شدند"(4) ص30، ج3.
[] در حمله فتح محمد خان از قوماندانهای امير به کرکابه و قاق می نويسد که "با اشراری که پناهنده کوهسار شده بودند، طرح مصاف انداخته و بسيار تن را هلاک ساخته سی و يک سر از کشتگان را بريده و نود تن مرد و زن و پسر و دختر اسير گرفته به لشکرگاه بازگشت و سردار عبدالله خان پس از حصول اين فتح سه روز در گيزاب درنگ کرده و نظم و نسقی در امور آنجا نموده چهل و پنج نفر از دختران بزرگ هزاره را که سردار عبدالقدوس خان متصرف شده بدست محمد عظيم سه پای افتاده بودند... با خود برداشته... به سوی چوره انتقال داد"(5) ص14.
[] در خلال شرح جنگهای هشتادان می آورد که، از هزاره ها عده يی بسيار مقتول گرديد؛ چهار صد تن از مردان و زنان و پسران و دختران ايشان اسير و دستگير شدند. سپهسالار غلام حيدر خان در جنگهای شاه علی و اقوام سعيد درويش، عده يی را به قتل رسانيد. آنانی که در چهار قلعه داخل، محصور بودن، همه گلوله باران شدند. قلعه ها بخاک برابر گرديد. سپهسالار تمام قلعه های آنان را آتش زد و سوختاند. همان سپهسالار هزار و يکصد نفر از اسيران هزاره را از ارزگان با خود برداشت و جانب ترکستان رفت.
و هم در اين ايام حضرت والا (عبدالرحمان خان) از (اثر) عريضهء ميريوسف ساکن سک دايزنگی... بر شرارت و مفسدت شانزده تن فتنه جوی نکوهيده خوی... آگاه گرديده، منشی يوسف خان را فرمان کرده او همه را با عيال و اطفال در کابل فرستاده داخل زندان عتاب شدند"(6) ص58، ج3.
[] مردم زنده مانده قلندر، "مردم غارت شده و پامال شده آنجا که با نيم جان در منزل و مکان خود جای گزيده بودند، پنجصد رأس گوسفند و بز به رسم هديه و اسم مهمانی سپاه دادند."(7) ص60.
بدون ترديدی پيداست که «هديه» و مهمانی آنها جز برآورده ساختن اوامر جابرانه چيزی نبوده است. اما تعجب برانگيز اين است که چگونه 500 رأس گوسفند و بز از دست سپاهيانی که دست آزاد و دراز برای قتل، ويرانی و آتش سوزی دشتند، زنده مانده بودند؟
با تشديد ظلم و فشار دولت و عمال و حکام وی، مسلم است که آتش مقاومت فرو نمی نشست. مردم هزاره که عرصه های ستيز و آويز و گريز را آزموده بودند، هيچ امانی از دست دولت نداشتند. تداوم فشار ها يگانه راهی را که برای آن مردم بجای نهاده بود، تداوم مقاومت بود. در ادامه آن کشاکش ها، امير و عمال وی هارتر شدند. کار بجايی رسيد که امير فرمان داد که سران هزاره و به نظر او اشخاص فته جوی اگر فتنه کرده و يا نکرده باشند؛ در ملک خويش نمانند و همه را بکابل بفرستند. در راستای همان اوامر و عملکرد ها بود که 46 تن ديگر از مردم هزاره دايزنگی و دايکندی و بهسود بکابل انتقال يافته به قتل رسيد.ص100، ج3.
[] امير در باب نکاح زنان و دختران هزاره جبر همراه با حيل را در پيش گرفت.
هنگامی که سران نيروی نظامی و عمال امير، زنان و دختران هزاره را که مظلومانه شاهد دل آزارترين مظالم بودند، ميان خود تقسيم و نکاح اجباری ميکردند؛ امير برآشفت و فرمان داد که مردان بقتل رسيده، زنان پير به موطن خويش برگردند و دوشيزه گان شان به بزرگان بخشيده شوند. در ضمن آنانی تنبيه شدند که زن و دختر هزاره را نکاح نموده بودند. نبايد پنداشت که امير دلسوزی بکار برده بود، بلکه تعصب جهالت آميز و عمق فاجعه را فرمان منع نکاح و صدور حکمی را همراه داشت مبنی بر خريد و فروش آنها بعنوان کنيز و برده. به منظور تعميل آن نيت، امير امر و تأکيد کرد که اگر ماموران و کارمندان وی زن و دختری از مردم هزاره را به نکاح بگيرد، از کارمندی دولت برطرف شده و سه سال حقوق دريافت داشته را نيز بسپارد.
امير تا تعيين مقام پرذلت کنيزی و برده گی به اجازه خريد و فروش آنها؛ محصول مالياتی نهاد. می نگريم که با رونق کار، امير به درآمد مالی و بعد اقتصادی پيامد های تباهی اور برای هزاره ها چشم داشت. امير فرمان داد که: "اگر خود مردم هزار بخواهند، زن و دختر و پسر خود را بفروشند، خريداران به سجل و مهر قاضی و حاکم هرقدر که ميخواند غلام و کنيز خريده؛ ده يک بهای را بدولت به عنوان محصول بدهند."
آن مجوز رسمی و حقوقی و شرعی عبدالرحمان خانی سبب رونق کار سپاهيانی گرديد که بسوی منازل خويش بر می گشتند. تجارت با رونقی روی کار آمده بود. هرکدام از سپاهيان چند تن برده و کنيز به بازار آورده و می فروختند. و گويا کسی نمانده بود که يکی دو تن کنيز و برده را مالک نشده باشد.
در گزارش کاتب همچنان تذکر ميرود که مردم هزاره، هزاران زن و فرزند و دختر را به دو الی ده سير جو، جواری و گندم فروختند.
در گزارش کاتب از خريد و فروش هزاره ها در بدل جو و گندم و جواری، مکان آن استباط نمی شود. معلوم نيست که خريد و فروش در خود مناطق جنگ ديده جريان داشت و يا در کابل. اما از روی گزارش های پيشينه در باره اسرای فرستاده شده در کابل، دريافتيم که مردان را به ياسا رسانيدند. و دولت با بيشترين احتمال، زنان را به کنيزی عمال دولت سپاريده باشد. بقيه شکست ديده گان، بايست در خود همان مناطق فروخته شده باشند.
باری در باره زندگی انسان های بينديشيم که زن و فرزند خود را پس از لگد مال شدن کلبه های غريبانه و مزرعه و باغچه کوچک در معرض فروش می گذاشتند و در باره علل فروش آنها بينديشيم تا دريابيم که در چه وضعيت دشوار و جانگير اقتصادی بسر می برده اند؟ با توجه به وظيفه يی که مرد در جامعه ما به عنوان سنت د يرپای در زمينه توليدی و تهيه مايحتاج زندگی اعضای خانواده عهده دار بوده است، دشوار است پذيرا شد که او برای پيشبرد زندگی اش، زن و فرزند را در مقابل ده سير جو و گندم به فروش برساند. آنچه را ميتوان قبول کرد اينست که متعاقب جنگ های ويرانگرانه و تحمليلی امير عبدالرحمان خان، آنعده از مردم هزاره که زنده مانده بودند، و در مناطق خويش چپاول و غارتِ اعاشه می د شده اند و هنگامی که آن سپاه از يک منطقه به سوی شهر ديگری رهسپار بودند، مصارف راه خويش را نيز از همان منبع چپاول مردم هزاه حصول ميکردند. هنگام اقدام به سفر، مواد اضافی و غيرقابل انتقال اما چپاول شده را با جبر و فشار به هزاره ها می داده اند و در برابر آن دختران و يا زنان را با خود برده بفروش ميرسانيده اند. دشوار است پذيرفت که برای ادامه زندگی خود، مرد و يا زن پير، فرزندان را به رضا و رغبت به فروش رسانيده باشد. آن فرمان امير که شرط فروش و قيمت را تذکر می دهد نيز جز دورغ ها و حيله گری های است که تاريخ افغانستان کم نديده است*** برخلاف می توان پذيرفت که مرد خسته و ذله با آخرين رمق های حيات، با چشمان پر اشک شاهد و نظاره گر صحنه های بردن زن و فرزندش بود. و چنين ظلمی را امير برای مردم آنديار و چنان مصونيتی را برای ارتشيان خود ارزانی کرده بود.
باری اين موقف محيلانه امير که در آخر کاروزار و پيروزی خونين نصيب شد، هم جالب است:
اميری که خود فرمان داد تا بکشند و ببرند و بسوزند، ويران کنند و زن و فرزند شان را بکابل بفرستند، از آنجايی که انعکاس چنان ظلم و تعدی بسيار وسيعتر بوده است، جامهء تزوير بر تن کرده به جنرال شيرمحمد خان اخطاريه يی فرستاد و تذکر داد که دست ظلم و سپه اش کوتاه گردد. و چند تن ديگر را جزا های ناچيز و خفيف داد. در حاليکه حدود ده سال شيره جان مردم هزاره را کشيد و مصيبت های دوامداری را بر آنها تحميل کرد. اما مانند همه مستبدين آميخته با فساد و نيرنگ، سعی داشت تا با استفاده از آن شگرد، از آن جنرال خونريز و فرمانبر و ساير سر افسران اوامر خونريزی امير، به عنوان دست پاک جنايات گسترده و انعکاس يافته کار بگيرد.
هنگامی که از ورای روايات کتاب به بعد فاجعه و درد های جريحه کننده احساس انسانی ره ميبريم، آيا در استانهء فرارسيدن سدهء بيست و يکم زمان آن فرا نرسيده است تا بدان مصيبت ها ابراز همدردی کنيم؟ آيا آن زمان فرا نرسيده است تا کورگره دوران عبدالرحمان خانی را با خرد و شرافت بگشاييم؟ آيا ظالمانه و تاثيرپذير از آرزو های عبدالرحمان خانی نيست که آن مظالم و تداوم آنرا در حق مردم هزاره که به هر شکلی اعمال گردد، به نظاره بنشينيم؟ آيا ظالمانه نيست که وظيفه شرح و رجوع بدان مظالم را صرفا به هزاره ها واگذار شويم؟ پنداشته ميشود که خرد و تعقل و وجدان همزيستی شرافتمندانه، رعايت مسوليت اجزای اتنيک، مستلزم آن باشد که بيش از آنان، خردورزان و انسانهای روشنگر، نهاد های تربيه يافته دست فرهنگ انسانی و متعالی از تاجيک ها و پشتون ها و ... علم تقبيح جنايت تاريخی برافرازند. سال های را که جامعه در پيش روی دارد ضوابط جديد را با گسست از راه و روش پيشينه و با رعايت حق و استعدادسالاری و طرد ضابطه های تنگ و شرم آميز با رابطه انسانی جاگزين سازند. در آنصورت خواهيم ديد که پيشبرد کار وزارت خانه های خارجه و جا های ديگر از طرف زنان هزاره کار دشواری نخواهد بود...
[][][][][][]
* در طی اين يادداشتها، تمام، وقايعی که به زنده گی زن مناطق مرکزی ارتباط مستقيم و غيرمستقيم داشته ديده نشده است. در ضمن يادآوری ميشود که در همه جا سخنان شادروان کاتب فيض محمد هزاره را نقل بالنقل نياوده، از منظور و فهم مدد گرفته ايم.
** در همين رابطه ميتوان از نمونه های موهن، تحقير آميز و زشتی نام برد که به مثابه اوصاف نامطلوب در سراج التواريخ بکار رفته است. مانند: "اشرار هزارهء وحشی خصال" و نظاير آن که منعکس کننده تعصب قومی و جهل و خشم برخاسته است.
*** در سال 1351 هـ در شهر هرات يک تن از صاحبمنصاب برايم از وقايع دلخراش دو سال پيش (قحطی و خشکسالی سال 1349 هـ) حکايت کرد که گرسنگان سرازير شده به شهر هرات با تذرع دست تو طفل خود را بار ها پيش آورده بودند که برای ايشان نان بدهيد. چند تنی که دنبال اطفال «فرزندی» بودند، می خواستند در بدل پول اطفالی را با خود ببرند پدر طفلی که با دلهره و چشمان گريه آلود بدانها می نگريست و قادر به گرفتند تصميم نبود. در اين اواخر بار ها در عقب مساجد در شهر کابل گزارش رسيده است که مردی و يا زنی با صدای بلند و با گريه و زاری نمازگزاران را مخاطب فرار داده است که به لحاظ خدا فرزندش را ببرند و نان دهند تا زنده بماند. اما برای زنده ماندن؛ دختران خويش را نفروخته اند. استثناآت را نمی توان در همه جا تعميم داد.
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر